سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 43
  • بازدید دیروز: 32
  • کل بازدیدها: 193005



پنج شنبه 92 خرداد 30 :: 4:22 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام . می دونید که وقتی وانیا خوابه فرصت من کمه برای نوشتن چون زود بیدار میشه . بنابراین خیلی زود و تند می نویسم .
دیروز ظهر که رفتم خونه مامان دنبال وانیا دیدم مامانم واقعا خیلی خسته ست . خییییییییلی وانیا اذیتش کرده بود مینا هم که ترم تابستونه گرفته بیرونه خلاصه که خیلی دلم واسه مامانم سوخت .

امروز من قرار بود برم معاونت درمان واسه یه سری کارای کمیته مرگ و میر بیمارسان که من دبیر کمیته شم و بخاطر موافقت نکردن دکتر پورمقدس با اجرائی شدن پروتکل معاونت درمان توی ارزشیابی اصلا نمره کمیته مرگ و میر رو نگرفتیم واسه همین من تصمیم گرفتم برم و حالا که دکتر امیرپور قائم مقام شده و موافقت کرده مطابق پروتکل پیش بریم برم دستورالعمل رو بگیرم .

خلاصه قرارم با معاونت درمان ساعت 9 صبح بود ولی از بس خسته بودم و خوابم می یومد گفتم صبح بیمارستان نمیرم و یه راست میرم معاونت درمان . بعدم چون قرار شد با بابک برم دیگه وانیا رو هم همراه خودم بردم .

دم معاونت که بابک تو ماشین نگهش داشت میخاستم برم بیمارستان حاضریمو بزنم و پاس بگیرم بیام خونه که بچه ها نذاشتن گفتن به بابک بگو بره ظهر با ماشین منصوره برمی گردیم خونه .
خلاصه وانیا رو بردم بازتوانی و بچه ها کلی باش بازی کردن و اونم که دیگه شیطونی رو تموم کرد از میز و موس و کی برد و مانیتور و خودکار و هر چی اونوار بود فیض برد و یه کم رقصید و بازی کرد و خلاصه بش خوش گذشت . منصوره هم اومد بازتوانی یه چای خوردیم و رفتیم حراست ( اتاق منصوره ) .

و اما بشنوید از جریانات یکی دو روز پیش :
من توی اتاقم با یه آقائی همکارم که یه خورده بیش از اندازه فضول و پرروئه یعنی بییییییییییییش از اندازه که یه کارشناس ساده پرستاریه ولی خوب با زبون بازی و چاپلوسی و بادمجون دورقاب چینی حکم سوپروایزری گرفت و حالام که بالاجبار براش حکم جانشین مترون زدن و بخاطر اینکه یه مدت کارشناس بیمه بوده به فوت و فن بیمه ای و مالی آشناست یه خورده بیش از اندازه حد و مرز خودش رو گم کرده . البته من چندین بار حالش رو گرفتم ولی خوب ماشالا روش زیاده .

از وقتی من از استعلاجی زایمان برگشتم خوب هر دفعه منصوره زنگ می زنه تو اتاقم از حال و احوال وانیا می پرسه حرف می زنیم با هم و خلاصه که از وقایع و اتفاقات میگیم . 
البته نه من نه منصوره بخاطر تلفن ارباب رجوع رو معطل نمی کنیم اصلا .

خوب دوباره چند روز پیش منصوره زنگ زد و حرف زدیم و بعد من رفتم بیرون و بعد که برگشتم تو اتاق یهو این آقا برگشت گفت : خانوم فلانی من اعصابم خرد میشه وقتی شما و خانوم فلانی به هم زنگ می زنین و یه ساعت چرت و پرت میگین !!!!!!!!!!!!!!
منم بلافاصله جواب دادم : منم اعصابم خرد میشه وقتی شما زنگ می زنی به خانومت و یه ساعت با خانومت چرت و پرت میگی !!!!!!! ضمن اینکه تلفن ما داخلیه درحالی که تو به بیرون زنگ می زنی .
اونم گفت خوب منم میگم دیگه خانومم زنگ نزنه .
گفتم اره خیلی کار خوبی میکنی بگو دیگه زنگ نزنه .
بعدشم بش گفتم : تو یاد گرفتی به کار همه کار داشته باشی ولی کسی تو کار تو دخالت نکنه و ........ بعدشم یکی دیگه از همکارا اومد تو اتاق و نشد ادامه بدیم .

منم زنگ زدم به منصوره گفتم و اونم قرار شد با مسئول امور عمومی حرف بزنه . فرداش به مسئول امور عمومی گفته بود و اونم گفته بود باهاش حرف می زنم و خلاصه که یا دیروز یا امروز صبح باش حرف زده بود .

من که با منصوره داشتیم می رفتیم حراست به منصوره زنگ زد که بیا اتاقم کارت دارم اونم گفته بود حالا کار دارم و بعد میام و بعد من و منصوره و وانیا رفتیم اتاق ما .
واااااااااااااااااااااااااااااااای که چقدر عصبانی بود و من کیف می کردم از دیدن عصبانیتش .

یهو شروع کرد به منصوره که چرا رفتی به فلانی گفتی و من از خانوم فلانی ( یعنی من ) اصلا انتظار نداشتم به شما بگه !!!!!!!!!

منم گفتم : ببخشید وقتی میگی به فلانی بگو زنگ نزنه و اون می پرسه چرا چی بش بگم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفت خوب بش نمی گفتی می گفتی من  میام پیشت با هم حرف می زنیم !!!!!!! بعدم من منظورم از چرت و پرت حرف غیراداری بود نه چیز دیگه !!!!!!!!

