سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 11
  • بازدید دیروز: 75
  • کل بازدیدها: 193475



سه شنبه 88 بهمن 27 :: 11:30 صبح ::  نویسنده : بهار

سلام . احوالات شما چطوره ؟ خوب هستید انشاالله ?

امروز صبح در کمال ناامیدی سایت رو باز کردم و منتظر بودم دوباره باز نشه که یهو دیدم آخ جون باز شد !!!!!!!
کلی ذوق کردم . امروز آف بودم .  دو روز بعدازظهر تا ساعت 7 شب بیمارستان موندم تا بتونم 2 روز آف بگیرم و سرکار نرم . واسه همین امروز خونم . صبح تا 8:30 با بابک خواب بودیم . خیلی خوبه آدم تو طول هفته اقلا یکی دو روز رو بتونه دلچسب بخوابه .
بعدم وقتی دیدم وبلاگ باز شد و می تونم خاطراتم رو بنویسم هر چی بابک گفت بیا با هم بریم مبارکه و برگردیم گفتم نه !!! واااااااای مامانم کلی تو خونه کار داره . مگه میشه من کمکش نکنم ؟؟!!!!
بابکم گفت : آره ارواح شکمت !! وبلاگت کار داره یا مامانت ؟؟؟!!!
چه کنیم خوب ؟ مائیم و یه وبلاگ و یه سری رفقای عزیز که خیلی ارادت داریم خدمتشون .
خوب حالا بریم سر خاطراتمون ..............

صبح روز 5شنبه ساعت 8 صبح به مقصد شیراز با 3 تا ماشین از خونه راه افتادیم . توی راه اتفاق خیلی خاصی نیفتاد . شهرضا که رسیدیم صبحانه خوردیم و زیارت و یاد کردن از همه دوستان و .....
قرارمون این بود که تفریحی بریم واسه همین خیلی تند رانندگی نمی کردیم بعلاوه اینکه جاده تحت کنترل نامحسوس هم بود . البته ما که توی همه ماشینها کنترل کاملا محسوس از نوع داد و فریاد و بعضی مواقع پس گردنی هم داشتیم !!!!!!!
تو ماشین ما ، بابک نمی ذاشت من تند برم ، تو ماشین مریم اینا ، مامان و تو ماشین علی ، بابا !!!!!
ولی در کل خوب بود . واسه نهار و نماز رفتیم پاسارگاد که به مناسبت 22 بهمن رایگان هم بود . راستی کلی هم عکس گرفتم انشالا فرصت بشه میذارم تو وب .
پاسارگاد

توی پاسارگاد تا نماز خوندیم و نهار خوردیم و از اون ساختمانها دیدن کردیم و عکس گرفتیم کلی زمان گذشت . دیگه تا رسیدیم شیراز ساعت حدودا 6 بود .
ولی خوب توی راه خوب بود . به قول عماد ، راه سفر هم جزئی از سفره . آدم باید ازش لذت ببره .
یه راست رفتیم خونه عمه اختر اینا . توی خونشون یه سگ کوچولو داشتند به اسم پیتیل . خیلی بامزه و شیطون بود . ازش عکس گرفتیم منتها توی گوشی بابکه . باید بیاد که بتونم بذارمش توی وب .

