سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 50
  • بازدید دیروز: 75
  • کل بازدیدها: 193514



چهارشنبه 90 فروردین 24 :: 8:24 صبح ::  نویسنده : بهار

سلام .

چون عجله دارم تند تند می نویسم و میرم .
دیشب بابک از بیرون بهم زنگ زد گفت یه سری لوازمش رو ببرم دم پارک قلمستان که بهشون نیاز داشت تا بره جائی و برگرده .

منم رفتم و اونجا و بعد که داشتم برمی گشتم خونه سر چهارراه ورزشگاه پشت چراغ قرمز ایستاده بودم و چند لحظه بیشتر به سبز شدن چراغ نمونده ود که یهو دیدم یه نفر در

ماشین رو باز کرد و کیفم رو از روی صندلی جلو برداشت و در کمال آرامش بدون اینکه حتی بدوه رفت !!!!!!!!!!!!!

وااااااااااااااااااااااااااااای منو بگی اصلا متوجه نمی شدم چه اتفاقی افتاده . کمربندم رو که بسته بودم تکون نمی تونستم بخورم که اقلا یکی از دسته های کیف رو بگیرم و حرکت کنم .

جالب اینجا بود که در ماشین رو هم نبست و رفت .

حالا من همیشه خودم قفل مرکزی رو می زدم به بابکم می گفتم وقتی کیفت رو میذاری صندلی عقب حتما درا رو قفل کن ولی دیشب نمی دونم چه حکمتی داشت که یادم

رفت این کار رو بکنم .

من توی راهی که داشتم می رفتم به سمت چهارراه این موتوریه رو دیدم و ازش سبقت گرفتم .

خلاصه مونده بودم چه کنم که بجای مستقیم رفتن رفتم دنبالشون . اونا رفتند به سمت پمپ بنزین سر سه راه ملک شهر ولی قبل از رسیدن به پمپ بنزین رفتند تو خ عارف .

تمام بدن  من می لرزید اینقدر که حتی نمی تونستم روی پدال گار و کلاچ فشار بیارم .

هم می خواستم برم هم می ترسیدم .

ساعت 9 شب بود .

خیابونا خلوت بودند به موتوریه رسیده بودم حتی می تونستم بزنم بهش ولی خوب ترسیدم .

وسطای عارف اومدم بایستم دیدم یه پرایدی بهم اشاره کرد که نایست بیا .

جون گرفتم و رفتم ولی از اینم می ترسیدم که نکنه اونام همدستشون باشن .

خلاصه هیچی رفتیم تا رفت به سمت خ کاوه و بعد دیگه اونجا موتوریه خلاف رفت و اون پرایدی هم نتونست تعقیبش کنه . هر چند که چوب هم برداشتند واسش ولی در رفت 

هیچی دیگه نمی دونستم چه کنم .

تازه بعد زنگ زدم به بابک که اینطوری شده اونم گفت برو خونه تا بیام .

توی راه به گوشی ایرانسلم که تو کیف بود زنگ زدم اول گوشی رو برنداشت و بعد واسش اس زدم که تو اون کیف پول نیست فقط مدارکمه بندازش یه جا تا بیام ببرم .

بعد که رسیدم خونه بش زنگ زدم . برداشت ولی حرف نمی زد .

بهش گفتم ببین این کیف پول توش نیست فقط مدارک منه که اونم به درد تو  نمی خوره بنداز یه جا تا بیام ببرمش .

اولش گفت باشه یه ساعت دیگه میندازم جلوی بیمارستان غرضی بیا ببر .

بعد گفت نه اول رمز عابر بانکت رو بده من لنگ 200 هزار تومن هستم .

منم گفتم اون کارت مال من نیست .

خلاصه وقتی دیدم اینطوری میگه بهش گفتم همش مال خودت من هیچی نمی خوام .

خلاصه بابک که اومد خونه بهش زنگ زد ولی انگار ترسید و یه مدت گوشی رو خاموش کرد .

شام خوردیم و رفتیم پاسگاه غرضی . بابا و مامانمم اونجا بودند .

ولی گفتند باید برید کلانتری 20 توی مفتح .

رفتیم اونجا و قبلش دم غرضی دوباره به آقا دزده زنگولیدیم برداشت .

بابک بهش گفت من اهل معامله ام فکر می کنم تو مدارک خانمم رو پیدا کردی بیار و مژدگونی بگیر .

عابر بانک پست بانک رو من تازه گرفته بودم و فرصت نشده بود رمزش رو عوض کنم واسه همین رمزش رو گذاشته بودم داخلش که بعد برم عوضش کنم .

اونم به بابک گفت 50 تومن بریز به حساب همون عابر بانکش که رمز توشه من کیف رو میندازم تو پاسگاه زینبیه بیاید بردارید .

بابکم گفت بهت زنگ می زنم .

