سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 15
  • بازدید دیروز: 20
  • کل بازدیدها: 193329



شنبه 90 شهریور 12 :: 6:30 عصر ::  نویسنده : بهار

 

سلام به همه دوستای گل گلاب .

عید همگی مبارک و نماز و روزه هاتون مقبول درگاه حق .

چه خبرا ؟ خوش گذشته انشالا ؟

خوب امروز اومدم خاطره این دو سه روز تعطیلی رو بنویسم که  خدا رو شکر واقعا بهمون خیلی خوش گذشت .

فکر کنم دیگه ما رو بشناسید که چطور بدون هیچ برنامه ریزی قبلی و بصورت کاملا یهوئی تصمیم می گیریم و به مرحله عمل می رسونیم .

جریان عید فطرم شد یکی از همون یهوئیا !!!!!!

شبی که همه خونمون مهمون بودن بابک گفت به عماد ( شوهرخواهرم ) بگو بیاد بریم بازفت . بازفت از توابع شهرکرده که یه بار داداش عماد رفته بود و می گفت که خیلی قشنگه

فقط یه کم دوره یعنی تا شهرکرد دو سه ساعتی راهه .

من به عماد گفتم و اونم گفت باشه بریم .

ولی خوب بعدش دیگه حرف و حدیثی نشد تا صبح روز عید .

صبح طرفای 9 و اینا بود مامانم زنگ زد گفت میاین واسه نهار بریم بیرون مثلا زرین شهری جائی که آب باشه .

گفتم بریم ما که بیکاریم میریم .

گفت پس زود آماده شین که خیلی دیر نشه .

بابک گفت من حوصلم سر میره تو ماشین بشینم و رانندگی نکنم به بابات بگو ماشین نیاره ما با ماشین میریم .

منم به بابام منتقل کردم و فقط چند تا دونه ظرف یه بار مصرف واسه نهار ظهر برداشتم و رفتیم .

دم خونه مامان که رسیدیم یهو بابک گفت بریم بازفت دیگه ؟؟!!!!

عمادم واسه اینکه کم نیاره گفت آره بریم .

حالا بابای من یه اخلاقی داره که واسه توی خود شهر پارک اومدن هم کلی نق می زنه وای به حال بیرون شهر و وای تربه حال اینکه بگی بریم شب بمونیم !!!!

خلاصه طی یه توطئه از طرف من و بابک و عماد و کاملا مخفیانه از بابا تصمبم گرفتیم بریم بازفت !!!!!

عماد گفت پس من میرم چادر بردارم ما هم الکی به بابا گفتیم بریم یه چند تا پتو بیاریم بشه ظهر یه چرتی زد !!!!!

بعد ما اومدیم  خونه خودمون و یه چند تا لباس واسه بابک و بالش و پتو برداشتیم و هنوز نذاشتیم بابا متوجه بشه و تا خواستیم راه بیفتیم عماد واسه اینکه به بابا آمادگی بده

گفت : بابک پس نهار رو ده چشمه می خوریم بعد میریم سمت بازفت !!!!!!

واااااااااای بابا رو بگیر تیرش می زدی خونش درنمی یومد .

گفت : چی ؟؟؟؟!!!!! بازفت ؟؟؟؟؟؟ من قرصامو نیاوردم هوا سرده دوره ........

خلاصه کلی نق زد و ما هم یه گوش رو کردیم در و اون یکی رو دروازه و ده برو که رفتی .......

هی وسط راه می گفت : ببین چطوری گولم زدند ها . ماشین نیار ما میاریم و بذار پتو برداریم و این چیزا همش کلک بود نه ؟

هر چی می گفتیم بابا بخدا یه دفعه ای تصمیم گرفتیم باورش نمی شد که !!!!!

مامانمم می گفت هیچی برنداشتیم وسایلمون کافی نیست میریم درمی مونیما .

ما گفتیم همه چی همه جا هست بیابون که نیست می خریم .

خلاصه تقریبا ساعت 11 بود راه افتادیم و جای دشمنتون خالی یه یک ساعت و نیمی رو توی ترافیک ورودی زرین شهر موندیم چون زیر پل رو خراب کرده بودند و افتضاحی بود واسه خودش .

طرفای ساعت 4 بود رسیدیم پیرغار . بعد از فارسون و ده چشمه .

جای خیلی قشنگی بود . کوه و آب و غار و چشمه و خلاصه خیلی قشنگ بود .

ولی خیلی شلوغ بود . کلی گشتیم تا یه جای خوب کنارآب گیرمون اومد ولی خیلی خوشگل بود . البته عکس هم گرفتیم اگه وقت شد می ذارم تو وب .

تازه وقتی رسیدیم عماد نشسته گوشتا رو سیخ گرفته و با اجازتون ساعت 5 بود که نهار خوردیم . ولی از بس گرسنه مون شده بود کلی هم چسبید جاتون خالی .

بابا هی امید داشت بتونه ما رو راضی کنه شب برگردیم ولی به هر دری می زد بسته بود !!!!!!!

فقط هی به مامان نق می زد .

طرفای عصر کنار آب خیلی سرد شد رفتیم یه آلاچیق پیدا کردیم و نقل مکان کردیم به اونجا .

بعدم شب شد و نماز خوندیم و حالا تو فکر اینکه شب چی بخوریم ؟!!!