اینقدر با طه با هم بازی می کردند که نگو . طه اینقدر دوستش داشت . هم ازش می ترسید هم خوشش می یومد . این سگه هم مثل کنه به طه می چسبید !!!!!!
روزای آخر دیگه طه موهاشو می گرفت می کشید یا می زد توی سر سگ بیچاره !!!!
کلی همه با این سگه حال کرده بودند . بابک که صبح که چشماشو باز می کرد اول به بهانه طه می رفت یه سلام و احوالپرسی با پیتیل می کرد بعد میومد پای صبحانه !!!!!
بذار بگم از آب و هوا !!!! چند روز قبل از سفر اصفهان و شیراز و همه جا به شدت سرد بود . همه مون نگران این بودیم که نکنه از شدت سرما مجبور بشیم سفر رو کنسل کنیم یا اینکه اونجا نتونیم خیلی بیرون بریم ولی خدا رو شکر به قدری آب و هوا خوب بود که حد و حساب نداشت !!!!!!!
خیلی عالی بود . بهاری بهاری ........
روزها که می رفتیم بیرون حتی نباز به کاپشن یا پالتو پوشیدن هم نبود . خیلی جای همه دوستان خالی بود خوش گذشنت .........
صبح روز جمعه با عمه اینا رفتیم حافظ . یه چیزی بگم بخندید .
جمعه خیلی شلوغ بود . 2 تا نگهبان هم از مردم بلیط می گرفتند ولی خوب خیلیها از جمله همراهان ما بدون بلیط رفتند تو . آقا نوبت به من و بابک که رسید نگهبانه پا سفت کرد که بلیطتون کو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آقا ما رو بگیر ، با پوز کش اومده رفتیم دنبال بلیط !! حالا جالب تر از همه این بود که نمی دونستیم کجا بلیط می فروشند ؟؟؟؟؟!!!
بعد کلی پرس و جو نگاهکردیم دیدیم دقیقا جفت در ورودی بلیط فروشیه !!! بعد از اینکه رفتیم تو کلی همه بهمون خندیدند !!!!!
توی حافظ به سفارش زینت واسشفال گرفتم که واسه خودش خوندم ولی یه 2 بیتش هم اینجا می نویسم :

ساقی بهار می رسد و وجه می نماند
فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش
عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار
عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی ؟
پروانه مراد رسید ای محب خموش
ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو
نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش
چندان بماند که خرقه ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش

