سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 12
  • بازدید دیروز: 72
  • کل بازدیدها: 193548



یکشنبه 90 شهریور 6 :: 10:9 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام به   همه دوستان عزیز و مهربون . طاعات و عبادات همگی قبول . امیدوارم که نهایت  استفاده معنوی رو از این ماه پربرکت برده باشید و مثل من بی بهره نمونده باشید .
الان که اومدم پای نت فقط به خاطر این بود که
دیگه واقعا حالم داره از خوابیدن بهم می خوره !!!!!!!
سحر که پا میشیم بعد نماز تقریبا تا ساعت 7 و خورده ای می خوابیم . من دیگه 8 به بعد می رسم بیمارستان .
ظهرها هم که دیگه خیلی دیر برسیم خونه 2 و نیمه . وقتی می رسم اگه بدونم افطار خونه ایم که مقدمات پخت غذا رو فراهم می کنم و می خوابم تاااااااااااااااااااااااا 6 واینجورا  وای نمی دونید که وقتی می خوابم دیگه نمی تونم پا شم !!!!!!!!! انگار حس به تنم نیست !!!!!!!
بعدا که به زور پا میشم اول قرآنم رو می خونم بعدم یا میرم سرغذا یا آماده میشیم واسه رفتن به مهمونی !!!!!!!
بعد از مهمونیم که طرفای 10 و نیم یازده میشه دوباره برمی گردیم خونه و دوباره خواب تا سحر .
باور کنید امشب دیگه حالم داره از خوابیدن بهم می خوره !!!!!!!
واسه همین گفتم بذار بیام یه کم بنویسم . به قول باران
وبلاگم تار عنکبوت گرفته !!!!!

خوب بگید ببینم سوره شوری رو خوندید یا نه ؟؟؟؟
من که خدا توفیق داد و به نیت یکی از دوستان خیلی خوبم خوندم . فقط امیدوارم که موثر باشه .
اون سالی که من و داداشم ازدواج کردیم مامانم بعدهاش اعتراف کرد که واسه هردومون خونده بوده . بعدشم می گفت که اکثر کسانی که به نیت بچه هاشون خونده بودن نتیجه دیدند .
حالا دیگه تا قسمت چی باشه و حکمت چی !!!!!!
من که دلم میخواد از اول ماه آینده هر روز یه خبر ازدواج بشنوم .
هرچند که تحفه ای نیست و انشالا همه مزدوج میشن و بعدا حسرت روزای مجردیشون رو می خورند . ولی خوب این راهیه که باید بالاخره رفت پس هر چه زودتر بهتر .........
جریان اون جمله است که می گفت :
ا
زدواج مثل دستشوئی رفتن می مونه اونائی که توشن میخوان بیان بیرون و اونائی که بیرونن هول می زنن برن تو !!!!!
البته این یه جمله همین طوری بود یهو به کسی برنخوره خدای نکرده .......

امروز صبح که رفتم سرکار توی درآمد پشت میز ایستاده بودم و سرگرم حرف زدن با یکی از همکارا بودم که احساس کردم یه چیزی خورد به پام و بعدش صدای جیغ اون یکی همکارم رفت بالا .....
بله . آ
قای موش سیاه عزیز خورده بود به پام و رفته بود !!!!!!
من خیلی نمی ترسم ولی نمی دونی که چه بلوائی شد تو ساختمون . از این اتاق می رفت تو اون یکی و بعد تو اتاق بعدی و همین طوری تا رفت تو دستشوئی و با ورد به هر اتاقی صدای جیغ بود که می رفت هوا !!!!!!!
آخرشم نفهمیدم کجا رفت و چه بلائی سرش اومد ولی کلی خندیدم .

امروز بالاخره واسم یه کامپیوتر آوردند تو اتاق . خیلی وقت بود درخواست  داده بودم . کلی کار داشتم باهاش هی باید منت همکارمو می کشیدم تا کی دستش  آزاد بشه من بتونم کار کنم .
ولی خدا رو شکر دیگه راحت شدم .

فردا شب به مامانم اینا گفتم بیان خونه مون واسه افطاری .
این مدت همش ما رفتیم یا خونه مامان یا مریم میخواستم امشب بگم بیان مریم غذا درست کرده بود واسه همین گفتم فرداشب بیان .
امروز عصر مرغ رو گذاشتم با پیاز و فلفل دلمه ای و هویج و سیب زمینی و آلوچه و رب پخت .
یه مقدار مرغ دیگه هم جداگونه آب پز کردم .
میخام اون مرغ با مخلفات رو دمپختی کنم بذارم لای برنج . با اون یکی مرغ هم میخام از اون خوراکها درست کنم که یه بار درست کردم .
مرغ رو ریش ریش می کنی با پیاز داغ و فلفل دلمه ای و قارچ و ذرت و سیب زمینی سرخ کرده و سس مایونز و پنیر پیتزا .
تازه میخام یه کم کشک و بادمجونم درست کنم .
خلاصه که  قراره خیلییییییییی خانوووم بشم !!!!!!!!!!!
فقط امیدوارم خوب و خوشمزه بشن غذاها وگرنه آبروم میره .