خلاصه رفتیم کلانتری 20 و اونا هم یه گزارش ازمون گرفتند و گفتند امروز بریم تجسس .

وای اینقدر خندیدیم . اون موقع که داشت ازم مشخصات می پرسید بهم گفت موهاش چطوری بود گفتم شبیه شما !!!!!!!!!!!!!!

وای اون دوتا افسره پکیدند  از خنده و خودمم بعد فهمدم چی گفتم !!!!!!!

دیگه بعد هم اومدیم خونه .

ولی باور کنید ترس تو جونم بود . حتی تنها می ترسیدم برم آب بخورم . بابکم که عین خرس خوابیده بود و من دیشب از تشنگی تلف شدم .

هان حالا بذارید متن اس ام اسهای آقا دزده محترم رو واستون بنویسم

اس اول بعد از پاسگاه غرضی که گفته بود پول بریزید به حساب :

ببین من که خر نیستم بخای منو گیر بندازی . تا نیم ساعت دیگه تو حساب بود از کیوسک زنگ می زنم کیف کجاست . اگه نبود دیگه همش نابود میشه خود دانی .

اس د.وم : ساعت 23:38 : پس با اجازت حالا که ندادی همش سوخته میشه .

اس سوم ساعت 00:50 : ریختی به حساب برم بگیرم تکلیف معلوم کن . بخدا این کیف با گوشی و مدارکش بیشاز از 50 می ارزه حالا خود دانی .بگو میدی یا نه ؟

ولی ما هی چ کدوم رو جواب ندادیم .

حالا آقا بابک می فرمایند بهش بدیم کیف رو بگبربم . حالا دیگه میخام برم دنبال پاسگاه و بانک و اینجور جاها ببینیم چی میشه .

حالا بگم چیزای خیلی مهمی توی کیفم نبود . یه 12 هزار تومن پول ، عکس کارت ملی ، دو تا عابر بانک ، کرم ضدآفتابی که تازه خریده بودم 16 هزار تومن ، کرم دستم ،

شارژر موبایل اصلیم ، گوشی سونی اریکسونم ، یه مشت قرص ویتامینی ، کتابی که از بیمارستان گرفته بود مثلا بخونم روابط زناشوئیم بهتر بشه به اسم خشم فرشته

که مسئول کتابخونه گفت بخون تا یه کم از خشمت کم کنی تو زندگی مشترک !!!!!!!!

کتاب دعا و دفترچه یادداشت و جامدادی و خلاصه از این جور خرت و پرتا .

ولی خوب خیلی دلم میخاد گیر بیفته تا حالشو جا بیارم .

البته تو کلانتری افسره می گفت ما عصر دنبالش بودیم و تعقیبش کردیم ولی دررفت . دستشم گرفته بود روی پلاکش که خونده نشه . البته دو نفر بودنا .

خلاصه دیگه حالا تا همین جا داشته باشید تا بقیشو بعدا بگم .

فعلا بای .......


بعد نوشت :

امروز صبح رفتیم دنبال پیگیری قضیه .

اول رفتیم پست بانک فلکه ملک شهر ببینیم چیزی برداشت کرده یا نه ؟ برداشت نکرده بود ولی گفتند از یکی از عابر بانکهای بانک اقتصاد نوین

اعلام موجودی گرفته که موجودی کارت از 10 هزار تومن شده بود 9900 تومن . نامرد از کیسه خلیفه خرج می کنه .

بعد رفتیم کلانتری 20 دایره تجسس که پاسمون داد کلانتری 27 توی کوجون .

رفتیم اونجا . به مسئولش گفتیم که پول بریزیم به حساب گفت نه . برید بانک تقتصاد نوین تا بهتون بگه از کدوم شعبه موجودی گرفته ببینیم اگه دوربین

داره بتونیم سی دی دوربین رو بگیریم شناسائیش کنیم .

خوب ما هم رفتیم و فهمیدیم که از عابر بانک دانشکده مهاجر ( فنی 2 ) اعلام موجودی گرفته . پاسگاه هم نامه داد که بریم و سی دی رو بگیریم که

گفتند چون تهران ذخیره میشه یک هفته ای طول می کشه .

هر چی هم که بهش زنگ زدیم گوشی رو برنداشت فکر کنم خیلی سرش شلوغ بود !!!!!!!

توی کلانتری که بودیم یه خانم جوون و شوهر و بچه اش هم اومدند که عین همین اتفاق دقیقا یک ربع قبل از من برای اون سر چهارراه رزمندگان

توسط همین دزدان شریف براش افتاده بود !!!!!

عین همون جریان . پشت چراغ قرمز . تنها . کیف روی صندلی جلو و فراموش کردن قفل ماشین !!!!!

ولی توی کیف اونم پول نبوده .

به قول بابک دزده بیچاره دیشب بدجور دپرس شده که به بد کادونائی زده !!!!!!

