سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 25
  • بازدید دیروز: 75
  • کل بازدیدها: 193489



جمعه 90 دی 2 :: 5:10 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام . خیلی خیلی خیلی حوصله ام سر رفته . باورم نمی شد دوران بارداری اینقدر آزاردهنده باشه . از حس و حال و حوصله و شوق و اشتیاق افتادم . دیگه حالم داره از این دیوارهای دور و برم بهم می خوره . یا سرکار یا خونه خودمون یا خونه مامان خودم یا خونه مامان بابک .
این چند تا جا شده تمام دنیا و تفریح و گردش من . اینقدر خسته و افسرده شدم که حد و حساب نداره . اطرافیان هم که خوب چه انتظاری میشه ازشون داشت ؟ همه بهم میگن خوب یه کم پیاده روی کن !!!!
ولی هیچ کس نمیگه کجا با کی یا حتی پیشنهاد بده بگه بیا با هم بریم .
شوهر عزیزم که دیگه سنگ تموم میذاره واسم . امروز صبح خودم تک و تنها رفتم یه کم تو پارک گل محمدی راه رفتم ، کلی وقت بی هدف نشستم و بعدشم از بس حوصله ام سر رفته بود همین طور با ماشین یه کم تو خیابونا ول گشتم .
کم کم داره دلم به حال خودم می سوزه که هیچ کس دور و برم نیست . تازه شماها بهم میگین بی احساس !!!!! شما جای من بودین احساس واستون می موند ؟؟
خیلی شبا میرم خونه مامانم می خوابم . چون وقتی هم تو خونه باشم بابک اصلا انگار وجودم رو حس نمی کنه . بالش و پتوش رو بر می داره و میره کنار بخاری می خوابه . انگار نه انگار که اون بوده اینقدر ذوق و شوق بچه داشته اما حالا نمی گه یه موقع تو شبا اینقدر بیدار میشی و می خوابی و میری و میای و بعضی وقتا ناله می کنی اصلا چت هست ؟ اصلا آدمی یا نه ؟ یه چیزی که تو خونه تموم میشه باید هزار بار بگم تا به خودش زحمت بده بره تا سرکوچه بخره و بیاره . اما اگه بقیه یه چیزی ازش بخوان بی معطلی انجام میده .
اون وقت خیلیا دوست دارن متاهل بشن !!! دیونه این به خدا . مردا همه شون بی عاطفه ن .
برو بابا حوصله ندارم . امروز از صبح خونه بودیم . مریم ظهر خونه مادرشوهرش بود خونه مامان هم که بدون طه حوصله مون سر میره . ساعت 11 هم که من رفتم مثلا پیاده روی و ولگردی تو خیابون و بعدم مسجد و نماز و بعدم برگشتم خونه . دلم نمیخاست بیام خونه ولی گرسنه شده بودم . اومدم دیدم بابک خوابیده . یه کم املت درست کردم پا شد خورد و بعد هم فیلم و بعد هم خوابیدم و اونم اومد پای نت تا قبل از اومدن من و حالا هم رفت خونه مامانش پیچ آبگرمکن درست کنه .
از سه شنبه تا حالا سرکار نرفتم . به شدت از سرکار رفتن خسته شدم . دلم میخاست قسط و قرض نداشتم تا کلا بی خیال کار می شدم ولی افسوس که حالاحالاها باید مثل .... کار کنم . تازه غصه شش ماه استعلاجی زایمان که تو این مدت هیچ حقوق و مزایائی ندارم داره دیونم می کنه . نمی دونم این همه قسط رو چکار کنم ؟ بعد از شش ماه که از استعلاجی برگردم دو سوم حقوق این شش ماه رو کلا بهم میدن ولی بانک و طلبکار که شش ماه استعلاجی سرش نمیشه .
ای بابا این همه وقت نیومدم بنویسم حالا هم که اومدم فقط گله و شکایت . ببخشید تو رو خدا . ولی دیگه خیلی خسته شدم . کسی نیست بتونم باهاش حرف بزنم .
یکشنبه نوبت دکتر دارم . اصلا هم حال و حوصله آزمایش و سونو و هیچ چیز دیگه ای ندارم . دلم به حال این بچه می سوزه که میخاد گرفتار چه مادری بشه .
از زمستون متنفرم . هنوز چشماتو از خواب باز نکردی هوا تاریکه . اینقدر هوا سرده که جرات نمی کنی پاتو از خونه بذاری بیرون .
تمام لباسام واسم تنگ شدن دیگه هیچی ندارم ولی اینقدر سرده که حاضر به رفتن بازار نیستم . اگه تیپ و ریخت و قیافه ام رو ببینید باورتون نمیشه که منم . از بس شلخته و بی ریخت شدم .
ولش کن دیگه حال گله و شکایت هم ندارم . اگه تا خود صبح هم بنویسم مگه جز تحمل کار دیگه ای میشه کرد ؟ نه !!!
امروز صبح زنگ زدم به زهره که حالا که بابک باهام نمیاد اون بیاد بریم پیاده روی گفت با دوستام رفتم کوه صفه . یاد خودم افتادم و مجردیم و آزادیم و خوشگذرونیام . و بغض گلومو گرفت که به چه روزی افتادم .
کاش دورانای خوش زندگی آدم به این زودی تموم نمی شد .............




موضوع مطلب :