سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 16
  • بازدید دیروز: 20
  • کل بازدیدها: 193330



سه شنبه 88 شهریور 3 :: 9:40 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام علیکم و رحمه الله و برکاته .
احوال دوستان گرام ؟ خوبید انشاالله ؟ اگر چه خیلی حال و حوصله نوشتن نداشتم ولی این بار به توصیه زینت خانم گل می نویسم . اون که خودش نویسنده شده ولی بازم از من میخواد تو وبلاگم بنویسم !!!!!!!!
اما خودش حاضر به وبلاگ نویسی نیست . جالبه ها !!! آدم نویسنده باشه ولی وبلاگ نداشته باشه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یه خورده حواسم جمع نیست . خوب حق بدید بابا . در آن واحد هم دارم به سخنرانی استاد حق شناس ، گوش میدم هم می نویسم .
چه شود خدا داند و بس !!!!!!!
خوب نمی دونم چی بنویسم ؟ اتفاق خیلی خاصی این چند وقته نیست جز وارد شدن به ماه مبارک رمضان . جدا امسال حال و های ماه رمضان خیلی با بقیه سالها فرق داره خیلی خیلی خیلی ..........
یه جوریم . زهره هم با من موافق بود . حال و هوای خیلی خوبی داره امسال . انگار با همیشه یه جوریائی متفاوته . نمی دونم چرا ؟ سالهای قبل حال و حوصله خیلی کارا رو نداشتم ولی امسال انگار خود بخود و بدون تلاش و کوشش خاصی بعضی توفیقات داره حاصل میشه . حالا نمی دونم واسه من و زهره این جور بوده یا انشاالله واسه همه همینطوره ؟
انشاالله که تا آخر همینطور باقی بمونه و هر سال مثل صا ایران بهتر از پارسال بشه . انشاالله .
خوب حالا که اومدم پس بذار جریان دیروز رو هم تعریف کنم . خدا رحم کنه . جرات نمی کنم اس بزنم واسه خلافی ماشین . از بس به نظرم اینور و اونوردارم جریمه میشم !!!
دیروز داشتیم از سرکار میومدیم خونه . فلور سوار ماشین شد منم از طرف پل بزرگمهر اومدم که برسونمش نزدیک خونش . سر پل غدیر ایستاده بودیم پشت چراغ قرمز . ما تو باند سبقت بودیم یه ماشین پلیس راهنمائی و رانندگی هم تو آخرین باند سمت راست هم ردیف ما ایستاده بود . شماره چراغ قرمز که به 2 رسید من راه افتادم !!!! آقای پلیس خان هم تشریف آوردند جفت ماشین و یه نگاهی به شماره ماشین انداخت و رفت !!! به گمانم 30 هزار تومن رو شیرین افتادیم !!!‏
نامرد !! خوب چراغ اون طرف قرمز شده بود دیگه . منم به وسط راه که رسیدم چراغ سبز شده بود دیگه . حالا جالب اینجا بود که ماشینای ترسوی دیگه تا کلی وقت هم بعد از رفتن پلیس هنوز راه نیفتاده بودند !!! ترسوها !!!!!
جرات هم جرات ما ! تو روز روشن ، جلوی چشم پلیس ،‏خلاف کنی اونم خلاف به این بارزی . اینو میگن اند شجاعت ، اه ببخشید بیشتر به حماقت می خوره تا شجاعت !!!
بهر حال نمی دونم جریمه ام کرد یا نه . اما خوب شد دیگه .
امروز صبح ، کلی کار داشتم ، دوباره 5 شنبه این هفته کمیته مرگ و میر داریم . منم واسه این کمیته کلی کار دارم . جمع آوری پرونده های فوتی و لیست تهیه کردن و ....... خلاصه کلی دنگ و فنگ داره . خیلی هم وقت گیره . درآمدیا بهم میگن :‏کارشناس اموات !!!
 امروز صبح بایگانی نرفتم و از صبح رفتم تو اتاقم تا به این کارام برسم . با این حال تا 11 نرسیده بودم پرونده ها رو ببینم و به کارای کمیته می رسیدم .
ساعت 11 تازه اومدم شروع کنم به پرونده دیدن که یهو مریم زنگ زد گفت کجائی ؟
گفتم سرکار . گفت خوب  یه سر بیا دم در طاها رو ببین !!!‏ پریروز چند دست لباس نو واسه طاها خریده بود ، امروز ظهر میخواست بره خونه یکی از دوستاش که اونم مثل مریم به خاطر بچه شیری داشتن روزه نمی گیره ، چون خونش نزدیک بیمارستان بود ، طاها رو با لباس جدیدش آورده بود من ببینم !!!
عزیزم ! اینقدر خوشگل شده بود که دلم ضعف رفت براش . خیلی بش میومد ماشاالله . دلم نیومد بچه های بایگانی نبیننش . با ماشین عماد رفتیم تا بایگانی ، بردمش بچه ها دیدنش ، کلی واسش ذوق کردند . این بچه هم از من جدا نمی شد . بغل مریم هم نمی رفت !!
به زور فرستادمش رفت . بازم ازش عکس نگرفتم !!!
آخه خدائیش خیلی کار داشتم . واسه همین حواسم به عکس نبود . ولی حالا می گردم تو عکسها اگه عکس قشنگی ازش داشتم میذارم تو وبلاگ .
 (این عکس طاها مال زمان برگشتن از چادگانه . ببینید که انگار این بچه تا حالا چیز نخورده !!! )

 

 


دیگه هم که خبرخیلی خاصی نیست . غیر از اینکه یه امشب رو بدون طاها در آسایش افطار کردیم چون امشب خونه اون مامان بزرگش دعوت بودند . خفه نشده وقتی هست ، آرامش نیست ، بسکه شیطنت می کنه با اون دندونای خوشگلش !!!
وقتی نیست دل مامان براش پر می زنه . راه میره و قربون صدقه اش میره . راست میگن نوه از بچه عزیزتره !! من دارم به عینه تو مامان و بابام اینو می بینم . بابای من واسه هیچ بچه ای ذوق نمی کرد . بچه ها بیشتر ازش می ترسیدند!! ولی حالا تا از راه می رسه اول میره سراغ طاها !!! مثل بچه ها باهاش بازی می کنه . راست میگن وقتی بچه هست ، شیطون نیست !!
خوب دیگه زینت خانم . اینم پست جدید . باور کن اگه خبر تازه و جدیدی بشه میام و می نویسم ولی از روزمرگی خوشم نمیاد . تازه وبلاگ مضطر رو هم به روز کرده بودم تو نرفتی بخونی جیییگر !!
کم کم دیگه باید برم به کارام برسم . یادم رفت ماه رمضون رو تبریک بگم . یعنی تو مضطر گفتم ولی اینجا هم میگم . 


          ماه مبارک رمضان همگی مبارک و التماس دعااااااااااااااا .


واسه اد لیستام فرستادم : یه بنده خدائی پیام داده که واسه مامان 37 سالش که 6 روزه تو کماست دعا کنید . منم اینجا می نویسم که هر کی خوند دعا کنه .
در پایان : 
التماس دعا...............
یا حق




موضوع مطلب :