• وبلاگ : درددل
  • يادداشت : من شانس ندارم .......
  • نظرات : 2 خصوصي ، 13 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مامان کيارش 
    بهار جان منم جاي تو بودم ناراحت ميشدم همچين اتفاقاتي يکبار تو زندگي آدم رخ ميده و آدم دلش ميخواد ماندگار باشه البته به خوبي و لذت ولي به خودت مادر بابک خان زن تنهائي است چيکار ميشه کرد هم حق با توست و هم بابک
    هميشه ميگن زن سه دسته از پسرها نشين
    1. پسرهاي بي پدر
    2. تک پسر يا تک فرزند
    3. پسرهاي عزيز مامان
    که تو بدشامسي يا خوش شانسي 2 مورد را با هم داري
    خدا بهت صبر ايوب بده
    ولي در مورد جهيزيه که گفتي اينجا اونطوري رسم نيست هر دوتا خونواده کمک مي کنن . ولي خوب خونواده عروس بيشتر دستشون توي چيدن هست که طبيعيه.
    ولي خوب منم جاي تو بودم با اينکه بينهايت مادرشوهرم رو دوست دارم اما از اينکه بدون مشورت با من يه چنين قولي شوهرم بده عصبي ميشم.
    چون خودش مي دونه اگه بدون مشورت کاري بکنه که احتمال بده ناراحت بشم زندگي رو سياه مي کنم همچين کاري نمي کنه مگر قبلش مشورت کنه يا بعدش يه کاري بکنه که از دم در بياد
    اينکه گفتم زندگي رو سياه مي کنم واقعا گفتم ها! اصلا يه دختر مزخرف و قاطي و داغون و عصبي هستم که نمي دوني!
    پاسخ

    بابک هم خدائيش خيلي همه جا هواي منو داره ولي خوب من احساس مي کنم اون شب بدجور تحت تاثير بغض مامانش قرار گرفته بود چه مي دونم حالا که گذشت اون بنده خدا هم نيومد ..
    ميگم بهش حق ميدم چون مادرشه چون به قول خودش مادر به همسر ارجحيت داره . اره راست ميگه مادره که اگه از دست رفت ديگه گير نمياد ولي زن هميشه هست اين نشد يکي ديگه ولي بد نيست ادم به بعضي از اخلاقها و انتظارات همسرش هم احترام بذاره .
    !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    اين يعني چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــي؟!
    واي ! واقعا آقا بابک همچين حرفي زده ؟؟؟؟؟؟؟؟!
    يعني اصلا نمي خوام بگم اگه جاي تو بودم چي کار مي کردم !
    نه که خيلي نسبت به جنس مرد حس خوبي دارم که يکي بياد اينطوري هم بگه!
    اصلا اگه واقعيت هم داشته باشه حق گفتنش رو ندارن
    + sahra 
    bahar jan..... motmaen bash kheiliha khaterate shabihe to daran..........vase kheiliha hamin khaterati ke mitune behtarin va shirin tarin khaterate omreshun bashe badtarino talkhtarin mishe...ama ruhiyate adama motafavete ....baram jalebe ke man ham sharayete moshabehe to ro dashtam......va jalebtar inke shohare man ham ba 2 khaharesh natani hastan va tak pesare.....vaghean darket mikonam ...ama man be sabr dashtan shohreye afagham...ye ruzi be in khaterat talkh mikhandi shayad un khande labkhand nabashe balke talkhand bashe ama bavar kon tamesh az alan shirin tare....hame chi dorost mishe sabr kon.
    پاسخ

    سلام صحرا جون . کم کم داشتم نگرانت مي شدم هيچ جوره دسترسي بهت نداشتم دلم مي خواست يه خبري ازت داشته باشم . ممنون که درکم مي کني . واقعا راست ميگن تو دوران بارداري ادم خيلي حساس تر از قبل ميشه و امان از اين حساسي ....
    + باران بهار 

