سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 7
  • بازدید دیروز: 32
  • کل بازدیدها: 192969



پنج شنبه 91 مرداد 26 :: 1:19 عصر ::  نویسنده : بهار

امان از دست این صدا سیما با این سریالهای واقعا بی کیفیت و بی نهایت بدآموزش .
خدا وکیلی این سریال خداحافظ بچه مزخرفترین و چرندترین و غیرواقعی ترین سریالیه که من تا حالا تو عمرم دیدم . بدبختی اینجاست که از رو هم نمیرم و باز هر شب دنبالش می کنم . البته نه از روی علاقه به خود سریال از روی علاقه به پرروئی سازندگان سریال که چطور روشون شده چنین مزخرفی رو بسازن !!!!!
فقط دلم میخاد ببینم آخرش چی میشه و اینکه چقدر دیگه مزخرف در طول ماه رمضون تحویل مردم خواهند داد ؟؟؟؟
واقعا شرم آوه . تا پارسال همه سریالها از روح بود و عالم غیب و چیزای من درآوردی از طرف خدا امسال بچه دزدی رو آموزش میدن .
اه ......
دیشب تا صبح من با یه خواب مزخرف نشات گرفته از این سریال درگیر بودم باور کنید تا خود صبح حتی بعد رفتن بابک سرکار . جالب اینجا بود هر چی هم پا می شدم وانیا رو شیر می دادم یا حتی بعد سحر که با بابک چای و زولبیا بامیه خوردم ولم نمی کرد با هر بار گرم شدن چشمم باز ادامه داشت !!!!!!!!!
دیشب خونه پسرخاله ام دعوت بودیم . جاتون خالی خیلی خوب بود . از ظهر هم مامان اینا اینجا بودن نتونستیم بخوابیم . خلاصه که آخر شب خیلی خسته بودیم . وانیا هم که ول کن نیست یه بند شیر میخاد . بابک خواب بود و من بین اون و وانیا نشسته بودم . یه نگاه به بابک می کردم یه نگاه به وانیا و باورم نمی شد که حالا این دو هر کدوم یه گوشه ای از زندگی من شدن !!!!!!!
یعنی من ازدواج کردم ؟؟؟ بچه هم دارم ؟؟؟؟ خدایا .........
مثل این دیونه ها مات و مبهوت نگاهشون می کردم تا چشمام کم کم سنگین شد و دراز کشیدم و خوابم برد ...........
ولی ای کاش نخوابیده بودم . از همون موقع که خوابیدم خواب می دیدم قبل از زایمان بچه ام رو از دست دادم حالا رفتیم یه بچه دزدیدیم و همش می ترسم بیان بفهمن و آبروم بره و ......
چه استرسی داشتم تو خواب . وااااااااااای نمی دونیدا ......
حالا جالب اینجا بود که  خودمم نمی دونستم واقعا وانیا رو دزدیدم یا مال خودمه !!!!!!!!!
انگار شیر دادنای واقعی وانیا هم جزء خوابم شده بود .
یعنی دیگه می خواستم بمیرم . هی به بابک می گفتم ولی انگار بچه خودمونه ها ندزدیدیمش !!!!!!!!
دیگه صبح بود که تو خواب یادم اومد بابا رفتم بیمارستان . درد کشیدم . وقتی دنیا اومد خودم دیدمش . خودم از دکتر پرسیدم دختره یا نه ؟؟؟ ( به قول بابک میگه همه وقتی بچه شون دنیا میاد می پرسن سالمه یا نه خانم ما پرسیده دختره یا نه ؟؟؟!!!!!!!!! )
این چیزا که یادم اومد یه کم آروم شدم و راحت تر از خواب پاشدم . ولی اون موقع تا حالا دارم به این سریال و سازندگان و همه دست اندرکاراشون بد و بیراه می گم که یه شب تا صبحم چطور به خاطر مزخرفات اینا زهرمارم شد .
دیشب یه کم هم اعصاب خردی داشتیم . خریدار خونه مامان اینا از طریق بنگاه نیومده بود انگار این خونه رو از دائیش آدرس گرفته بوده که اون قبلا با بنگاه اومده بود . بعدم واسه قولنامه و اینا چون عماد بخاطر وکیل بودنش به همه چیز وارد و آگاهه دیگه بنگاه نرفتن و کارها رو خودشون انجام دادن .
حالا دیشب وسط مهمونی بنگاهی زنگ زده به گوشی مامانم که شما مشتری منو دزدیدید و این چرندیات ........
خلاصه بابا اینا هم زنگ زدن و به خریدار و با هم رفتند دم بنگاه و معلوم شد بنگاهیه پیش خودش گفته سنگ مفت گنجشک هم مفت می زنیم یا چیزی صاحب میشیم یا نه که از طرف خریدار هم کلی تو پوزی خورده بود و قضیه فیصله پیدا کرد .
امروز مثلا قرار بوده زهره خانم تشریف فرما بشن اینجا بعد مدتها حالا یهو اس زده ماشین ندارم نمیشه بیام !!!!!!
چی بگم ؟
عجب ماه رمضونی بود امسال واسه من !!!!! اصلا هیچ فیضی نبردم اون از شب قدر آخرمون که موندیم خونه و خوابیدیم اینم از اینکه ماه داره تموم میشه و من یه قران درست و حسابی هم نخوندم یا دعای افتتاحی که سالهای قبل هر شب می خوندم .
ای بابا .....
امیدورام خدا خودش به مرحمتش بهره مندمون کنه نه به اندازه لیاقت ما .......
ای وانیا هم از دیشب تا حالا منو بیچاره کرده از بس شیر خورده من نمی دونم چرا اینطوری می کنه بعضی روزا ؟؟؟؟؟
برم که دوباره داره دستشو می خوره الان جیغش هوا میره ......




موضوع مطلب :