سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درباره وبلاگ


نویسندگان
  •  ()
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 10
  • بازدید دیروز: 5
  • کل بازدیدها: 193238




پنج شنبه 91 اردیبهشت 28 :: 10:35 صبح ::  نویسنده : بهار

سلام . حالتون چطوره ؟ خوب هستید ؟ تعجب نکنید که این روزا بیشتر میام علتش اینه که دیگه سرکار نمیرم .
صبحها تا ساعت 9 می خوابم بعدم پامیشم صبحانه ای چیزی می خورم یه دوش می گیرم یا مثلا امروز لباسها رو ریختم تو ماشین .
بابک هم که ساعت 8 میره تا اذان نمیاد بنابراین اگه خونه مامان نرم تو خونه تقریبا کار خاصی ندارم اینه که میام و می نویسم .

از یه نظر خوبه که دیگه هول و استرس سرکار رفتن و خستگی کار و اذیت شدنای اونجا رو ندارم و از طرف دیگه چون تو خونه می مونم حوصله ام خیلی سر میره . اینی که رانندگی نمی تونم بکنم یا تنهائی هم جائی برم بخصوص با تاکسی و اتوبوس ( با اتوبوس که عمرا ) بدجور دست و پام رو بسته .
همشم نمیشه به این و اون گفت امروز بیا بریم اینجا فردا بریم اونجا .
خونه مامانمم از درد مجبوری میرم والا دیگه خیلی خسته کننده شده واسم . مریم که عصر به عصر میخاد طه رو ببره کلاس اسکیت توی پارک . هی اصرار می کنه شماها هم بیاین وقتی ما میریم خودش میره تو زمین اسکیت کنار بقیه مادرا میشینه به حرف زدن ما باید عین بوق بشینیم تو پارک تا دو ساعت تا کلاسش تموم بشه و برگردیم . نه می تونی تکیه بدی نه خیلی میشه پیاده روی کرد یعنی در کل خسته کننده تر از تو خونه نشستنه که منم دیگه خیلی کمتر میرم . خونه مامان هم که من و مامان تنها باید بشینیم و حرف بزنیم . خوب واقعا حوصله آدم سر میره .
بابک هم که ماشالا تو این مدت که من نمی تونم رانندگی کنم نهایت سوءاستفاده رو می کنه و از صبح تا شب ماشین رو می بره و هر موقع هم بهش میگم منو جائی ببر خیلی راحت میگه :
حسش نیست . حالشو ندارم . خسته ام . ماشین دم دره میخای خودت برو .
ولی منو که می شناسید اینها رو نگه داشتم واسه بعد زایمانم که دیگه مشکل رانندگی کردن وجود نداره اون وقت اگه بابک خان رنگ پشت گوششونو دیدن رنگ ماشینم می بینن !!!!!!
اون وقت متوجه میشه به آدمی که نمی تونه رانندگی کنه گفتن جمله : ماشین دم دره پاشو خودت برو یعنی چه !!!!

بخصوص الان که هوا به شدت گرم شده من اینقدر دلم میخاد آخر شبا بریم دم آب تا این چند روزی که آب بازه و قدم بزنیم ولی دریغ از یه بار این کار رو کردن .
یادمه چند وقت پیش بود سر یه قضیه ای به زهره می گفتم که خیلی از کارائی که آقایون توی دوران نامزدی و عقد انجام میدن واحد تبلیغاتشونه واسه جا کردن خودشون و البته معذرت میخام خر کردن خانما .

یادته زهره ما تازه عقد کرده بودیم توی اون روز برفی با اصرار بابک رفتیم کوه صفه ؟؟ یادته چه برفی میومد ؟؟ اما حالا جلوش پرپر بزن که بابا بخدا حوصله ام سر رفته بیا یه سر بریم تا فلان جا .
خیلی راحت جواب میده : حسش نیست ........

