سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 2
  • بازدید دیروز: 79
  • کل بازدیدها: 192932



جمعه 88 اردیبهشت 11 :: 12:1 صبح ::  نویسنده : بهار
سلام چند ثانیه پیش کلی مطلب نوشتم که نفهمیدم چطوری حذف شد !!!!!!!!
البته شاید یه جورائی حقم بود . بابای بیچارم هی از اون پائین داد میزنه پاشو آشغالا رو بیار بذارم دم در منم گفتم حوصله ندارم
خدائیش خسته شدم هر شب هر شب تا میبینه من بالام هی داد میزنه آشغالا رو بیار فکر کرده کارخونه آشغال سازی داریم
منم که حساس خوب زود جوش میارم دیگه !!!!!!!!!
لجمو در میاره . ده هزار بار گفتم هر وقت آشغالا زیاد شد خودم میارمشون پائین. باز هر شب میاد وای میسه داد میزنه آشغالا رو بیار !!
انگار کارگر شهرداری استخدام کرده ....... !!!!!!
بگذریم
اون همه یادداشتو بگو چقدر نوشتم !!!!
خوب شد دیگه .
داشتم از بی وفائی دنیا می گفتم اینکه بابا دیگ به دیگ نگه روت سیاه .  نه که ما خودمون اند وفائیم ماشالا هی به دنیا ایراد می گیریم .
دنیا هم یه آفریده خداست دیگه گوش به فرمان خدا .
بذار اتفاق امروز رو بنویسم جالبه :
امروز صبح بارون میومد و خیابونا غرق آب بود. جوری که بعد از رد شدن از هر ماشینی باید یه بار شیشه شوی رو میزدم
نزدیک بیمارستان داشتم مثل همیشه تند و تیز می روندم که مینا یهو گفت این 206 جلوئی دکتر اشرفی و زنشه .
فکر کردم شوخی می کنه منم چراغ زدم و با سرعت از کنارش رد شدم . مینا گفت خره دیدمون ولی باورم نشد . خلاصه رفتیم ساعت زدیم و سوار ماشین شدیم که بریم که یهو دکتر اومد . داشت بارون میومد اونم پیاده بود زنش ماشینو برده بود . بش گفتم آقای دکتر بفرمائید .یهو گفت : شما بفرمائید که میای چراغ می زنی سبقت میگیری آب می پاشی !!!!!
منم گفتم آقای دکتر باور کنید نفهمیدم شمائید !!!!!!
خلاصه صبح اول وقت کلی خندیدیم . ولی ظهر موقع برگشت ماشینه کفرمو درآورد دوباره راه نمیرفت . نمیدونم یهو چه مرگش میشه گاز نمیخوره راه نمیره اونم واسه منی که آروم رفتن واسم شکنجه جسم و روحه .
پارسال این موقع تازه بعد اون بحران روحی بیمارستان قبلی رفته بودم بیمارستان چمران .
چه دورانی رو گذروندم . گاهی وقتا فکر میکنم اگه خدا نبود اگه امیدم به اون نبود اگه پشتم بهش گرم نبود چه بلائی به سرم میومد . چطوری این همه فشار روحی رو تحمل میکردم .
بعد از اون همه فشار کاری توی بیمارستان مطهری وقتی طرحم تموم شد خیلی راحت گفتند برو . انگار نه انگار این همه مدت زحمت کشیده بودم ........ ولش کن یادآوری این خاطرات جز عذاب چیز دیگه ای به همراه نداره فقط دلم میخاد به همه بگم که خدا هیچ تلاش و کوشش خالص و مخلصانه ای رو بی جواب نمیذاره . یکماه بعد از طرح توی آزمون استخدامی دانشگاه واسه بیمارستان چمران قبول شدم و حالا اینجا خدائیش حال می کنم .
میخاستم بعد این مقدمه بگم که آدمیزاد واقعا از یه لحظه دیگه خودشم خبر نداره . حتی در ذهنمم نمیگنجید که یکسال دیگه به این آرزوی دنیویم میرسم و میتونم به لطف خدا ماشین مورد علاقمو بخرم . ولی حالا با عنایت خدا این اتفاق افتاده و آرزو به واقعیت تبدیل شده .
خدایا نمیدونم چطوری باید شکر این همه نعمت و لطفائی که در حقم کردی رو بجا بیارم ؟
هم من میدوم هم تو که من از عهدش برنخواهم آمد. فقط خوشحالم که از دلم بهتر از خودم خبر داری و میدونی که چقدر دوست دارم
خدایا خیلی دوست دارم .
فقط تو این شب جمعه که خودت گفتی دعا مستجابه ازت چند تا خواهش خیلی گنده دارم هر چند که برای تو برآوردنشون خیلی راحت و ناچیزه ولی واسه من فوق العاده سخت و با ارزشه :
خدایا تو رو به تموم مقدسات عالم قسمت میدم هیچ وقت، هیچ وقت و هیچ وقت حتی به اندازه یه چشم بهم زدن منو از خودت غافل نکن
خدایا نذار با گناه به درد تنهائی و دوری از تو دچار بشم . 
خدایا تو میدونی که بالاترین آرزوی تمام عمرم این بوده و هست که حتی واسه یه لحظه هم که شده عاشق تو بودن رو تجربه کنم .
خدایا زندگی بدون تو واسم یعنی مرگ واقعی .
خدایا فضای قلبم رو پر از نور ایمان و اعتقاد به تو و اولیائت کن .
خدایا لذت ترک لذت در راه خودت رو نصیبم کن .
در یک کلام : خدایا آخر و عاقبت هممونو ختم به خیر کن .
خدایا عاشقم کن عاشق .
خدایا شکرت که من این موقع شب جمعه بجای اینکه به لهو و لعب مشغول باشم در حال حرف زدن با توام .
خدایا شکرت که اجازه ندادی ازت دور باشم .
خدایا شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت شکرتتتتتتتتتتتتتتت .......
قربونت برم خدا .........


موضوع مطلب :