سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 26
  • بازدید دیروز: 20
  • کل بازدیدها: 193340



دوشنبه 88 شهریور 23 :: 3:45 عصر ::  نویسنده : بهار
سلام . احوال شما . نه به اون وقتائی که نمیام نه به مواقعی که هی تند تند میام !!!
هشدار دوباره امروز باعث شد بیام بنویسم . راستش امروز ساعت 7 تازه از سر جام پا شدم . بابا هم هنوز ماشین رو از پارکینگ در نیاورده بود . تا اومدم برم شد 7 و رب . مینا هم نگران شده بود تک زد که اس زدم دارم میام .
هیچی دیگه رفتیم . نزدیکیای بیمارستان ماشین کبری رو دیدم که داشت می رفت سمت بیمارستان . گفتیم یه کم سربه سرش بذاریم . رفتم پشتش و هی چراغ زدم تا متوجه شد منم !!!!! بعدم که سبقت گرفتم داشتم بهش نگاه می کردم که یهو دیدم وااااااااااااااااااای ماشینا اون جلو همه ایستادند !!!! حالا منو بگو . ماشین دنده 5 ، سرعت بالا و حواس پرت ، ببین خدا چه رحمی بهم کرد یعنی البته به اون ماشینای در به در رحم کرد . با تمام قوا ترمز کردم و دنده رو سنگین . مینا مرده بود از ترس !!!!!! خودمم خدائیش ترسیدم . ولی خوب خدا رحم کرد دیگه . آنچنان صدائی داد این ترمز که نگو !!!!!!!!
بعد که ایستادیم تازه فهمیدیم که ای بابا چی شده !!! یکی از همکارامون داشته با خانمش (که همونجا با هم کار می کنند) میومده بیمارستان ، که یهو چند تا گوسفند میان وسط جاده . این بنده خدا میاد به اونا نزنه ، ترمز می کنه . پراید پشت سرش می کوبه پشت ماشین . حالا وسط این گیر و دار جناب مینی بوس خان ، که انگار سرویس بیمارستان فارابی هم بود از راه رسیده بود و زحمت کشیده بود و کوفته بود تو پراید بدبخت . پرایدیه خیلی داغون شده بود !! ماشین همکار ما فقط از پشت ضربه خورده بود . ولی پیشونی خانمش بنده خدا شکسته بود گناه داشت . یکی دیگه از همکارا سوارش کرد بردش اورژانس بهش سرم زده بودند .
حالا فکر کنید اگه منم تو این گیر و دار می خوردم به این همه ماشین چه اتفاق جالبی میفتاد !!!!!!!
هیچی دیگه خدا رحم کرد و سالم رسیدیم و صدقه مونم انداختیم و واسمونم انداختند و !!!!
من نمی دونم باید با این خصلت بد تند رفتنم چه کنم ؟ بخدا دست خودم نیست . هر چی توبه می کنم بازم نمیشه !!!!!
به قول بابام تا یه کاری دست خودت ندی آدم نمیشی !!! راست میگه والا !!!  
قربون این خدا برم که چقدر هر دقیقه و هر لحظه هزاران هزار بلا و دردسر رو از آدم رفع می کنه و ماها غافل و درمونده ایم .
عجب صبری خدا دارد ، عجب صبری خدا دارد ، عجب صبری خدا دارد............
خوب ماه رمضونم که دیگه داره رخت بر می بندد و کم کم میخواد خداحافظی کنه . ولی عجب ماه رمضونی بود امسال !!!!
آخرای ماه رمضون که میشه انگار همه آب و روغن قاطی می کنن . به نفس زدن میفتن و خلاصه یه جورائی انگار دارن سربالائی میرن . ولی با تمام این اوصاف حیفه که بره و تموم شه . حال و هوای خوبی داره . بخصوص دم افطارا ، صدای ربنا ، انتظار اذان ..........
با صفاست خیلی ........
ولی خوب دیگه هر آغازی یه فرجامیم داره دیگه .
امروز ظهر تو بایگانی یه بحث خیلی مفصل با بچه ها داشتیم سر اینکه : چرا من و شمسی واسه انتخاب تو ازدواج به یه سری مسائل مثل نماز  و خمس و زکات گیر میدیم ؟ اونا می گفتن خوبی آدما به این نیست که حتما نماز بخونن !!! خیلیا هم هستن که نماز نمی خونن ولی پاک و خوب زندگی می کنن . که البته هیچ جوره تو کت من و شمسی نمیره دیگه . خندم گرفته بود من یه دقیقه رفتم با موبایل صحبت کنم شمسی اومده میگه بیا اینو دارند غالب میشن بیا کمک !!!!! فرصت نیست که حالا خیلی مفصل تعریف کنم ولی تو یه فرصت مناسب حتما میام و می نویسم که چه حرفائی رد و بدل شد .  کلی بحث کردیم آخرشم هیچی به هیچ جا !!
فعلا برم که به کارام نمی رسم.
خوب دیگه عجله دارم باید برم . عصر قراره با زهره بریم نمایشگاه .
فعلا تا بعد . در پناه حق .
یا علی



موضوع مطلب :