از اول حاملگیم دلم میخاست یه امامزاده ای زیارتگاهی دعائی چیزی برم هر بار هم بهش گفتم منو یه سر ببر گلزار شهدا تخت پولاد سید محمد ......
اگه شما محل گذاشتین و به روی خودتون آوردین اونم آورده .
خیلی بده با کسی زندگی کنی که یه خودخواه به تمام معنی باشه . هر وقت هر جا دوست داشته باشه بره . هر کانالی دوست داشته باشه ببینه . خونه هر کس خوشش بیاد بره . هر موقع دوست داشته باشه بخوابه یا بیدار بشه .
و جالب تر از همه اینه که با تمام این اوصاف به من میگه تو خودخواهی .........!!!!!!!
آدم تا مجرده به هر کس رو بزنه برای جائی رفتن یا انجام دادن کاری بخصوص به خانوادش همه با جون و دل براش کار می کنن ولی وقتی اسم کسی رفت تو شناسنامه ات دیگه نه خودت روت میشه هی بهشون بگی این کار و برام بکن اون کار رو برام بکن یا منو فلان جا ببر نه اونا با رغبت قبل برات کار می کنن البته حق هم دارن میگن پس شوهرت چکاره است ؟؟؟؟؟؟
اما نمی دونن که ........
هر چند که من تو مجردیمم وابسته کسی نبودم خودم از پس همه کارای خودم برمیومدم . وقتی تنهائی رفتم ماشینمو قولنامه کردم دیگه شما بفمید چقدر مستقل بودم دیگه بقیه چیزا بماند .....
ای بابا کاش این یک ماه هم می گذشت ماشین برمی گشت زیر پای خودم تا بدونم چطور باید زندگی کنم و کارامو خودم انجام بدم و محتاج کسی نباشم که برام قیافه بگیرن و ادا اطوار در بیارن !!!!
تو این هفته یه روز صبح شال و کلاه می کنم و با آژانس میرم این چند جائی که گفتم تا دلم یه کم آروم بشه . مگه چی میشه تنهام که تنها باشم . موبایل هست اگه مشکلی پیش اومد زنگ می زنم بابام اینا بیان دنبالم .

از کوچکی از وابسته بودن به دیگران متنفر بودم چون وقتی یه نفر حس کرد بهش وابسته ای حالا تو هر زمینه ای نهایت سوءاستفاده رو می کنه . البته من همیشه هم مستقل بودم واسه همینه که الان اینقدر سختمه .
واسه همین چیزاست که هی میگم تو رو خدا دعا کنید هر چه زودتر راحت شم . سختی حاملگی یه طرفه ولی دیدن و تحمل کردن این جور اخلاق و رفتارها خیلی سخت تره اونم برای کسی که تو عمرش منتظر کسی نبوده .
ولی خوب خوبی دنیا فقط و فقط به اینه که می گذره خیلی زودم می گذره . منم منتظر گذشتنشم .
بذار بگذره تا ببینیم خدا چی میخاد ........




موضوع مطلب :
دوشنبه 91 اردیبهشت 25 :: 11:15 صبح ::  نویسنده : بهار

سلام . امروز دارم میرم سونوگرافی ببینم چی میگه ؟
تاریخ جدید رو کی واسم می زنه ؟
وزن بچه چقدر شده ؟
خدای نکرده جنسیتش تغییر نکرده باشه ......
به همه گفتم واسم دعا کنند زود راحت شم .
دلم میخواد ببینم چه شکلیه ؟
اگه قشنگ نباشه چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه نق نقو و بد عنق باشه چی ؟؟؟؟

وای خدا ..........

عجب هول بدیه ها .
اگه شب خونه مامان نموندم و برگشتم خونه میام می نویسم چی شد ........

جواب سونو :

همه چیز خوب و طبیعیه .
وزنش 2 کیلو و 500 گرم .
رشدش خوبه .
همچنان همان دختر است خدا رو شکر .
ولی باز هم تاریخ زایمان 29 خرداد !!!
هر چی بش گفتم زودتر گفت فقط در صورت سزارین 10 روز زودتر می تونی ولی اگه طبیعی باشه همون !!!!!!!
ولی دعا کنید زودتر بشه به جان خودم خسته شدم ....

امروز بعدازظهر دوباره نوبت دکتر دارم . خبر اون رو هم خواهم داد .
ضمنا من هنوز هم منتظر پیشنهاد اسم قشنگما ......

