سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 0
  • بازدید دیروز: 26
  • کل بازدیدها: 193389



پنج شنبه 90 آبان 19 :: 1:13 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام . امروز پنجشنبه است و من سرکار نرفتم . بابک هم نرفته . ولی شاید باورتون نشه که از تو خونه نه تنها بیرون نرفتیم بلکه حتی یه کار مثبت و مفید هم انجام ندادیم . ساعت 11 تازه با اجازتون صبحانه میل فرمودیم و بعدشم دیگه علافی و نماز و نت و .........

اینکه اومدم بنویسم واسه اینه که تو دو تا کار بدجور موندم چه کنم :

1- قبل از ازدواجم یعنی سال 86 با مامان و بابام واسه مکه ثبت نام کردیم خوب اون موقع بابک نبود . حالا اسممون دراومده و مثل اون موقع دیگه نمی تونم بابک رو با خودم ببرم . از یه طرف دلم نمیخاد بی اون برم از یه طرف دلم واسه مکه پر می زنه از طرف دیگه اگه الان نرم بعد با کی و چه جوری و کی برم . و از یه طرف دیگه دلم میخاد بچه تو شکمم قبل از دنیا اومدن مشهد رفته مکه هم بره ولی ........
باور کنید خل شدم . نمی دونم رفتن درسته یا موندن .
البته می دونم که بابک دوست نداره بی اون برم ولی با دلم چه کنم ؟؟؟؟!!!!!!! اگه نرم نوبتم هی عقب می افته حالا حالاهام که دیگه ثبت نام نیست ......

2- اون همکاره بود که در موردش گفتم چرت و پرت گفته بود . دکتر اشرفی تصمیم گیری در موردش رو به من موکول کرد و منم گفتم با تذکر و اینا آدم نمیشه باید جابجا بشه ولی خوب نمی دونم حالا کار درستی کردم یا نه ؟ خیلی واسطه پیشم فرستادند خیلی . هر کدوم کلی باهام حرف زدند ولی خوب من کوتاه نیومدم . دیروز دکتر دم رفتن منو صدا کرد و گفت : با این پدر..... میخای چکار کنی ؟
گفتم : شما میخاید باش چکار کنید ؟ گفت اگه بیاد بگه ......... خوردم حل میشه ؟ گفتم نه !!!
گفت یعنی نمی بخشیش ؟ گفتم نه !! گفت خیلی خوب به حراست بگو بیاد ببینم چکار کنم ؟
بهش گفتم میخام موقت جابجا بشه محض تنبیه . گفت اگه جابجاش کردم میشه منشی تا وقتی هم من اینجام اون منشی باقی خواهد ماند !!!!!!!
ولی حالا که اومدم خونه و فکر می کنم و میخوام پیرو نهج البلاغه باشم می بینم حضرت گفتند در اوج قدرت ببخش . حالا مثه ..... موندم تو گل .

خلاصه اینکه این دو موضوع این چند روزه بدجور ذهنم رو مشغول کرده . صبح به حراست اس زدم که امروز که من نیستم دست نگه دارید تا شنبه . میخام برم به دکتر بگم تا لحظه آخر بهش بگن قراره جابجا بشه امیدش که از همه جا ناامید شد بعد من ببخشمش تا هم حالش جا بیاد هم من بخشیده باشمش ولی رحیمی میگه تو کاری نداشته باش و به همه بگو سپردم دست رحیمی .......
عجب جریانی شد این جریان ...........
نمی دونم ..........

یکی از دوستای صمیمیم از دوران دانشگاه کاشان که بعد از فارغ التحصیلی رفته بود انگلیس اومده تهران خونشون . بهش گفتم واسه عید غدیر بیاد اینجا . نمی دونم میاد یا نه ولی خیلی دلم میخاد بیاد . تو دوران عقدم که دیدمش دیگه ندیدمش . دلم خیلی تنگ شده واسش .

راستی پیشاپیش عید غدیر مبارک .........

یادتون نره در مورد هر دو موضوع نظراتتون رو بگید که بدجور گیر کردم شاید نظرات شما راهگشا باشه واسم .......






موضوع مطلب :