زینت جان امیدوارم که به نیتت بخوره این فالی که من گرفتم !!!!!!!!
خلاصه بعد از حافظ رفتیم سعدی . اونجا هم قشنگ بود و شلوغ . یه حوضچه ماهی داشت که خیلی خوشگل بود . عکسش رو میذارم ببینید قشنگ بود .
حوضچه ماهی
نمای کلی سعدی
جاتون خالی اونجا هم بعد از گشت و گذار به دعوت بابک فالوده شیرازی خوردیم و برگشتیم خونه . شب هم که به رفتن به خونه بقیه اقوام گذشت و یه سر بیرون و ......
خیلی مسخره بود توی شیراز مغازه ها طرفای 8:30 همه بسته بود . خیابون می شد شهر ارواح .
حتی اغذیه فروشیها هم تعطیل بودند .
صبح روز بعد خونه دختر عمه مامان نهار دعوت بودیم . بعد از نهار ، مینا و شیدا گیر دادند که پاشید بریم بیرون . ما هم از خدا خواسته جیم فنگ زدیم بیرون و ده در رو !!!!
رفتیم دروازه قرآن . خیلی قشنگ بود . البته من همه این جاها رو قبلا هم رفته بودما ولی خیلی قبل تر از الان و با حافظه خیلی قوی ای که از من سراغ دارید نباید واستون جای تعجب باشه که خیلی یادم نبود . بخصوص حافظ و سعدی که خوب تقریبا هیچیش یادم نبود !!!!!
دروازه قرآن که رفتیم ، شیدا یه کفش پاشنه بلند پوشیده بود که خیلی راحت نمی تونست باهاش راه بره !! دروزاه قرآن هم کلی پله داره !!!! آقا یه تیکه راه رو که میخواستیم بریم بالا شیدا هی به دور و برش نگاه کرد تا دید کسی حواسش نیست ، کفشاشو درآورد و پابرهنه دوید بالا !!!!!!!
من پکیده بودم از خنده از دستش .
آهان بذار صبحش هم بگم که چه بلائی به سر خودم اومد .........
آقا ما صبح روز شنبه تصمیم گرفتیم بریم حمام . اول آمانج رفت بعد عماد بعد بابک و آخر سر قرار شد من برم .
دمپائی ای که توی حمام عمه اینا بود خیلی لیز بود . به محض وارد شدن توی حمام من یه بار لیزیدم . ولی خوب خیلی جدی نبود .
چشمتون روز بد نبینه که نزدیک بیرون اومدن بودم که از بابک خواستم واسم حوله بیاره . همین که خواستم برم دم در حوله رو بگیرم ، پام لیز خورد و یه 2 دوری توی این حمام من غلطیدم !!!!!! فقط خدا رحم کرد که سرم با شدت روی موزائیکهای حمام نخورد والا ضربه مغزی می شدم .
آنچنان خوردم زمین که به قول مامان رب و روبم رو یاد کردم !!!!!!!
حالا بابک هم ایستاده پشت در کمالخونسردی میگه : این صدای چی بود ؟ چی افتاد زمین ؟
گفتم هیچی عزیزم . اتفاقی نیفتاد !! شما خودترو ناراحت نکن . فقط نزدیک بود نفله بشم !!!!!!!
ولی خدائیش هنوزم بدنم درد می کنه !!! دستم سیاه شد . خلاصه حالمون جا اومد دیگه .........
خوب داشتم از دروازه قرآن می گفتم .
جای خیلی قشنگی بود . هوا هم عالی . کلی خوش گذشت . عکس وبلاگی هم گرفتم . میذارم انشالا .
دروازه قرآن
آبشار دروازه قرآن
نمای شهر از بالای دروازه قرآن
بعدشم که دوباره مهمونی و بازار و خرید و ........
یه پلیور سورمه ای هم بابک خرید که من دوست داشتم . الانم اونو پوشید و رفت سرکار !!!!!!!
وای رفتیم توی مجتمع ستاره شیراز . یه چیزی تو مایه های مجتمع پارک اصفهانه . همه قیمتها بالا و بیشتر هم ماشالا سالن مده تا بازار !!!!!!
آدمای جورواجور با تیپ و قیافه های آنچنانی ..........
بعدشم از اونجا رفتیم شاهچراغ . خیلی خوب بود اونجا هم و کلی به یاد دوستان بودم . بخصوص که آقای منصوری هم داشت اونجا زیارت عاشورا می خوند . البته مدت زمان اونجا بودنمون خیلی کم بود ولی همینشم غنیمت بود .
روز بعدشم که صبح مامان اینا رفتند واسه خرید عرقیجات . ما هم رفتیم باغ ارم .
واااااااااااااااااای چقدر خوشگل بود . خیلی باصفا بود .
ای وای عکس اونجا هم توی موبایل بابکه . انشالا میذارمش توی وب .
عصر هم دوباره مهمونی و این ور و اون ور .
البته اون عصر آخر اصلا روز خوب واسه من نبود . به دلیل اینکه  از طرف بعضیها خیلی حرص خوردم . ولی خوب هر چی بودتموم شد و گذشت ..........
صبح روز 2شنبه هم که عازم اصفهان شدیم . طرفای 4 رسیدیم اصفهان . البته من و بابک رفتیم مبارکه که شازده به قناریها و ماهیهاشون سر بزنن . دیگه تا برگشتیم طرفای 7 بود .
در کل مسافرت خوبی بود . خوش گذشت . انشالا اگه خدا بخواد و امام رضا (ع ) بطلبند ، مثل پارسال ، تصمیم داریم سال تحویل رو مشهد باشیم .
نمی دونم چی میشه ، اصلا برنامش جور میشه یا نه ؟ ولی در هر حال من که خیلی دوست دارم مثل پارسال ، سالم رو در کنار حرم امام رضا (ع) شروع کنم ........
هر چند امسال وضعیتم با پارسال متفاوته ولی خوب در کل کنار امام رضا (ع) تحویل کردن سال ، یه لطف و صفای دیگه ای داره ..........
خوب . نمی دونم چرا این خاطره نویسی اون جوری که دلم می خواست نشد !!!!!!!
احساس می کنم شد انشا بجای خاطره !!!!!!!
ولی خوب همینم از هیچی بهتره .
خوب دیگه فعلا چیزی به ذهنم نمی رسه برم ببینم پائین چه خبره .
فعلا بای بای .......





موضوع مطلب :