و اما ......... دکتر نرفتم

قرار بود دیروز برم دکتر چون نوبت داشتم ولی از اونجائی که هفته قبلش رفتم و مشکلی هم نبود و سونو هم گفت همه چیز طبیعیه مامان جان و جناب بابک خان اصرار روی اصرار نمودند که نمیخاد این هفته بری دکتر و ما هم نرفتیم . البته می دونم که بابک به خاطر اینکه تو خ مطب دکتر به شدت مشکل جای پارک وجود داره به کلی ازبردن من به این دکتر ناراضیه ولی خوب چه میشه کرد مجبوریم بریم ......
حال اگر مشکلی پیش بیاید یقه این دو نفر را خواهیم گرفت .......




موضوع مطلب :
شنبه 91 اردیبهشت 23 :: 11:27 صبح ::  نویسنده : بهار

سلام . حالتون چطوره ؟ امروز روز مادره .......

آرزو دارم بهاران مال تو
شاخه های یاس خندان مال تو
ساده بودن های باران مال تو
آن خداوندی که دنیا آفرید
تا ابد همراه و پشتیبان تو

پشت هر کوه بلند
سبزه زاریست پر از یاد خدا
و در آن باغ کسی می خواند
که خدا هست دگر غصه چرا ؟؟
آرزو دارم :
خورشید رهایت نکند
غم صدایت نکند
ظلمت شام سیاهت نکند
و تو را از دل آن کس که تنش در تن توست
حضرت دوست جدایت نکند

روز زن و روز مادر مبارک ......

هنوز مادر نیستم و نمی دونم می تونم باشم یا نه ؟؟؟
دوباره تموم سختیا و غصه های دنیا توی تمام وجود و زندگیم رخنه کرده ........

این الفرجک القریب ؟؟؟؟.........

خدایا اگه این سختیا واسه امتحان منه پس صبرشم بده بی تابی نکنم و اگه از بی لیاقتی و بدی خودمه که هزاران هزار بار بهش اعتراف داشته و دارم .......
خدایا به این بچه رحم کن که با تک تک اشکای من اشک می ریزه .........
مگه نگفتی : ان مع العسر یسرا ؟؟؟؟
ای خدا ........
من که ثانیه ای از زندگیم بی یاد تو طی نشده .........
امروز روز محبوبه توست .........
به حق همونی که گفتی اگر نبود محمد و علی را هم نمی آفریدی
حاجات همه رو برآورده کن دست منم بگیر .........
خدایا از ناشکری متنفرم .....
نه اینکه به تو شک دارم نه هرگز .......
ولی از خودم می ترسم نکنه همه این سختیها تاوان گناهان و اشتباهات خودم باشه .......

خوش به حالت زهره که الان مشهدی .......
و چقدر دلم برا روزائی تنگ شده که با هم می رفتیم .........

راستی نمی دونم چقدر اعتقاد به حروف ابجد درسته ؟ یا اصلا از کجا منشا می گیره و چقدر صحت داره ولی بهرحال رفتیم پیش یه روحانی و ایشان فرمودند که اسم باران به اسم من نمی خوره ( از نظر حروف ابجد ) . در نتیجه باید این اسم رو عوض کنیم ولی خوب حالا کو اسم قشنگی که به اسم منم بیاد ؟؟؟؟؟
اسم باران رو خیلی دوست دارم نمی دونم چکار کنم ؟ بی خیال حروف ابجد بشیم و بذاریم یا دنبال یه اسم دیگه بگردیم ؟؟؟؟
اگه اسم قشنگ با مسمی که خیلی هم قدیمی یا تکراری نباشه به ذهنتون رسید بفرمائید تا ببینیم به اسم من می خوره یا نه ؟؟؟؟؟

فعلا دیگه باید پاشم اماده شم برم خونه مامان . از این هفته استعلاجیم شروع شده و دیگه سرکار نمیرم . ولی خوب عملا هم کاری نمی تونم بکنم . بیشترش خونه مامانم ولی اگه گذرم به خونه افتاد یا با لپ تاپ خواهرم سر خواهم زد .......