منصوره هم حسابی بش توپید که تو به ما توهین کردی و حق نداشتی همچین حرفی بزنی و اصلا ارتباطی به شما نداره و برای چی هر وقت خانم فلانی ( یعنی من ) نیست زنگ می زنی به رحیمی میگی خانوم کجاست و اصلا برای چی تو کار ما دخالت می کنید و خلاصه که دوتائی بدجور حالشو گرفتیم و کیف کردیم !!!!!!!!

اونم گفت منم از این به بعد هر مشکلی بود به مسئولین کتبا می نویسم و دوستانه !!!!!!!!! برخورد نمی کنم ( روتو برم !!!!!!!!) و مام گفتیم هر کار دلت خواست بکن و بعدم منصوره رفت و من موندم یه کم کارامو کردم .

و وااااااااااااااااای که دیگه این تخم جن آتیشی نبود که نسوزونه . نه موس برام گذاشت نه کی برد نه مانیتور . تازه اگه دستشو نگرفته بودم رو جلد پرونده ها خط می کشید و فقط همکاران من هستند که می دانند خط کشیدن یا نوشتن کوچکترین چیز بر روی جلد پرونده از نظر من چه فاجعه عمیقی است و چه عواقبی در بر خواهد داشت !!!!!!!

خلاصه دیدم نمی ذاره کار کنم دوباره رفتم دنبال منصوره که دیدم تو اتاق نیست دکتر امیرپور اونجا بود بهش گفتم رفتم معاونت درمان و چی شد و بعد داشتم می رفتم سلف یه کم سوپ برای وانیا بگیرم بش بدم که وسط راه دکتر اشرفی رو دیدم !!

تا وانیا رو بغلم  دید اومد طرفم . منم دستم رو گرفتم جلوی چشمم که یعنی دارم خودم رو شطرنجی می کنم ( چون بردن بچه تو بیمارستان خلافه ) و بعدم گفتم به من چه آقای دکتر ؟ مهد رو راه نمیندازین یه روز که کسی نیست بچه رو نگه داره مجبورم با خودم بیارمش !!!!!!!!!

اونم کلی باش بازی کرد و قربون صدقه ش رفت و هی بش گفت بیا بغلم و ( زهی خیال باطل !!! وانیا و بغل کسی رفتن اونم یه مرد !!!! ) بعدم به من گفت بیارش بالا ولی من تا حواسش پرت شد رفتم سمت سلف و یه کم سوپ گرفتم و بردم بش بدم . وااااااااااااااای که تو این سلف از این ور میز می رفت اونور از اونور می یومد این ور !!!!!! نمک و فلفل رو که وارو کرد دستمال کاغذیا رو رداورد و خلاصه بیچارم کرد تا دو تا لقمه زورکی بش دادم . بعد مهدیه زنگ زد بیارش بازتوانی داشتم می بردمش اونجا که از دفتر مدیر زنگ زدن که بیا بالا دکتر اشرفی کارت داره !!!!!!

دوباره با بچه تو بغل برگشتم مدیریت البته کارش هیچ ربطی به من نداشت بیشتر به مرکز کامپیوتر مربوط می شد ولی می دونستم که دکتر آخرش بخاطر وانیا منو می کشونه بالا !!!!!
یه چیزی رو ازم پرسید این وانیا هم خوابش می یومد هی نق می زد قربون صدقه وانیا می رفت و بعدم منو به خاطر چیزی که اصلا هیچ ربطی به من نداشت مواخذه می کرد !!!!!!!
بعدم رفت یه جعبه کاکائو آورد یکیش رو داد به وانیا ازش نگرفت دوباره گذاشت توی جعبه ش وانیا خودش برداشت . بش میگه : پس چرا من بت میدم نمی گیری کره بزچی !!!!
خلاصه دوباره اومدم پائین یه کم تو سیستم سرچ کردم دنبال فرمایش دکتر و این بچه تمام زندگی من و خودش رو کرد کاکائو و بعد رفتیم سلف نهار خوردیم و بعدشم قرار شد با ماشین منصوره برگردیم خونه .

حالا شما فکر کن منصوره تازه ماشین خریده ناشی هم هست من و خانم مهندس و بعدم یکی دیگه از بچه های پرستاری سوار شدیم و راه افتادیم .
به مهدیه هم گفتیم اگه شنبه دم بیمارستان 5 تا تفت زده بودن بدون مائیم !!!!!
ولی خدائیش منصوره با اینکه تازه کاره خوب میره امیدوار شدم بش .
وانیا هم بالاخره تو سلف شیر خورد و خوابید و حالام که تخت خوابیده .

راستی دیشبم من یه سر کوچولو رفتم خونه منصوره اینا . دلم میخاست ببینم وانیا با کیارش چطور رابطه برقرار می کنه . اما عجب ناقلائیه این کیارش !!!! موهای وانیا رو می کشید . وانیا هم که نازک نارنجی ...
بغض می کرد گریه می کرد بعد من هی حواسم بود کیارش موهاشو نکشه کیارش می یومد اروم اروم دست می کشید پس سر وانیا تا می دید من حواسم نیست موهاشو می کشید وانیا هم ازش فرار می کرد ولی در کل خوب بود بد نبود .
خلاصه اینم از جریانات امروز .........
می دونید جالب چی بود ؟ خوب وانیا تو بغل من بود بعد این آقایون همکار هر کدوم میخاستن نازش کنن یا ببوسنش چون تو بغل من بود اگه از دور نگاه می کردی فکر می کردی دارن منو ناز می کنن یا می بوسن !!! فکر کن .........




موضوع مطلب :