سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 69
  • بازدید دیروز: 26
  • کل بازدیدها: 193458



دوشنبه 90 خرداد 2 :: 4:50 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام به همه دوستان عزیز و گل و گلاب 
حالتون چطوره ؟ خوب هستید انشالا ؟
کم کم دارم نگران میشم از این بابت که احساس می کنم همه غیر از ملیحه جان که اونم نیاز به یه قلقلک داشت ختم نهج البلاغه رو فراموش کردند !!!!!!!
آخه قرار بود از روز اول خرداد این ختم شروع بشه . امروز روز دومه ولی کسی حرفی نزده .......
نمی دونم ولی امیدوارم که کسی فراموش نکرده باشه .
یه مطلب در مورد این ختم بگم . توی این برنامه ای که تو وبلاگ هست ( برنامه ختم ) چندین جا نوشته نیمه اول خطبه فلان یا نیمه دوم نامه فلان .
خوب این به خاطر اینه که چون اون خطبه یا نامه طولانی بوده به دو قسمت تبدیل شده .
شما باید در ابتدا کل صفحات اون نامه یا خطبه رو بشمرید بعد تقسیم به دو کنید . روز اولش نیمه اول و روز دومش نیمه دوم رو بخونید .
خوب چه خبرها ؟ اوضاع و احوال خوبه ؟
فردا روز ولادت حضرت زهره ( س ) و روز زن یا مادره .
منم به نوبه خودم این روز رو به همه دوستان گلم تبریک میگم و امیدوارم یه روزی بتونیم شیعه واقعی اون حضرت بشیم .........
امشب و فردا همه اون کسانی که از نعمت داشتن مادر بهره مندند با شیرینی ، گل ، هدیه یا حتی دست خالی به دیدن مادراشون میرن .
اما چقدر سخته واسه کسائی که باید چنین روزی رو سر مزار مادراشون برن .
مادر نعمتی نیست که بشه واسش قدر و اندازه ای تعیین کرد .
خدا رو شکر می کنم که مادر دارم و آرزو می کنم که سایه هیچ مادری از سر بچه هاش کم نشه .
دیروز بعد از نماز صبح یه چرتی زدم که ای کاش نمی زدم .
نمی دونید چه خواب بدی دیدم و چقدر روحم آزرده شد بابت دیدن چنین خوابی .......
خواب می دیدم پسر خالم همسن اون موقع طه بود که چهاردست و پا راه می رفت و خالم فوت کرده بود .
این بچه ضجه می زد و مادرش رو می خواست و من ضجه می زدم و کاری از دستم برنمی یومد .
وای که چقدر خواب بدی بود . اینقدر تو خواب اشک ریختم و فریاد زدم که از شدت گریه از خواب پریدم .
هر چند خاله من خدا رو شکر زنده بود و پسرش صاحب نعمت ولی من به این فکر می کردم که توی همون لحظه ای که داشتم این خواب رو می دیدم چقدر بچه هست که توی همین سن و سال از نعمت مادر محروم شده .
خدایا شکرت .
حیف که کمروئی بهم این اجازه رو نمیده که به دست و پای مادرم بیفتم و ببوسمش و بابت همه زحمتها و محبتهائی که بخصوص در حق من یکی کرده ازش تشکر کنم .
حیف که نمی تونم ..........

 

چند شب پیش یه قضیه ای پیش اومد که من توش خیلی مقصر بودم . قضیه ای که فکر می کنم تا آخر عمرم هیچ وقت نتونم  بخاطر بی درایتی و آزار و اذیتی که واسه مامانم ، بابام ، بابک و کل خانوادم ایجاد کردم خودم رو ببخشم .
از اون شب تا حالا از هر طرف که به قضیه نگاه می کنم می بینم که مقصر اول و وسط و آخر این قضیه من بودم . ولی بیشتر از همه مامان و بابا و بابک توش اذیت شدند .
ولی حالا توی این شب عزیز از خدا و حضرت زهرا طلب کمک می کنم و ازشون میخام منو ببخشن و کمکم کنند تا جبران کنم .
و از همین جا میخام یه عذرخواهی جداگانه هم از بابک بکنم .
اون که در برابر من نمونه کامل صبر و تحمله . وقتی خودم رو جای اون میذارم احساس می کنم تحمل یک ثانیه خودم رو هم ندارم . ولی اون چه عاشقانه و مهربانانه و صبورانه تحملم می کنه .
بابک جان منو ببخش که نمی تونم بفهمم تو چقدر خوبی .......
خدایا کمکم کن تا قدر نعمتهائی رو که بهم دادی بدونم ..........
شمام توی این شب عزیز گوشه دعاهاتون به منم دعا کنید ........




موضوع مطلب :