سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 3
  • بازدید دیروز: 26
  • کل بازدیدها: 193392



یکشنبه 88 مهر 19 :: 2:15 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام دوستان گرامی . بله باید خدمتتون عرض کنم علت اینکه این موقع روز تو خونه هستم و دارم می نویسم اینه که :
وااااااااااااااااااای سرما خوردم . خدا بگم این طاها و مامانش رو چکار کنه که اومدن ما رو سرما دادند و رفتند . هر چی میگم خاله تو سرما خوردی نیا پیش من مگه به خرجش میره ؟؟؟؟ تازه مثل همیشه که عادت داره میاد دهنش رو باز می کنه جلوی لب تو تا توی دهنش رو ببوسی همش میاد همین کار رو می کنه  . همه چیز این بچه که غیر بقیه است نوع بوس دادنش هم همین طوریه !!!!!!!!
اینقدر اومد این کار رو کرد تا منم مبتلا شدم . امروزم به همین خاطر سرکار نرفتم . حالم اصلا خوش نیست .
تازه امشب بله برون آقا داداشمونم هست . به قول مرضیه دختر خالم :
بی ذوق تر از شما چند تا خواهر ندیدم !!!!!!! واسه این یه دونه داداش اصلا انگار نه انگار که میخوان زن بگیرند !!!!!!!
ولی خوب آخه من نمی دونم باید چکاری انجام بدیم خوب ؟
حالا که دیگه قوز بالا قوزم شد سرما هم خوردم دیگه یه باره !!!!!!!!!
سرماخوردگیم خیلی اشکال نداره ترسم از اینه که تا مشهد رفتن ادامه پیدا کنه !! از بس بدمریضیم من .
همیشه تو خونه سخت ترین سرماخوردگی نصیب من میشه . ولی خوب توکل به خدا . از آنفلوآنزای خوکی که بهتره !!!!!!!
خوب دیگه فعلا حرف خاصی نیست جز اینکه مضطر هم یه روزه . خواندنیهای شنیدنی رو میگم . بفرمائید ملاحظه نمائید لطفا .
ضمنا زینت خانم عزیز امیدوارم که سفرت قطعی بشه و بهت هم خوش بگذره .
زهره جان شما هم بابت پاک شدن اون عکسها خیلی ناراحت نباش . می دونم یه عمر خاطره توشون بود ولی خوب حالا دیگه شده . پس خودتو اذیت نکن . درست میشه خانم .
خوب من بیشتر از این نمی تونم اینجا بمونم بایدبرم یه کم بخوابم شاید بهتر بشم . فعلا بای .

 

ساعت 11:54 شب :
سلام علیکم . من دوباره اومدم . اومدم بنویسم از مراسم بله برون و برم .
ساعت 7:30 بود که دیگه همگی جمع و جور شدیم واسه رفتن .
ما ، دائی محمود و خانمش ، خاله و سید و اشرف خانم ( خانم پدربزرگ خدابیامرزم که البته مادربزرگ من نیست ) . دسته گل و شیرینی و یه پارچه چادری مشکی یکی هم رنگی و یه انگشتر که البته همه اینها رو خود عروس خانم به سلیقه خودشون و با پول علی آقا تهیه دیده بودند ، بردیم .
انگشتره رو هم دادیم گلفروشی تزئینش کرد .
خلاصه رفتیم دیگه . اونها هم کلی مهمون دعوت کرده بودند . خاله و دائی و عمه و عمو و.........
مهریه رو که توافق کرده بودند نوشته شد .
وای یه چیز خنده دار بگم . خوب دائی محمود چون تازه هادی رو عقد کرده یه خورده واردتر از ما بود . وقتی صورت قباله رو گذاشتند جلوش گفت : اه . حاج آقا اینها که اسمش هست فامیلش نیست ! فامیلش هم بنویسید !!!!!! 
حالا منظور دائی این بود که مبلغ هر کدوم رو هم جلوش بنویسید !!!!!!!!!!
ولی نه ما متوجه شدیم نه خانوداه عروس !!!!!!!!
مادر آمانج می گفت : خوب آقا بهرام فامیلها رو هم بنویسید !!!!
بعد که کلی توضیح دادند که بابا منظور چی بوده کلی همه مون خندیدیم .
میخواستم بگم : دائی جان میشه شما همون فارسی حرف بزنی همه بفهمن ؟؟؟؟؟؟؟
بعدشم دیگه هیچی . انگشتر دستش کردیم و عکس و .........
سید هی حرص می خورد که چرا اینها که محرم نیستند کنار هم میشیند ؟؟؟؟
رفتم میگم آخه سید اینا کلی وقته با هم در ارتباطند تو نگران حالائی ؟
میگه من وظیفه دارم بگم . آخرشم یه رساله پیدا کرد و سید به نیابت از عروس و عماد به نیابت از داماد یه صیغه موقت تا 8/8/88 خوندند . دیگه خیال همه راحت شد .
دیگه یه خورده بزن و برقص کردند البته مردها رو چپوندند تو اتاق آمانج !! اونام کلی اعتراض کردند ولی موثر واقع نشد .
بعدشم دیگه خداحافظی و اومدیم خونه . مادر آمانج از مامان خواهش کرد علی یه چند ساعتی بمونه مامان هم گفت باشه .
گفتیم مال خودتون ما نخواستیم !!!!!!!
اینم از این . خدا رو شکر ختم به خیر شد . خدا آخر عاقبت همه جوونها رو بخیر کنه داداش ما رو هم به لطف خودش خوشبخت و عاقبت به خیر کنه .
عکس واسه وبلاگ گرفتم . حالم خیلی مساعد نیست که بتونم بشینم سر کامپیوتر والا عکسها رو می ذاشتم تو وب .
حالا فرصت شد این کار رو می کنم .
امروز که نرفتم سر کار . این طور که از شواهد و قرائن بر می آید فردا را نیز در خانه خواهم

گذراند !!!!!!!
البته بد هم نیست . خودش یه استراحته . امروز که تقریبا همش خواب بودم . بچه های بیمارستان هم کلی زنگ زدند .
کبری صبح علی الطلوع اس زده نون بخر !!!!
گفتم پدربیامرز من دارم تلف میشم نونم کجا بود ؟؟؟؟؟؟؟
براش جواب دادم : من حالم خوب نیست نمیام .
اس زده : ای خفه شی !!!!!
گفتم : خیلی ممنونم واقعا !!!! لطف عالی زیاد .
خوب دیگه خیلی خوابم میاد . پاشم برم چند تا قرص هم بخورم شاید بهتر شم .
اگه خوب نشم فردا باید برم دکتر . باید استعلاجی ببرم .
خوب دیگه از امروز باید بهم بگن خواهرشوهر !!!!!!!!!
بله نمردیم و خواهر شوهر هم شدیم . انشاالله از نوع خوبش باشیم .
توکل به خدا ........
خدایا خودت کمک کن هیچ بغض وکینه ای از هیچ کس تو دلمون نمونه .
خدایا خودت کمک کن از هیچ بنی بشری توقعی نداشته باشیم تا راحت زندگی کنیم .
خدایا خودت کمک کن آدم باشیم و اون چیزی که تو میخوای .
خدایا شکرت که من بنده توام و بس .
خدایا خیلی دوست دارم خودتم می دونی .
خدایا دوست دارم .........





موضوع مطلب :