سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 15
  • بازدید دیروز: 32
  • کل بازدیدها: 192977



چهارشنبه 91 شهریور 29 :: 10:0 صبح ::  نویسنده : بهار

سلام . تعجب نکنید که یهو چقدر اکتیو شدم که پشت سر هم تند تند پست می ذارم . ولی خوب چون دیشب که پست قبلی رو نوشتم خیلی خسته و خواب آلود بودم و از طرفی هم خیلی طولانی شده بود یه سری چیزا رو گذاشتم واسه این پست .

خوب واستون نوشتم که من یهو چقدر تغییر کردم و روش زندگیم خیلی عوض شد ولی نگفتم که توی این راه خیلی هم سختی کشیدم ولی خدا خودش کمک کرد تا همه چیز رو خیلی خوب تحمل کنم و جا نزنم .

خانواده مادر و پدر من از لحاظ مذهبی با هم خیلی متفاوتن . خانواده مامان یه خانواده مذهبی و خانواده بابا راحت و بی قید و بند . خوب طبیعتا ما با هر دو خانواده در ارتباط بودیم . ولی با خانواده مامان بیشتر .

 تا اون موقع که من تو دوران جاهلیت بودم با خانواده بابا مشکل نداشتم و با خانواده مامان درگیر بودم و بعد از تغییر این قضیه برعکس شد !!!!!!!!

حالا دیگه هر کدوم از فک و فامیل بابائی منومی دید متلک بارونم می کرد که هاااااااااااااان نکنه یه دوست پسری پیدا کردی گفته تا اینطوری نشی نمی گیرمت ؟؟
یا مگه میشه ادم بی دلیل یهو تغییر کنه ؟؟؟؟؟

یه عمه دارم که کویت زندگی میکنه و من اصولا با ایشون از اول عمرم تا همین الان مشکل داشته و دارم و الانم خدا رو شکر باهاش قهرم . خودش 4 تا دختر داره و 2 تا پسر . اون موقع که بین عراق و کویت جنگ شده بود اینا اومده بودن اصفهان ساکن شده بودن .  دخترای اون همه بی قید و بند بودن و بی حجاب و راحت و فارغ از همه چیز .اونم انتظار داشت منم دقیقا مثل اونا باشم . باورتون نمیشه که من هر شب با روسری می رفتم خونه اینا و اینا به زور روسری منو درمی آوردن می نداختن بالای کمد که من نتونم سر کنم !!!!!!
هر چقدر هم به بابا اصرار می کردم منو نبر اونجا مگه حریفش می شدم ؟؟؟؟ تازه این مال زمان مانتوئی بودنم بود بعد که چادری شدم شرایط خیلی تغیر کرد ......

بهم می گفتن فاطمه کماندو ، تیپ و چادرم رو مسخره می کردن ، طعنه می زدن ، اعتقاداتم رو به تمسخر می گرفتند و ..........و اینا همه در حالی بود که من تا همین امروز هیچ وقت اعتقادات کسی رو به باد تمسخر نگرفتم و برای اعتقاد و نظر همه احترام قائل بودم .

واااااااااااااااااااااای که چه روزای بدی بود . هر چی اینا این کارا رو می کردن من به لطف خدا مصمم تر می شدم و بیشتر به درستی کارم پی می بردم . ضمن اینکه اون اوایل خیلی هم باهاشون می جنگیدم و بحث می کردم و دعوامون می شد و قهر و آشتی پیش می یومد و اووووووووووووووووووووووو

چه مکافاتائی داشتم با خانواده بابا و خود بابا که مدام درگیر بودیم که چرا باهاشون بحث می کنی محلشون نذار تو هیچی نگو حالا چرا اینقدر شورش کردی ؟ همیشه هم می گفت : نه به این شوری شور و نه به اون بی نمکی !!!!!!!!!!

خوب گفتم که من بعد از تغیر همیشه و همه جا نمازم رو اول وقت می خوندم حالا فرقی نمی کرد که تو پارک باشم یا تو بازار یا مهمونی یا مسافرت همه جای همه جا . حالا شما فکر کنید چه انگی بم می چسبوندن ؟؟؟؟؟؟؟؟

تظاهر ........

می گفتن تو میخای تظاهر کنی !!!!!!!! بهشون می گفتم آخه به نظر شما مردمی که توی پارک یا بازار هستند مگه منو می شناسن یا میخان واسه من کاری بکنن یا اصلا من باهاشون ارتباطی دارم که بخام واسشون تظاهر بکنم ؟؟؟؟؟؟؟؟ تظاهر وقتی خوبه که تو بخای کسی واست کاری انجام بده یا قصد خاصی داشته باشی اون وقت جلوی اون ادم تظاهر به انجام کاری می کنی ولی وقتی من این مردم رو شاید دیگه حتی یک بارم تو زندگیم نبینم چه تظاهری دارم واسشون بکنم ؟؟؟؟؟

خلاصه که خیلی اذیتم می کردن و نه اینکه منم جوابشون می دادم اوضاع روز به روز بدتر می شد تا اینکه تصمیم گرفتم به حرف بابا گوش کنم و جوابشونو ندم و کار خودم رو بکنم. با این کار اوضاع یه کم بهتر شد خودم خیلی حرص می خوردم ولی ظاهرم رو آروم نشون میدادم و محل نمی ذاشتم و اونا هم که می دیدن دیگه نمی تونن حرص منو دربیارن دیگه کمتر اذیت می کردن و طعنه و متلک می گفتن !!!!!!

