سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 30
  • بازدید دیروز: 32
  • کل بازدیدها: 192992



دوشنبه 88 بهمن 12 :: 11:37 عصر ::  نویسنده : بهار
سلام . احوال شما  ببخشید که خیلی دیر به دیر میام . هم گرفتارم هم اینکه این کامی هر روز یه قر جدید سرم میاد .
یا سایت رو باز نمی کنه یا سرعت پائینه .
خلاصه که هر روز یه چیزی مانع نوشتن من میشه .
خوب باور کنید اینقدر فرصت نمیشه که حتی نمی تونم جواب کامنتها رو بدم . فقط میخونمو در وجود خودم خوشحال میشم از دیدن پیام دوستام و ناراحت از اینکه چرا نمی تونم جواب بدم .
الانم که افتادم تو نخ خرید به اصطلاح جهیزیه !!!!!!!!!
واااااااااااااااااااااااااای که چقدر سخته . پسندیدن بین این همه وسیله ای که می بینی . بین این همه مارکای جورواجور . اینکه اصلا چی میخای چی نمیخای ؟
اونم کی ؟ منی که یه عمر از همه این چیزا پرهیز کردم .
نخندیدا ولی بخدا حتی اسم بعضی چیزا رو هم نمی دونم !!!!!!!!!!
گاهی وقتا دلم واسه بابک می سوزه !!!!!!! بنده خدا با کی میخاد بره 13 به در ؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلی نگرانم . احساس می کنم اگه از الان شروع کنم به خرید تا آخر تابستونم دستم بنده !!!!!!!!
فکر کنید . فقط پسندیدن مبل و نهارخوری و تخت و میز توالت و این چیزا خودش چقدر وقت گیره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چقدر باید بگردی تا یه چیز دلچسب پیدا کنی ؟؟؟؟؟؟؟؟
امروز بعد از نماز ، اگرچه حالم خیلی خوب نبود ولی با زهره رفتیم یه کم وسیله برقی دیدیم .
خوش به حال زهره . اینقدر با دقت و تعصب به وسایل و قیمتها و مارکها و ریز مسائل دیگه دقت می کنه که من گمون نکنم تا 60 سال دیگه هم حوصلم بشه به این چیزا دقت کنم !!!!!!!
ولی زهره خیلی قشنگ می بینه ، دقت می کنه ، به خاطر می سپره و نتیجه گیری خوب ازشون می کنه .
گاهی وقتا باورم نمیشه این دختر چندین سال از من کوچکتره .
تازه کلی هم به رابطش با مامانش و صمیمیت بینشون حسودیم میشه .
امیدوارم که هر چه زودتر مشکل زهره هم حل بشه و با دل خیلی خوش واسه خودش بره خریدعروسی . انشالا .
حالا یه چیز جالب بگم از سوتیای خودم .
امروز چون حالم خوب نبود ایروبیک نرفتم . اومدم خونه . هی تو این گیر و دار بودم که بخوابم نخوابم برم نرم چکار کنم ؟؟؟؟؟
از صبح که از خواب پاشدم چند تا مهره زیر مهره گردنم بین دو تا شونه هام به شدت درد می کرد . علتشم نمی دونم . اینقدر درد می کنه که راحت نمی تونم دستم رو تکون بدم .
بهر حال هم این درد اذیتم می کرد هم حالم خیلی خوب نبود هم سردم بود . همه چیز دست به دست هم داده بود تا تردید داشته باشم تو رفتن و نرفتن !!!!!!!!!
یه کم که گذشت دیدم هیچی بهتر از خواب نیست !!!! دو تا پتو انداختم روی خودم و تخت خوابیدم . بعد مینا اومد صدام کرد که اذانه بیدار شو  !!!!
رفتم پائین . مامان تازه از بیرون برگشت که دید من تازه میخام برم !!!!!!! کلی نق زد که چرا حالا ؟ عین شب پره ها می مونی ؟ مگه روز رو ازت گرفتن ؟
منم هیچی نگفتم و رفتم . به زهره اسیدم که دارم میام بریم طالقانی !!!!!!!!!!
اون بیچاره هم پرسید چرا طالقانیا ، ولی من دوزاریم نیفتاد که دارم اسم خیابون رو اشتباه میگم !!!!!!!!!!!!
من همیشه خ طالقانی رو با شیخ بهائی اشتباه می کنم !!!!! البته منو که می شناسید این چیزا اصلا چیز عجیبی نیست در مورد من !!!!!!!!
خلاصه با کلی بدبختی و کوچه پس کوچه رفتن جا گیر آوردیم . ایستادیم ، پیاده شدیم بعد که رسیدیم سر خ اصلی من دیدم اه !!! اینجا که اونجائی که من میخام نیست !!!!!!!
زهره هم گفت آخه من گفتم طالقانی از اون وسیله ها نداره فکر کردم جای خاصی مد نظرته !!!!!!!!
خلاصه دوباره برگشتیم سوار شدیم و دوباره رفتیم شیخ بهائی .
کلی هم گشتیم . دیگه داشتم می مردم . حالم خیلی خوب نبود . ولی به قول زهره بالاخره یه چیزائی دستمون اومد که باید چکار کنیم . بد نبود .
مرسی زهره جان که همراهی می کنی .
هر چند من مطمئنم بعدها تو نیازی به همراهی من نداری ولی اگه بخای و تا جائی که بتونم باهات همراهی خواهم کرد .
خوب دیگه بهتره برم . خوابم میاد .
راستی از همه دوستائی که میان و کامنت میذارن ممنون .
قول میدم بیام و جواب بدم .
واسم دعا کنید خیلی . چون خیلی به دعاتون نیاز دارم.
شب همگی بخیر ..........



موضوع مطلب :