سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 16
  • بازدید دیروز: 75
  • کل بازدیدها: 193480



دوشنبه 88 آبان 25 :: 10:45 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام . این دفعه واقعا سلام . مبارک باشه مبارک باشه . کامپیوتر جدیدم رو میگم !!!!!!!
هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
بالاخره عوض کردم اون سیستم کوفتی رو و این یکی آقا نمی دونید چه باحاله . دل همه تون بسوزه . هه هه هه !!!!!!!!!
اما حالا بشنوید از سه کاریای این چند وقت بی کامپیوتری !!!!!!!!
گفته بودم که اینترنت بیمارستان صاف روبروی در اتاق رئیس و مدیره !!! اینم از بداقبالی ماست دیگه .
آقا تا مامیشینیم پشت این سیستم انگار موی دکتر اشرفی رو آتیش میزنن !!!  هر جا باشه از راه میرسه . به بچه ها گفتم هر کی با دکتر کار داره پیداش نمی کنه به من بگه بیام پشت سیستم ، ایکی ثانیه پیداش میشه !!!!!!!
حالا فکر کن من تو خونه سیستم نداشتم داشتم له له می زدم واسه به روز کردن وبلاگا ، این دکترم دست ما رو خونده هی میگه : تو کار و زندگی نداری نه ؟؟؟؟؟
راستی یادم رفت بگم . چند ساعت پیش دائی عماد بالاخره بعد از تحمل این همه زجر و عذاب فوت کرد . روحش شاد . حالا بذارید سه کاری اینم بگم :
روز شنبه بود خیلی خیلی کار داشتم . آنژیو بیمارستان خورشید خراب شده ما بیچاره شدیم از بیمار !!!!
من اون روز 100 تا پرونده داشتم واسه بررسی . داشتم می مردم . یهو دیدم مریم زنگ زد گفت میترا ( جاری مریم ) زنگ زده گفته مهران ( دائی مرحوم عماد ) فوت کرده .
منم بلافاصله اس زدم به عماد . حالا جالب اینجاست که من به عمرم به این سرعت به کسی اس تسلیت نزده بودم که به عماد زدم !!!!!!!!
همون موقع هم یکی از دوستان زنگ زد گفت پاشو برو سر نت ببین عکسی که فرستادم رسیده یا نه ؟ من گوشی دستم بود رفتم بالا دیدم دکتر اشرفی ایستاده وسط سالن . کامپیوتر مدیریت اشغال بود رفتم کتابخونه .
مسئول کتابخانه داشت پشت میز کتاب می خوند . من رفتم داشتم تو نت سرچ می کردم اون بنده خدا هم پشت خط منتظر بود که یهو دیدم عماد اومد پشت خط ........
رفتم اون خط دوباره تسلیت گفتم که یهو دیدم عماد میگه :
بابا بذار بمیره بعد تسلیت بگو !!!!!! اون بنده خدا هنوز زندس . فقط حالش خیلی بد شده بردیمش بیمارستان !!!!!!
آقا منو بگیر حیثیت واسم نموند . نمی دونستم چی بگم . بلند بلند شروع کردم به بد و بیراه گفتن به مریم ( در حال صحبت با عماد ) که یهو دیدم واااااااااااااااااااااااااااای
دکتر اشرفی تو دهنه کتابخونه ایستاده داره دستاشو تکون میده میگه به به !!!!!!!!!
بخدا دلم میخاست زمین دهن باز کنه برم توش !!!!!!!!
هم بخاطر عماد هم دکتر .
این ازاون روز . دوباره دیروز تا 2:30 کار داشتم . بعدش رفتم بالا بشینم وب رو چک کنم . من نشستم دیدم دکتر اومد بالا !!!!!!!!!
دلم میخاست گریه کنم . تو راه پله ها خندید و اومد . من بلند شدم . گفت بشین بشین استفاده کن و خندید و رفت تو اتاقش . بعد هم هی اومد بیرون و رفت و هی نگام کرد .
جالب اینجاست که اکثر مواقع هم نت قطعه ولی خوب بدنامیش می مونه واسه آدم .  
گذشت باز امروز تا 10 کار پرونده ها تموم شد . گفتم برم ببینم چه خبر ؟
اقا ما نشستیم دکتر اومد !!!!!!!!!!!!!!!! نمی دونستم چه کنم . ولی اون تا میخاست وارد سالن بشه دستشو گرفت جلو صورتش و رد شد که یعنی من نبینمش و خودش مرده بود از خنده !!!!!!!
منم پشت بندش ترکیده بودم از خنده .
تازه ظهرهم میخاستیم بریم بازدید از بایگانی بیمارستان کاشانی . من و شمسی تو ماشین ،  زهرا هم دم در بود ساعت 12:30که بریم که یهو دیدیم ای وااااااااااای دکتر اشرفی و دکتر پورمقدس وایسادند سر راه با هم حرف میزنن!!!!!!!!! این دکتر اشرفی چشم از من برنمی داشت !!!!!!!!!
خدا به فردا رحم کنه . یه کمیته اضطراری مدارک پزشکی درخواست کردم واسه هم تموم شدن طرح شمسی که جاش نیرو نداریم هم کمبود فضا . حالا فردا تا بتونه متلک بارونم می کنه !!!!!!