خیلی حوصلم سر رفته . خیلی وقته دلم واسه عمه ام تنگ شده ولی بابک نمیاد بریم .
گاهی وقتا این اخلاق بابک خستم می کنه . از خونه دیگران رفتن خیلی خوشش نمیاد.
فقط دوست داره توی شهر بگرده ولی من دلم میخواد با دیگرون برم و بیام .
قبل از ازدواج خونه همه می رفتیم و میومدیم ولی حالا رفت و آمدم فقط محدود شده به خونه مامان خودم و مامان بابک و به ندرت خونه مریم .
حتی خونه خالم که مثلا صاحب خونمونه و بالای سرمونم نمی ریم .
هر موقع بش بگم بیا بریم میگه ولش کن حالشو ندارم ولی اگه من یه وقت تنها برم کلی بهش برمی خوره که چرا تنها رفتی ؟؟؟؟؟؟!!!!!!
اصلا فکر نمی کنه که من یه عمر با همه رفتم و اومدم میشه کمترش کرد ولی نمیشه قطعش کرد .
نمی دونم گناه ن چیه که اون توی یه خانواده خیلی کوچک و بی رفت و آمد بزرگ شده ؟؟؟؟؟
الان چند شبه دارم بهش میگم بیا بریم یه سر به عمه ام بزنیم هر شب یه بهونه میاره و بعدم میگه بعد ماه رمضون ولی بعدشم می دونم به هزار بهونه از زیرش درمیره .
خاله هام شاکی عمه شاکی بقیه فک و فامیل شاکی که چرا نمیای و من گرفتار اخلاق  بابک .
واقعا رفت و آمد خونم کم شده !!!!!!

زندگیمون محصور شده به دوتا چیز :
اینترنت و ماهواره .
یا پای نت نشسته یا کنترل ماهواره دستشه و داره فیلمای خشنی می بینه که من ازشون متنفرم .
گاهی وقتا اینقدر از دستش کلافه میشم که نمی دونم چکار کنم .
فیلم ایرانی حق ندارم ببینم مگر فیلمائی که آقا بابک دوست داشته باشند . بیرون فقط جائی که اون دوست داره . غذا فقط چیزائی که اون دوست داره .
تازه جالبه بدونید که با همه این تفاسیر به من
خودخواه هم میگه !!!!!!!!!

یه چیز خیلی خیلی جالب تر اینکه کلا در مورد آقایون یه چیزی رو بهتون میگم بدونید .
اگه از یه چیزی منعشون کردین میان دنبالش اما کافیه بهشون چراغ سبز نشون بدین که مثلا آزادی فلان کار ( حالا هرکاری که باشه ) رو انجام بدی !!!!!!
تا اون روز واسه انجامش له له می زدن ولی بعد هی طفره میرن . واست ناز می کنن . فرقی نمی کنه که حالا این کاری که میگم به نفعشون باشه یا به ضررشون فقط مهم اینه که کاری رو انجام بدن که مخالف نظر تو باشه !!!!!!!!!

چه می دونم والا .
یا مثلا توی روابط دوست دختر پسری . حتما شنیدین که وقتی دختره تعریف می کنه از روزای اول آشنائی این طوری میگه که چطور پسره هی می اومده دنبالش و ناز می کشیده و چکارا که نمی کرده تا کی ؟؟؟؟؟؟
تا اون موقع که مطمئن بشه طرف ازش خوشش اومده و بهش علاقمند شده ............
اون وقته که ناز کردنای پسره شروع شده و دختره دنبالش دویده .
حالا تو همین گیر و دار اگه دختره دوباره کم محلی رو شروع کنه ببین چطور پسره باز میاد طرفش !!!!!!
کلا همین طوریه .
آدمیزاد در مورد اون چیزی که ازش منع بشه حریصه والا اگه آزاد بشه بی خیال میشه .
کلا که خیلی از این جور زندگی خسته شدم . یا سرکار یا خونه یا خواب یا مهمونی یا تحمیل دیدن فیلمائی که ازشون متنفری !!!!!
نمی دونم چی بگم .
همتم نمیشه که بشینم اقلا درس بخونم . ولی می دونم اگه یه روز کتاب گرفتم دستم از فرداش همش نق می زنه که : همش کتاب دستته پس من چی ؟؟؟؟
ولش کن بابا بی خیال ......
اینا رو میگم تا مجردا خودشون رو واسه این چیزا هم آماده کنند !!!!!!!!

خوب باران جان خوب شد ؟؟؟؟؟؟؟؟
تار عنکبوتای وبلاگم باز شد ؟؟؟؟

راستی کلی عکس از کادوهای تولدم گرفته بودما ولی وقت نشد بذارم انشالا در اولین فرصت خواهم گذاشت .

راستی تو شبای قدر اگه لایق بوده باشم واسه همه بچه های وبلاگی دعا کردم بخصوص مجردهائی که می دونم تحمل بعضی چیزا و بخصوص بلاتکلیفی قبل از ازدواج واسشون سخت شده .
انشالا که خدا همه مون رو آخر عاقبت به خیر و سلامت بداره و از نعمت ایمان و محبت اهل بیت محروممون نکنه .
خوب دیگه هر چند خوابم نمیاد ولی کم کم دیگه از نوشتن خسته شدم .
قربان همگی ..........
یا علی ..........

 

بعد مهمونی نوشت

سلام دوباره .  اومدم ببنویسم خدا رو شکر همه چی به خوبی و خوشی تموم شد . خاله هامم دعوت کردم . و اما غذاها :
مرغهای پخته شده رو با پیاز داغ و زرشک و زعفرون زدم به برنجها ، کشک و بادمجان و اون غذائی که گفتم با سس مایونز بود و پنیر پیتزا .
ماست و سالاد و نوشابه و دوغ هم که بود فقط حیف همه اینقدر هول بودند که نشد عکس بگیرم !!!!!!!!
بهرحال خدا رو شکر همه چی خوب بود ..........
کج بانوئیم واسه خودم بابا ........




موضوع مطلب :