حالا یه چیز دیگه بگم یه کم بخندین :

صبح که رفتیم پیش افسر مثلا تجسس !!!! وقتی بهش گفتیم که بهمون گفته پول بریزید به حساب کارت پست بانک یه جور خیلی متفکرانه ای

نگاهمون کرد و گفت : بی شرف دزده !!!!!!!!!!!

وای من و بابک رو بگیر . مردیم از خنده . یاد این ضرب المثل افتادم که میگن :

از کرامات شیخ ما این است

شیره را خورد و گفت شیرین است ........

این همه وقت ما داریم خودمون رو خفه می کنیم که دزد بهمون زده حالا بعد این همه وقت متفکرانه میگه :

بی شرف دزده !!!!!!

خلاصه که اینم از جریانات امروز ما

اهان بذار اس ام اسهای امروز عصر آقا دزده رو هم براتون بنویسم :

اولی ساعت 19:29 : ریختی به حساب ؟ منو الاف نکن اگه مدارک میخوای .

دومی ساعت 19:29 : به پلیس زنگ بزنی به جائی نمی رسی اگه تا نیم ساعت دیگه تو حساب نبود دیگه تموم میشه همه چی .

جواب من : شرمنده ولی من که گاگول نیستم . تموم اون مدارک رو دوباره میشه گرفت . به درد تو که نمی خوره . دلت خواست یه جا بنداز بیام ببرم

نخواستم که ارزونی خودت . اگه تا حالا ننداخته باشی .

حالا هم اس زدم که به چه ضمانتی بریزم به حساب . اول کل چیزای تو کیف رو واسم اس کن مطمئن شم همش هست تا بعد .


یه ریزه بعدتر نوشت :

آقا طبق آخرین اخبار دوباره با آقای دزد محترم در تماس بودیم و ایشان فرمودند که تکلیف ما رو روشن کن .

منم بهش گفتم اگه اومدی کیف رو با همه چیزاش تحویل دادی بت پول میدم ندادی نه .

بعدم گفتم از کجا اطمینان کنم که کیف و همه محتویاتش پیش تو ؟

بهش گفتم خوب بگو چه چیزائی تو کیفه ؟

میگه مگه این فرشته عظیمی کارت تو نیست ؟!!!!!!!

بهش گفتم نخیر مهندس خان این مال اون یکی کیفه که دزدیدی مال من نیست تا بعد رفته کارت منو آورده !!!!!

فکر کردم گواهینامه ام پیش خودمه دیدم نه دست آقای دزد شریفه .

حالا هم زنگ زد و گفت که کیف رو میارم میندازم پمپ گاز دولت آباد گفتم نه اونجا دوره یه جای نزدیکتر بنداز .

گفتم بنداز دم بیمارستان غرضی .

میگه آخه من باید از زینبیه بیام !!!!!!

گفتم میخای آدرس خونه ات رو بده من بیام برسم خدمتتون !!!!!!!

حالا دیگه نمی دونم چی میشه .

دوباره گوشی رو خاموش کرده .

ما هم منتظر تماسش نشستیم ببینیم چی میشه .

فعلا تا بعد .

خبری بشه میام می اطلاعم .


ساعت 1 بامداد

کیفمو گرفتم هورااااااااااااااااااااااا

اخرین اخبار :

آقا خدا وکیلی دزد با معرفتی به تورمون خورد .

زنگ زد بهمون گفت کیف رو انداختم تو خ روبروی بیمارستان غرضی روی شمشادها . خودمم ایستادم کسی نیاد ببرتش زود بیاید برش دارید

بعدشم اس زد که حلالم کنید من این کاره نیستم فقط لنگ پولم . مادرم مریضه و این حرفا ......

ولی کیفم یه بوی سیگاری میده که نگو . یعنی که معتادن .

خلاصه رفتیم همونجا و کیف رو برداشتیم و جالب بود که دورتر ایستاده بود و آدرس میداد که برو عقب تر بیا جلوتر و ......

دلم سوخت واسش

جزئیات رو فردا میگم خیلی خوابم میاد ......

جزئیات خاصی وجود نداشت جز اینکه بابک پطروس شده بود واسش پول بریزه به حساب ولی خوب توی کارتش پول نبود .

نمی دونم چی باید بگم جز اینکه خدا همه رو به راه راست هدایت کنه .........


 

به مناسبت پیدا شدن کیف و مدارکم عکسائی که مدتها می خواستم بذارم و نمی شد رو گذاشتم شما هم ببینید .

حسین (خوسین سبیل)

حسین معروف به خوسین سبیل

طاها(طاولی) درحال ورزش

طاها معروف به طاولی

میز پذیرایی نوروز

میز پذیرایی نوروز


سفره هفت سین عید





 

 

 




موضوع مطلب :