سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 19
  • بازدید دیروز: 23
  • کل بازدیدها: 193313



دوشنبه 89 فروردین 9 :: 11:34 صبح ::  نویسنده : بهار

سلام . من الان سرکار هستم و بخاطر همین مجبورم خیلی خلاصه و مختصر و سریع بنویسم .
دیروز قرار شد چون بابک اومده اصفهان یه سری بازدیدهای عید رو که باید می رفتیم پشت سر هم بریم تا بابک مجبور نباشه مدام بیاد و بره .
خلاصه از ساعت 5 شروع کردیم :
اول پدر و مادر آمانج ، بعد خونه دختر عمه ام ، تعد خونه دائی محمود و در نهایت خونه خاله شهناز
خونه خاله اینها شام رو که خوردیم داشتیم چای بعد از شام تدارک می دیدیم که گوشی سید زنگ خورد و خبر بدی رو در پی داشت ......
پسر خواهر سید داشته از تهران به سمت اصفهان حرکت می کرده که نزدیک بادرود چپ می کنه ...
جریان از این قرار بوده که میثم داشته توی باند سبقت می رفته که یهو یه پرشیا می پیچه جلوش و اونم با وجود لغزندگی جاده یهو ترمز می کنه و ماشین منحرف میشه و معلق می زنه . اونم 206ی که تازه از تعمیرگاه برگشته بوده !!!!!!
خودش چیزیش نشده بود ولی خانمش و پسر 8 ماهش از پنجره به بیرون پرتاب شده بودند .
جوری که بچه رو اصلا نمی تونستند پیدا کنند !!!!!
یه چیزی حدود 10- 20 متر بچه از ماشین دور شده بوده .
خانمش هم که دستش شکسته بود .
خلاصه خبر خیلی بدی بود . اول خاله و سید رفتند بیمارستان کاشانی بعد هم من و بابک و مریم و عماد و مامان رفتیم یه خورده چیز میز بردیم واسشون .......
حالا باز خدا رو شکر که مادر مارال ( خانم میثم ) و یه سری دیگه از فک و فامیلاشون هم همراهشون بودند .
خلاصه که فعلا وضع بچه خیلی خوب نیست . یه لحظه تموم کرده بوده که تو بیمارستان احیا شده .
حالا هم گفتند طحالش پاره شده و احتمال خونریزی داره . دیشب تا حالا تو آی سی یو بوده  تا ببینند نیاز به عمل داره یا نه ؟
اومدم این چیزا رو گفتم که دعاش کنید . این بچه خیلی نازه ماشاالله .
اینقدر هم توپول و مامانیه !!!!!
به قول خاله چشم کردند بچه رو .......
من که ندیدمش ولی خاله می گفت صورت بچه خیلی درب و داغون شده . همین یه ذره صورت 10 - 12 جاش بخیه خورده .
صورت مارال هم زخم و زیلی بود ولی خوب اون بچه خیلی گناه داره ......
من که حالم خیلی گرفته شد . دیشب تا 1.5 دم در اوژانس بودیم .
واااااااااااااااااای که چقدر مریض آوردند . یه سرباز آوردند که درب و داغون بود . پا و کمر  و صورت و .....
عجب شبی بود دیشب . به قول بابک هی رفتیم عید دیدنی و خندیدیم تا اینجوری از دماغمون دراومد .........
بهرحال دعا کنید این بچه با سلامتی کامل زنده بمونه و همه چی به خیر و خوشی تموم شه و الا این خاطره بد تا همیشه تو ذهن همه باقی می مونه .
من برم دیگه تا دکتر اشرفی دوباره از اتاق درنیومده و یه متلک درست و حسابی بارم نکرده !!!!!!!!
من رفتم .....
دعا یادتون نره .......




موضوع مطلب :