درددل آخرین مطالب آرشیو وبلاگ
پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ
پنج شنبه 91 خرداد 11 :: 7:1 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . اول اینکه سه شنبه رفتم دکتر و ایشون بالاخره زبون باز کردن و بعد از معاینه فرمودند واسه زایمان طبیعی شرایطت خوبه . حالا دیگه توکل به خدا . گفت یه کم پیاده روی کن و ....... دوم اینکه همون شب رفتیم پاساژ ملت و واسه کادوی زایمان یه مدال و زنجیر واسه من خریدیم و یه پلاک ان یکاد و زنجیر واسه وانیا . وای نمی دونید چقدر پلاک و زنجیرش قشنگه . اینقده ذوق کردیم واسش . خیلی گوگولیه . کم کم دارم حس می کنم که وانیا رو خیلی دوست دارم و انگار بی صبرانه در انتظار اومدنشم !!!!!! سوم اینکه دیروز بالاخره آتلیه هم رفتیم . خیلی وقت بود دلم میخاست تا باردارم چند تا عکس بگیریم ولی خوب هی امروز و فردا می کردیم تا دیگه بالاخره دیروز طلسم رو شکستیم و رفتیم . کلی عکس گرفت که ما 9 تاش رو انتخاب کردیم و حالا دیگه باید منتظر خبر بمونیم که کی بریم واسه تایید نهائی . چهارم اینکه امروز بالاخره بر تنبلی غلبه نمودم ( که البته تنبلی نبود خدائیش خیلی اذیت میشم ولی دیگه چاره ای نبود ) و تمام خونه رو گردگیری و جاروبرقی و تی کشیدم . بابک هم که خونه نبود تنهائی تمام مبلها رو جابجا کردم زیرشون رو جارو و تی زدم خلاصه خودم رو بیچاره کردم ولی خونه شد عین دسته گل . گفتم اگه یه موقع دردم گرفت اقلا خونه مون تمیز باشه . طرفای ساعت 11 هم هنوز کارم تموم نشده بود ولی رفتیم با بابک معرفی نامه بیمه تکمیلی رو هم واسه بیمارستان خانواده گرفتیم و بعدم جاتون خالی توی گرما یه فالوده بستنی خنک زدیم توی رگ و یه کم هم رفتیم سر پل مارنون توی پارک نشستیم و دیگه کلا خیالم راحت شد که هر موقع از شبانه روز دردم گرفت کارام ردیفه ردیفه . خدا رو شکر ...... بعدازظهر هم که لباسهامون رو شستم و شیشه های سالن رو که مدتها بود به خاطر بارون اون روز کثیف شده بود تمیز کردم و حیاط رو شستم و باغچه آب دادم و خلاصه دیگه همه چی تموم و الانم در خدمت شما . اگرچه الان دارم از شدت خستگی تلف میشم ولی خوب عوضش امشب با خیال راحت می خوابم . کلی خبر دادم نه ؟ هنوز فرصت نکردم از کادوهامون عکس بگیرم می ذارم همه کادوها بیاد بعد عکس همه رو یه جا میذارم چون خبر دارم که هم مامان خودم و هم مامان بابک هم واسش النگو خریدن بنابراین میذارم همش که اومد عکسشون رو می گیریم و میذاریم توی وب . شکر نوشت : خدایا شکرت که این روزا آرامش رو به جسم و روحم برگردوندی و با وجودی که هنوز خیلی از مشکلات لاینحل مونده ولی من آروم و راحتم . خوب دوستای عزیز . نمی دونم دیگه کی میام نمیام چی میشه چی نمیشه . خیلی دلم میخاد هر چه زودتر زایمان کنم و بچه ام رو تو بغل بگیرم . انگار یه دنیا دلم واسش تنگ شده . قربان همگی ..... موضوع مطلب : |
||