سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 46
  • بازدید دیروز: 32
  • کل بازدیدها: 193008



دوشنبه 88 دی 14 :: 8:54 عصر ::  نویسنده : بهار
سلام . می دونم الان از تعجب دو تا شاخ رو سرتون ظاهر میشه که چطور من پشت سر هم میام و می نویسم !!!
ولی تعجب نکنید علتش اینه که امروز بابک اصفهان نیست ، واسه همین من فرصت نوشتن دارم .
ضمن اینکه امروز با طه ، ماجراها داشتم که بد نیست بنویسمشون !!!!!!!
اول اینو بگم بخصوص به مریم . مریم می دونی دختر دوم طاهره 5 ماهشه ؟؟؟؟؟؟
واااااااااااای !!! امروز بهم زنگولید . شنیده بودم بارداره ولی امروز گفت دخترم 5 ماهشه !!!!! فکر کن : سارا 20 ماهه ، ثمین 5 ماهه !!!!!!!
یعنی فاجعه فجیع تر از این نمیشه !!! خدا واسه هیچ کس نخواد . ولی بهرحال توی کار خدا نمیشه دخالت کرد . شاید حکمتی داشته .
بگذریم ........
چند وقتی بود که دلم میخاست برم خونه منصوره ( یکی از بهترین و صمیمی ترین دوستان دانشگاه اصفهان ) ولی خوب جور نمی شد .
امروز به سرم زد برم خونشون . بهش اس زدم خونه ای ؟ گفت : آره .
میخاستم از راه بیمارستان برم ، فلش عکسها همرام نبود . واسه همین گفتم میرم خونه فلش رو برمی دارم بعد میرم .
خلاصه با مینا با هم اومدیم خونه . من که داشتم از خواب می مردم . رسیدم یه چای خوردم  و یه چرت زدم .
قبل خواب مامان گفت میخوای بری خونه منصوره ، طه رو هم می بری ؟؟؟؟؟!!!!
آقا منو بگیر !!! گفتم : جااااااااااان ؟؟!!!!!!
ولی چاره ای نبود . مریم و عماد کلاس داشتند ، مامان میخواست بره روضه ، بابا باید می رفت اتحادیه ، مینا هم که درس داشت !!!
من می موندم و طه !!!!!!!

یا باید می بردمش یا قیدمهمونی رو می زدم !!
منم گفتم می برمش به شرط اینکه مثل بچه آدم تو ماشین بشینه !!!!!!
ولی بعد بلافاصله زیر لب گفتم : آرزو بر جوانان عیب نیست !!! طه و مثل آدم نشستن !!! چه حرفا ، چه چیزا ، آدم شاخ درمیاره ، کچل مو درمیاره !!!!!!!!
خلاصه یه چرت زدیم و ساعت 3 بود پا شدم آماده شم واسه رفتن . لباسامو پوشیدم و بعد رفتم سر پوشوندن طه .
لباساشو پوشوندم و با سلام و صلوات نشوندمش روی صندکی شاگرد . حالا مگه می نشست !!!!!!میخواست بیاد پشت فرمون !!!
به هر بدبختی بود نشوندمش رو صندلی و کمربندش رو بستم و راه افتادم .
خدا رو شکر برخلاف انتظارم مثل آدم نشست !!!!!!!
ولی من یه چشمم به خیابونو ماشینا بود یه چشم دیگم به طه !!!!!!
هی باهاش حرف می زدم ، می خندیدم تا بشینه و گریه نکنه .
بهش می گفتم : خاله داریم کجا میریم ؟
می گفت : د ( با فتحه د )
الحمدلله از شدت زرنگی حتی حال نداره این د رو دوباره تکرار کنه بشه : د د
به همون یه د اکتفا می کنه .
آخه نه که تو سال اصلاح الگوی مصرف به دنیا اومده !!! اینه که بچمون حتی تو حرف زدن هم  صرفه جوئی می کنه !!!!!!!
خلاصه رسیدیم اونجا . اولش مثل این بچه مودبا ( البته بلا نسبت اونا ) توی بغلم نشسته بود و جم نمی خورد . ولی بعد که کم کم دختر منصوره هم اومد جلو ( اون 8 ماه از طه کوچکتره ) اونم روش باز شد و ........
یا علی گفت و شیطنت آغاز شد ........
تو سر و کله هم می زدن ، لباس همدیگه رو می کشیدن ، طه می رفت سراغ تلفن ، بشقاب میوه رو وارو کرد ...........
نمی دونی دیگه که چکارها که نکرد !!!!!
منصوره داشت عکسها رو می دید یهو رفت کامپیوتر رو خاموش کرد !!!!!!!
خلاصه دیگه به هر مصیبتی بود نمازمو خوندم و برگشتیم خونه .

حالا تو راه برگشتن ، خدا که هر چی میگم خاله صاف بشین ، مگه میشینه ؟؟؟؟؟
هی سرش رو کج می کرد به سمت پای من که بیاد رو پام بخوابه !!! منم می ترسیدم بیفته !!!
هر چی صافش می کردم دوباره کج می شد و بهم می خندید !!!!!
گرسنشم بود . حالا فکر کنید من پلاستیک کیک رو گذاشتم بین پام ، هم رانندگی می کردم ، هم طه رو هی صاف و صوف می کردم ، هم بهش غذا می دادم  !!!!!!!!
به من میگن عروس همه هنره !!! قابل توجه بعضیا !!!!!!!!
حالا فکر کنید بعد از کیک ، تشنش شده بود !!! پشت سر هم می گفت : اب ، اب ، اب ( با فتحه الف ) !!!!!!!!
مگه ول می کرد ؟ حالا هر چی هم میخام حواسشو پرت کنم باز میگه : اب ........
نزدیکیای خونه هم که خوابش برد !!!!!!
بهرحال به هر سختی ای بود رسیدیم خونه .
الانم اون پائین داره رو مخبابا ، یورتمه میره !!!!!!
بله همین الان پدر و مادر گرام آقا طه تشریف آوردند و صدار بهار بهار بالا رفت !!!!!
برم ببینم چه خبره ؟
راستی ، بابک اصلا امروز منو بخاطر نوشته ها دعوا نکرد !!!!!!!
ولی من حال کردم که نوشتم !!!!
راستی یادم رفت دیروز بگم : که بابک وقتی دیروز اومد خونه واسم یه دسته گل قشنگ آورده بود .
دستم دردنکنه که قبولش کردم !! نه ؟!!!!!!
بببببببببله !!!!!
گفته باشم ........
دعا کنید اون چند روز تعطیلیه 22 بهمن ، جور بشه من و بابک با هم بریم شمال .
آی امروز همکارا وسوسم کردند که نگو !!!!!!
خوب دیگه . فعلا بریم ببینیم چه خبر ؟
کاری ندارین ؟ داشتینم به یکی دیگه بگین .
من رفتم .
خدانگهدار .........




موضوع مطلب :