    خدا رو شکر که قبول داري اشتباه بوده کارت اين خودش طي شدن حداقل نيمي از راهه
    پاسخ

    اره ولي در همون لحظه حس خيلي بدي داشتم .....
    + شبکه من و تو 
    سلام
    از خاطرات يک عروسي که هيچ وقت نمي خواهد رابطه عروس و مادرشوهري با مادر بابکش داشته باشه لذت بردم و چيزهايي آموختم.
    و دلخوري نگارنده از رفتارهاي از سرسادگي مادرشوهرش طبيعي است.
    خوشبختي روزافزون شما را آرزومندم
    منتظر حضورتون هستم
    + توتي 
    سلام
    آخي بهار جونم خورده تو ذوقت؟ عيب نداره عزيزم ديگه يکي از ضروريات زندگي تو ذوق خوردنه!!!
    کاملا درکت مي کنم منم وقتي کاري انجام مي دم خوشم نمياد کسي تو دست و پام باشه
    حالا خودتو اذيت نکن بگذر....
    پاسخ

    حالا بازم خدا رو شکر درک مي کني ......
    خيلي سخت نگير عزيزم اينطوري خودتم خيلي اذيت ميشي
    منم يه زماني خيلي رو اين چيزا حساس بودم که خودم ميخوام همه کارا رو بکنم و از اين جور چيزا و سر هر جرياني ماجرا داشتيم
    اما حالا ميبينم هيچکدوم ارزشش رو نداشت...
    پاسخ

    اره حق با شماست ولي خوب پيش مياد ديگه کاريش نميشه کرد ........


    که اينطوررررررررررررررر

    وايسا اول من اينو بگم : پس چقدر فحش دادي بهم اون دوبار خونه تکونيت رو که من اونجا بودم

    اولشو که نوشته بودي خوندم پيش خودم گفتم چي شده حالا!!!!

    خب وقتي به قول خودت مي دوني مامانش چقدر ذوق دارن تو يه کم کوتاه بيا...البته آقا بابکم که ديگه اين روحيات تورو ميشناسه نهايتش قرار ميذاشت واسه بعد از چيدنش...

    اما در مجموع اونقدرا مهمش نکن قضيه رو...به قول سارا خودت بايد بعضي چيزا رو کمرنگ کني (يه وقتايي اينو خودتم به من ميگياااااااااااا حواست هست؟؟)

    اميدوارم خوش گذشته باشه با دوستت

    پاسخ

    ديوانه تو که مثل بچه ادم کنار نشسته بودي و فقط باهام حرف مي زدي . من بدم مياد کسي تو دست و بالم بپلکه اونم بي دعوت و بي اينکه ازش نظري خواسته باشم . من که نمي خاستم ذوقش رو کور کنم فقط به بابک گفتم چرا حالا ؟؟ مگه ما چيزي چيديم يا بچه دنيا اومده قايمش کرديم يا چه مي دونم چيزي رو مخفي کرديم ؟ بله مي دونم خودم اين حرفا رو مي زنم خودمم تو جواب سارا جون اعتراف کردم ولي بعضي وقتا دست خودم نيست خودش مياد ........با دوست هم بد نبود جات خالي خوش گذشت انشالا به زودي يه روز تو با شازده ات خونه مون دعوت باشي
    عزيزم بهت حق ميدم همسرت بايد قبل ازون حرف به مادرش بيشتر فکرميکرد چون توام بارداري و حساس . يادته يکبار بهم گفتي خوش به حالت که اينقدر خاطرات خوب داري؟ اما يکمش هم مربوط به خودم ميشه من زياد خاطرات بد رو تو زندگيم نگه نميدارم مگه کسي هست که خاطرات بد نداشته باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اما تلنبار کردن اين خاطرات جز حس افسردگي هيچي بهت نميده .. .
    راستي کي ني ن گلت بدنيا مياد؟چشم من همين روزا خاطره ي زهرا رو مينويسم
    پاسخ

