سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 5
  • بازدید دیروز: 72
  • کل بازدیدها: 193541



پنج شنبه 91 خرداد 11 :: 7:1 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام .
حالتون چطوره ؟ این نت ما چند روزه قاطیه . هر کاری می کنم وبلاگمو باز نمی کنه بتونم پیامام رو بخونم یا جواب بدم .
ولی عوضش کلی خبر دارم واستون :

اول اینکه سه شنبه رفتم دکتر و ایشون بالاخره زبون باز کردن و بعد از معاینه فرمودند واسه زایمان طبیعی شرایطت خوبه . حالا دیگه توکل به خدا . گفت یه کم پیاده روی کن و .......

دوم اینکه همون شب رفتیم پاساژ ملت و واسه کادوی زایمان یه مدال و زنجیر واسه من خریدیم و یه پلاک ان یکاد و زنجیر واسه وانیا . وای نمی دونید چقدر پلاک و زنجیرش قشنگه . اینقده ذوق کردیم واسش . خیلی گوگولیه . کم کم دارم حس می کنم که وانیا رو خیلی دوست دارم و انگار بی صبرانه در انتظار اومدنشم !!!!!!

سوم اینکه دیروز بالاخره آتلیه هم رفتیم . خیلی وقت بود دلم میخاست تا باردارم چند تا عکس بگیریم ولی خوب هی امروز و فردا می کردیم تا دیگه بالاخره دیروز طلسم رو شکستیم و رفتیم . کلی عکس گرفت که ما 9 تاش رو انتخاب کردیم و حالا دیگه باید منتظر خبر بمونیم که کی بریم واسه تایید نهائی .

چهارم اینکه امروز بالاخره بر تنبلی غلبه نمودم ( که البته تنبلی نبود خدائیش خیلی اذیت میشم ولی دیگه چاره ای نبود ) و تمام خونه رو گردگیری و جاروبرقی و تی کشیدم . بابک هم که خونه نبود تنهائی تمام مبلها رو جابجا کردم زیرشون رو جارو و تی زدم خلاصه خودم رو بیچاره کردم ولی خونه شد عین دسته گل . گفتم اگه یه موقع دردم گرفت اقلا خونه مون تمیز باشه . طرفای ساعت 11 هم هنوز کارم تموم نشده بود ولی رفتیم با بابک معرفی نامه بیمه تکمیلی رو هم واسه بیمارستان خانواده گرفتیم و بعدم جاتون خالی توی گرما یه فالوده بستنی خنک زدیم توی رگ و یه کم هم رفتیم سر پل مارنون توی پارک نشستیم و دیگه کلا خیالم راحت شد که هر موقع از شبانه روز دردم گرفت کارام ردیفه ردیفه . خدا رو شکر ...... بعدازظهر هم که لباسهامون رو شستم و شیشه های سالن رو که مدتها بود به خاطر بارون اون روز کثیف شده بود تمیز کردم و حیاط رو شستم و باغچه آب دادم و خلاصه دیگه همه چی تموم  و الانم در خدمت شما . اگرچه الان دارم از شدت خستگی تلف میشم ولی خوب عوضش امشب با خیال راحت می خوابم .

کلی خبر دادم نه ؟ هنوز فرصت نکردم از کادوهامون عکس بگیرم می ذارم همه کادوها بیاد بعد عکس همه رو یه جا میذارم چون خبر دارم که هم مامان خودم و هم مامان بابک هم واسش النگو خریدن بنابراین میذارم همش که اومد عکسشون رو می گیریم و میذاریم توی وب .

شکر نوشت :

خدایا شکرت که این روزا آرامش رو به جسم و روحم برگردوندی و با وجودی که هنوز خیلی از مشکلات لاینحل مونده ولی من آروم و راحتم .
خدایا شکرت . قربونت برم که اگرچه بنده اصلا صبوری نیستم ولی هیچ وقت نعمتهات رو ازم دریغ نکردی . همیشه بهترینها رو واسم خواستی و من فقط غر زدم و غر زدم و غر زدم ........
خدایا شکرت بخاطر حاملگی ای که اگرچه به نظر خودم خیلی سخت و طاقت فرسا بود ولی در مقایسه با دیگران و حتی مادر و خواهر خودم خیلی راحت و بی مشکل و بی دردسر بود .
خدایا شکرت که بعد از 9 ماه هنوز بچه ام سالمه و مشکلی نداره و انشالا که تا بعد از به دنیا اومدنش و تا آخر عمرش هم سالم و صالح بمونه و باقیات صالحاتمون بشه .
خدایا شکرت که همسری نصیبم کردی که در برابر تمام غرغرها و منتها و شکایتها و بدخلقیای من فقط صبوری می کنه و تمام تلاشش رو می کنه تا بشه اونی که من میخام .
خدایا شکرت که خانواده ای بهم دادی که مدام نگرانم هستند و ازم خبر می گیرند تا اگه کاری داشتم سریع بیان کمکم و از هیچ کمکی واسم دریغ نمی کنن .
و در نهایت خدایا شکرت بخاطر تمامی نعمتهائی که بهمون دادی و قدرش رو نمی دونیم و ازش غافلیم .
خدایا شکرت .

خوب دوستای عزیز . نمی دونم دیگه کی میام نمیام چی میشه چی نمیشه . خیلی دلم میخاد هر چه زودتر زایمان کنم و بچه ام رو تو بغل بگیرم . انگار یه دنیا دلم واسش تنگ شده .
دعا کنید که همه چی به خوبی  و خوشی و سلامتی و آسونی طی بشه و خیلی زود بیام و خبر اومدن وانیا رو بدم و عکسش رو واستون بذارم .
اگه سر زایمان اینقدر دردم وحشتناک نبود که بتونم تمرکز کنم مطمئن باشید واسه تک تک تون دعا خواهم کرد البته اگه دعای من ارزش استجابت داشته باشه .

قربان همگی .....
التماس دعا .....





موضوع مطلب :