اگه شمسی بره نمی دونم باید چکار کنم ؟ نمی تونم دوجا رو با هم اداره کنم . رسیدگی پرونده های درآمد و کدگذاری پرونده های بایگانی !!! تازه ارباب رجوع ها هم هستند .
نمی دونم چی میشه ؟ می ترسم کارم از اینی که هست بیشتر بشه اون وقت دیگه هیچی ازم نمی مونه . تازه هی هم بهم قر میزنن چرا لاغری ؟؟؟؟
خوب از بس کار ازم می کشند بابا!!!
خدا بزرگه . بگذریم . خوب امشب یه کم نوشتم ولی حرف ناگفته زیاده .
راستی اصلا از کامپیوترم هیچی ننوشتم .
اون دفعه که دوباره ویندوز بالا نیومد به عماد گفتم من دیگه این سیستم رو نمیخام . به احسان ( برادر کوچیکه عماد ) بگو یکی واسم ببنده . ولی طبق معمول پول نداشتم !!!!!!!
عماد بیچاره هم مثل همیشه گفت نگران پولش نباش من میدم تو خرد خرد به من بده . خلاصه دیگه اون کوفتی رو برد و این یکی رو آورد . اگه شد یه عکس ازش می گیرم میذارم تو وب . چون خیلی خوشگله . دوست داشتم . دست عماد درد نکنه . خدا انشاالله خیرش بده که تو کمک کردن به دیگران هر کی که باشه پیشقدمه . واسه همینم خدا خیلی کمکش می کنه .
راست گفتند :
تو نیکی می کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز .......
بیچاره حالا همشون خونه مهران جمع شدند . دلم واسه بچه کوچیکه مهران ، مانی 6 ساله خونه . هی به همه می گفت : شما قول بدبد بابام برمی گرده !!!!!!!!
وای خدا چقدر سخته آدم تو این سن و سال با این دنیای بی در و پیکر یتیم بشه !!!!!!
خدا کمکشون کنه . خیلی سخته خیلی خیلی ...........
ولی خوب تو کار خدا نمیشه دخالت کرد . خدایا شکرت .
بیچاره عماد تا لحظه آخر امیدوار بود.........
چقدر تو مشهد دعاش کرده بود واسش غذا گرفته بود ............
ولی ................
خدا صبر بده به مادرش ، خواهراش ، همسرش ، بچه های کوچکش
الان عماد زنگ زد بهم صدای شیون و گریه بالا بود ...........
ای خدا شکرت ........
خوب حالمون آخر کاری گرفته شد . بهتره بریم بخابیم و واسه آمرزشش دعا کنیم .
خوب دیگه فقط یه چیز خنده دار بگم و برم :
وقتی خبر دادند تموم کرده یهو عماد گفت :‏بهار اگه میخای پیام تسلیت بدی حالا بده !!!!!!!!!
گفتم نه این دفعه تا دفنش نکنید تسلیت نمی گم !!!!!!
خوب دیگه . حمام هم نرفتم . اینم از خاصیت نته دیگه !!!!!!!!

من رفتم آقا بای بای .




موضوع مطلب :