    حق با توست سارا جون . من خودم همشه به همه مي گم نذارين خاطرات تلخ زندگيتون رو بهم بريزه ولي بخدا انگار تو ناخودآگاهم مونده دست خودم نيست . هر ماشين عروسي که مي بينم هر عروسي که ميرم اصلا انگار بي اراده همه اون سختيا يادم مياد و دوباره همه کينه هام تازه ميشه . خودمم مي دونم بابک خيلي مقصر نبود واقعا کنترل يه سري چيزا با تمام تلاشي که کرد از دستش خارج شد ولي خوب دل منم خيلي چرکين شد بخصوص که خيلي هم اذيت شدم . ني نيم اگه خدا بخاد اخر خرداد يا شايد زودتر نمي دونم . ممنون از بابت خاطره نويسي زهرا جون .
    + باران بهار 
    امان از دست ماها که همه چي رو بايد به کام خودمون تلخ کنيم کاش بابک خان يه کم رعايت اين اخلاقاي تو رو داشته باشه . هرچند توهم بايد يه کم سعي کني معتدل تر رفتار کني حالا مگه عملي شده بود فوقش بعد چيدمان مي رفتين دنبالش بعدم يه جوري از دلش درمي آوردين. بيخودي همه چي رو به کام زندگي تلخ مي کني که چي دختر؟
    پاسخ

    باور کن بهار بعضي وقتا دست خودم نيست بخدا مي دونم اون پيرزن هيچ بدجنسي توي دلش نيست ولي خوب بعضي اخلاقاش با من جور درنمياد بعدشم فکر کن هزار تا فکر و نقشه تو سرم بود با بابک با هم پياده کنيم يهو اينو بم گفت اعصابم به هم ريخت بعدشم پيش خودم گفتم خوب نهايتشم ميومد و مي ديد که هنوز نچيديم يه نيم نگاه مي نداخت و مي رفت بعد چيدن مي يومد . حالا که بهش فکر مي کنم مي بينم خوب واقعا بيخودي سخت گرفتم و به دهن هر دومون زهرمارش کردم ولي خوب تو اون موقع هيچي جز به هم ريختن برنامه هام تو ذهنم نبود و همين مساله خيلي عصبيم مي کرد . حالا که در نهايت اون بنده خدا هم نيومد و ما هم چون کمدش نيومده بود چيزي نچيديم ولي وقتي چيده شد حتما بهش خبر ميدم بياد ببينه . بدي من به اينه که اصلا نمي تونم عصبانيتم رو کنترل کنم در يه لحظه آتيش مي گيرم و بعد که کار از کار گذشت تازه مي فهمم چکار کردم !!!!!
    من نمي دونم چي شده فقط از اين جوابي که به توتي دادي يه حدس هايي مي زنم مثل اينکه مثلا شايد اونا رو خودش چيده يا چيزي شبيه اين . ولي خوب تو که ميگي درکش مي کني ، پس چيه؟
    نمي دونم شايد همينطور که آقايون اکثرا بلد نيستن چطوري با خانوم ها رفتار کنند ما هم بلد نيستيم .
    ولي کاش پستت رو کامل تر مي نوشتي
    در هر صورت درکت مي کنم . من اگه کسي توي ذوق و احساسم بزنه به قدري به هم ميريزم که حد نداره شايد خيلي خيلي بيشتر از تو ...
    فقط اميدوارم دفعه ي بعد که پست گذاشتي اينطوري سر بسته حرف نزني!
    پاسخ

    نوشتم بيا بخون ....
    + توتي 
    تو که منو جون به لب کردي خوب چي گفت آقا بابک؟ اين چه طرز حرف زدنه؟ نصفه و نيمه؟
    پاسخ

    حرفي نزد ولي کاري کرده بود که مي دونست من دوست ندارم . البته من بهش يه کم هم حق ميدما چون وقتي خودمو تو موقعيت اون ميذارم درکش مي کنم ولي بايد يه کم ملاحظه منو مي کرد .