بیچاره مامانم که پا به پای من حرص می خورد و خیلی مواقع بین مامان و بابا هم بخاطر این رفتارای خانواده بابا درگیری پیش می یومد ولی خوب به قول خود بابا تقصیر بابام چی بود وقتی خانوادش اینطوری بودن ؟؟؟

البته من تو خانواده مامانمم با دو تا پسرخاله های خاله بزرگم مشکل داشتم . البته با اولیه بیشتر چون اون خودشم از این مدل اروپائیا بود و الانم کاناداست و اتقافا با دختری هم ازدواج کرد که اونم کاملا بی قید و بنده و این در حالیه که خود پسرخالم اهل نماز و روزه هست ولی خوب تیپ و قیافه زنای محجبه رو هم دوست نداره و جالب تر اینجاست که خاله من از اون تیپ آدماست که باید به زور از سر سجاده و قرآن بلندش کنی !!!!!!!!!!

همین پسرخاله گرامی بعد از چادری شدن من بهم می گفت : تو آبروی خانواده ما رو بردی همه میرن دانشگاه متمدن میشن تو رفتی دانشگاه امل شدی ؟؟؟؟!!!!!

خلاصه که روزای خیلی بد و سختی رو گذروندم خیلی سخت ولی خدا همون طور که خودش کمکم کرد از جاهلیت دربیام همونطور هم اینقدر بهم صبر و طاقت داد تا تونستم همه این حرفها و آزارها رو تحمل کنم و بازم راه خودم رو ادامه بدم .

ممنون خدا جونم  ممنون ......

بعد از سرکار رفتن این مساله بازم ادامه داشت . وقتی تو بیمارستان ذوب آهن طرح می گذروندم و اذان که می شد من بجای هول زدن واسه نهار در اتاق رو می بستم و نمازم رو می خوندم خیلی رک و واضح و جلوی روی خودم بهم می گفتن : این کار رو می کنه که بعد از طرح نگهش دارن و رسمیش کنن !!!!!!!!!

و من ضمن اینکه واقعا دلم می شکست و گاهی وقتا اشکم از این قضاوت اشتباه درمیومد به حال این ادمای کوته فکر تاسف می خوردم که چه دنیای پست و حقیری دارن و نمی فهمن که تنها و تنها کسی که از قصد و نیت من از این کارها خبر داره خود خداست . و اینکه همه چیز دست خود خداست و هر کاری که بخاد می کنه و هیچ کس جلودارش نیست ....

کما اینکه خدا نخاست من تو اون محیط با اون آدمای کوته بین باقی بمونم و برام شرایط و جای بهتری رو فراهم کرد . و البته بعد از اون دوران جاهلیت خدا تو همه چیز واسه من سنگ تموم گذاشت تو همه چیز .

شاید حالا متوجه بشید که چرا من همیشه میگم گلایه های من از زندگیم از خدا نیست از خودمه و کارای خودم و اشتباهات خودم چون می دونم که خدا هیچ وقت واسم کم نمی ذاره .

تا امروز هیچ وقت تو زندگیم درنموندم هیچ وقت و همه اینا به لطف نماز اول وقت خوندنیه که خدا بهم عنایت کرده . شاید باورتون نشه ولی واقعا اثر داره تو زندگی خیلی هم اثر داره عجیب .............

از خدا میخام همین طور که تا امروز این لطف رو نصیبم کرده از این به بعد هم بهم عنایت کنه و ازم نگیردش . حالا دیگه هر وقت تو زندگیم مشکلی پیش میاد می دونم که یه کاری کردم که خدا میخاد بهم حالی کنه اشتباه رفتم . واسه همین خیلی دلم می گیره و بهم می ریزم .

از قهر کردن خدا با خودم می ترسم چون طاقت دوریش رو ندارم هر چند هنوز عملم خیییییییییییییییییییییییلی با اون چیزی که خدا ازم انتظار داره فرق می کنه ولی به لطفش امیدوارم ومی دونم هنوزم جای اصلاح هست تا روزی که چشمم رو ببندم و برم پیش خودش........

خوب اینم از قضیه دوران جاهلیت من و قضایای بعدش . این دو تا پست رو به پیشنهاد فروغ نوشتم . راستی فروغ جان دیروز هم برنامه طلوع رو از کانال 4 دیدم واقعا قشنگ بود ممنون که معرفی کردی عزیزم .




موضوع مطلب :