یه کم کباب مونده بود بعدم بابک و عماد رفتند ماست موسیر و گوجه و تخم مرغ و نون و چیپس و اینا خریدند و جاتون خالی کلی چیپس و ماست موسیر خوردیم و بعدم شام همون

کبابها رو خوردیم و چادر رو الم کردیم و خوابیدیم .

اما چه خوابی !!!!!!! هر کدوممون به اندازه یه وری خوابیدن جا داشتیم !!!!! مگه می شد تکون خورد ؟؟؟؟؟

تازه مینا هم پائین پای همه خوابید !!!!!!!!

طرفای صبح یه کم سرد شد ولی در کل خوب بود .

یه کوهی اونجا بود که تا بالای قله اش رو پله گذاشته بودن . من و بابک یه بار دم غروب رفتیم بالا یه بارم صبح فرداش تا هوا خنک بود .

خیلی خوب بود ولی پشت پای من هنوزم از اثرش درد می کنه !!!!!

وای ساعت 6 صبح طه یهو از خواب بیدار شده بود و اومده بود دم در چادر که بره بیرون . اگه بابک نگرفته بودش که رفته بود !!!!!

کلی خندیدم . بعد از صبحانه یه کم رفتیم دور زدیم و بعد با عماد و مامان و طه و مینا رفتیم کنار حوض ماهی قزل آلا که واسه نهار ماهی بخریم .

وای که چقدر خندیدیم . قبلا از ترسو بودن طه واستون گفتم . بنده خدا توی شجاعت به مامانش رفته که از صدای باد هم می ترسه !!!!!!

رفتیم کنار حوضی که ماهی توش بود بابک اون طرف حوض ایستاده بود و به طه اشاره کرد که بیا اینجا ماهیها رو ببین .

عماد هم دستش رو گرفت که ببردش اونطرف ولی طه یه جوری پا در هوا شد و واسه اینکه تعادل خودش رو حفظ کنه چنگ زد و پشت رون یه خانم جوون رو که داشت با

شوهرش می رفت گرفت .

اون خانوم هم شجاع تر از طه !!!!!! فکر کرد یه جونوری چیزیه مثل جت از جا پرید و چسبید به شوهرش و شروع کرد به جیغ کشیدن که این چیه !!!!!!!!

بعد که برگشتند و نگاه کردند دیدند طاهاست دوتائیشون از خنده روده بر شده بودند و منم که از پشت داشتم این صحنه رو می دیدم از خنده روی پا بند نبودم . همه اینائی که

گفتم شاید 30 ثانیه طول نکشید ولی خیلی خنده دار بود .

حالا ماهیها رو از تو حوض انداختند تو نایلون و بردند کنار آب که تمیز کنند . خوب این ماهیها داشتند جون می کندند و هی تکون می خوردند . طه هم ایستاده بود کنار نایلون . یهو

یکی از ماهیها همین طور که بالا و پائین می پرید از نایلون اومد بیرون و افتاد بین دو تا پاهای طه و هی بالا و پائین می پرید .

این بچه پسر شجاع هم جیغ می کشید و بالا و پائین می پرید و نمی دونید چکار می کرد !!!!!

دیگه نمی دونید که چه صحنه خنده داری بودا . خیلی خندیدیم .

واسه سرخ کردن ماهیها آرد می خواستیم که من و بابک پیاده راه افتادیم و رفتیم توی روستای بغلی و کلی پیاده روی کردیم و آرد خریدیم و برگشتیم . خوب بود دوست داشتم

اون پیاده روی رو .

جاتون خالی خیلی خوشمزه شد ماهیها . نهار رو که خوردیم یه چرتی زدیم و دیگه می دونستیم که بابا کم کم داره جوش میاره . ساعت 5 بود که دیگه علیرغم میل باطنی جمع و

جور کردیم و برگشتیم سمت اصفهان .

درسته بازفت نرفتیم ولی همین سفر کوتاه یه دفعه ای هم خیلی خوش گذشت .

 الکی الکی رفتیم و شب هم موندیم و خوش هم گذشت . دیروزهم جاتون خالی با مامان بابک رفتیم پارک سر پل

بزرگمهر . بعدشم با بابک رفتیم باغ گلها .

خیلی قشنگ بود کلی هم عکس گرفتیم . همون جا بابک گفت حالا خوبه که باران بیاد اصفهان که بتونیم بیاریمش اینجاها که قشنگه اگه بشه پائیز و زمستون که دیگه فایده نداره

اینجاها قشنگ نیست .

اما کو گوش شنوا ؟؟؟؟؟؟!!!!!

خلاصه گفته باشم هر کی از یه شهر دیگه میخاد بیاد اصفهان حالا بیاد که هنوز قشنگیا هست اگه سرد شد همه جا بی روح میشه ها . شنیدم که انگار آب رو هم باز کردند اگه آب

هم باز بشه معرکه میشه . از ما گفتن .......

خوب دیگه الانه که دوباره صدای ملیحه دربیاد که چرا پست طولانی می نویسی .

خوب چکار کنم دلم نمیاد این خاطرات رو ثبت نکنم . حیفه بخدا ........

ولی دیگه جدی جدی خودمم خسته شدم .

قربان همگی

یا علی ...........

 




موضوع مطلب :