سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 27
  • بازدید دیروز: 32
  • کل بازدیدها: 192989



جمعه 90 آبان 20 :: 10:3 عصر ::  نویسنده : بهار


سلام . امان از دست این دزدای نامرد .
دیروز من نرفتم سرکار ولی از خونه هم نرفتم بیرون . طرفای ظهر بود اون خاله ام که چند تا خونه اون طرفتر ماست واسم یه کم کوکوسبزی آورد . بعداز ظهر که بابک رفت بیرون دیدم اون خاله بالا سری که صاحبخونه مونه اومد گفت بیا بریم یه جائی .
کلی اصرار کردم تا گفت کجا . من آشپزخونه ام رو ریخته بودم بیرون که تمیز کنم گفتم کار دارم گفت زود برمی گردیم . خلاصه به زور راهیم کرد بریم رستوران شب نشین .
خدائیش خیلی قشنگ بود سرویس دهیشم خوب بود یعنی همه چیزش خوب بود .
تو راه برگشتن مریم بهم زنگ زد و گفت واسه شب میخام پیتزا بگیرم می خوری ؟ گفتم نه شام خوردم .
ساعت 8 و نیم بود رسیدم خونه و ادامه آشپزخونه .
خاله اینا هم رفتند خونه مامانم . بعد که برگشتند مرضیه دخترخاله ام اومد پیش من که تنها بودم . سید ماشین خودش رو گذاشت جلو و بعد ماشین ما رو گذاشت پشت سرش و رفتند بالا .
هنوز نیم ساعت نگذشته بود که من صدای روشن شدن ماشینمون رو شنیدم و بعد صدای پای خاله رو توی راه پله ها .
خیلی تعجب کردم که حالا که ماشین رو آوردند تو کجا میخوان برن ؟؟؟؟؟!!!!
یهو خاله زنگ زد و سوئیچ ماشین ما رو داد و گفت ما تا یه جائی میریم و برمی گردیم دوباره ماشین رو می ذاریم تو !!!!!!
مرضیه پرسید چیزی شده ؟ هی گفت نه . مرضی اصرار کرد من دیدم آروم یه چیزی به مرضی گفت که من یه مریم توش شنیدم و بعد بلند گفت میریم سوپری !!!!!!!!
به مرضی گفتم چی شده ؟؟؟
گفت هیچی !!!!!
گفتم مرضی بابای تو بیخودی بعد ماشین تو آوردن ماشین رو حرکت نمیده منم از حرفای مامانت یه مریم شنیدم بگو ببینم چی شده ؟؟؟
هی من من کرد و بعد گفت : خونه مریم اینا دزد اومده .......
واااااااااااااااااااااااای منو بگیر . خیلی ترسیدم . اونم مریم که اینقدر می ترسه . اونم تو این وضعیت که دارن خونه می سازن و کلی لنگ پولن ........
خلاصه پریدم زنگ زدم به بابام که گفت آره .......
مریم اینا هر شب تا ساعت 10 و 11 خونه مامانم اینان . دیشب هم مثل هر شب . وقتی می رسن در خونه می بینن در پائین بازه . عماد به مریم میگه : تو باز یادت رفته در رو ببندی ؟؟؟
مریمم میگه : من که جلوی روی خودت بستم .
عماد میره تو می بینه چراغ راه پله ها روشنه می رسه در خونه می بینه در خونه هم بازه و چراغهای خونه روشن !!!!!!!!
می فهمه یه خبرائیه . اول فکر می کنه هنوز داخلن یه کم تو راه پله ها داد می زنه که بیا بیرون و ......
به مریم اینا هم میگه برین بیرون از آپارتمان . الهی بمیرم که مریم و طه مثل بید چقدر ترسیدن و لرزیدن . بچه داشت سکته می کرد مامان می گفت کلی لرزیده .
خلاصه وقتی می بینن کسی تو نیست میرن تو و می بینن :
ای داد بیداددددددددددددد
تمام وسایل کمدها و کشوها و میزها وسط اتاقه و هر چی طلا و سکه و پول نقد بوده برده .
مریم یه چیزی حدود 40 میلیون طلا داشت . 800 هزار تومن پول نقد . چقدر بدلیجات . چقدر ساعت . کرمها ، ادکلنها ، لوازم آرایشی ، دوربین فیلمبرداری ، دوربین عکاسی ، 2تا گوشی ، ست ریش تراش عماد ،چند دست لباس نو ، چند تا از پارچه های مریم ، چند تا از کیفهاش و خیلی چیزای دیگه که هنوز معلوم نیست آهان یه تفنگ تزئینی که بالای ویترینشون بود . در ویترین رو هم باز کرده و چیزی پیدا نکرده .
خلاصه که یه دشت واقعی کرده بود و رفته بود . فقط جای شکرش باقیه که پرونده های دادگاه و وکالت عماد و دسته چکهاشو و اینا رو نبرده .
خلاصه که صحنه خیلی بدی بود . من منتظر شدم بابک اومد و بعد با هم رفتیم . مریم و طه خیلی هول کرده بودند . مامانم گریه می کرد همه پریشون بودند . خیلی خیلی خیلی بد بود .
این طلاها رو گذاشته بودند واسه خونه بفروشند ........
دیگه نمی دونم چی شده ولی خوب در پائین با کلید باز شده . توی این ساختمون هم فقط یه مستاجر دیگه هست که اونم از در توی خیابون رفت و آمد داره فقط مریم اینا از این در میرن و میان . خونه وسطی هم خالیه .
حالا خدا می دونه که کلید دست کی بوده . افسرای تجسس که اثر انگشت پیدا نکردند چون با دستکش بوده .
ولی خوب توکل به خدا . شاید مثل دزد کیف من گیر افتاد . فقط امیدوارم وقتی گیر بیفته که هنوز اموال دستش باشه والا گیر افتادنش بی فایده است .
دیشب من و بابک خونه مریم اینا خوابیدیم و با اجازتون الان اومدیم خونه .
دو روز خیلی بدی بود کاش دیگه هیچ وقت تکرار نشه ........
فقط دعا کنید اموالشون بهشون برگرده ........





موضوع مطلب :