اگه یه موقع نیومدم و رفتم واسه زایمان دعام کنید ضمنا زهره در جریان خبرها هست . اگه زنده درنیومدم حتما بهتون خبر میده واسم فاتحه بخونید ........




موضوع مطلب :
دوشنبه 91 اردیبهشت 18 :: 11:46 صبح ::  نویسنده : بهار

سلام . حالتون چطوره ؟ این چند وقته دیگه تقریبا هفته ای یکی دو روز میرم سرکار چون واقعا دیگه نمی تونم .
از دو سه روز دیگه میرم توی ماه نهم و هر لحظه اش میشه انتظار .........
انتظار خیلی سخت و دلهره آوریه ولی بهرحال یه جورائیم شیرینه .
دیروز از سرکار رفتیم خونه مامانم وقتی مانتومو درآوردم طه به شکمم نگاه کرد و گفت : خاله مگه باران چقدر دیگه باید بزرگ شه ؟؟؟؟؟!!!!!!!
گفتم خاله شکمم خیلی بزرگ شده ؟ گفت آره . تو رو خدا بش بگو زود بیاد بیرون .
کلی خندیدیم از دستش ..........
مامانمم دیروز می گفت : اینقدر دلم واسش تنگ شده انگار یه بار دیدمش و حالا دلتنگشم .........
مریم هم میگه : عماد همش میگه کاش زود بیاد دیگه حوصله مون سر رفت اگه بیاد کلی سرگرم میشیم .
خلاصه که همه به شدت در انتظاریم تا ببینیم خدا چی میخاد .....

و اما ختمها :


دیروز به طور اتفاقی از جائی رد می شدیم که دیدیم جوونی داره با یه سید روحانی که ظاهر خیلی نورانی ای هم داشت صحبت می کرد . ناخودآگاه توجهم جلب شد و چون صداش رو خیلی واضح می شنیدم تونستم بفهمم که برای رفع مشکلی داره بهش ختم میده و خیلی تاکید می کرد که این دو ختم بسیار مجربه .
منم یادداشت کردم و گفتم اینجا هم بنویسم شاید به دردتون بخوره.


1- در شب جمعه اهل خانواده غسل کرده و سوره انعام را ختم نمیایند به ایه 132 که رسیدند 202 بار آیه را تکرار کرده و سپس ختم انعام را تمام نمایند و از آن روز به بعد فقط انتظار ادای حاجت بکشند .

2- به مدت 40 روز بعد از نماز صبح به سجده رفته و 70 مرتبه ذکر : الهی بحق مفتح الابواب یا فتاح  خوانده شود .

من هیچ کدوم رو تا حالا تجربه نکردم ولی وقتی دیدم اون روحانی این طور محکم و قاطع به اون جوون می گفت انگار به دلم الهام شد که باید ختمهای خوبی باشند .

از روز 5شنبه تا حالا عضله شانه چپم  بدجور درد می کنه اون دو روز که دردش خیلی شدیدتر بود . بابک کلی واسم ماساژش داد و کیسه آب جوش گذاشت ولی بازم درد می کنه بخصوص وقتی می شینم یا ظرف می شورم یا می نویسم . دیروز که تو بیمارستان اشکم داشت درمیومد . الانم دوباره درد گرفته .
دکترم رفتم در کمال ناباوری بهم گفت : خانم استامینوفن بخور !!!!!!
چی بگم والا از این دکترای با ضریب هوشی بالا ؟

خوب دیگه کم کم باید برم . شونه ام درد گرفته . هر چی به زایمان نزدیکتر میشم دلهره و اضطرابم بیشتر میشه . 25 اردیبهشت نوبت سونو دارم و 26 نوبت دکتر . گفته از اول خرداد واسم استعلاجی می نویسه .
این چند روز رو هم دارم با استعلاجی و مرخصیای پراکنده رد می کنم .
دعا کنید به خیر بگذره ........




موضوع مطلب :
جمعه 91 اردیبهشت 8 :: 10:41 صبح ::  نویسنده : بهار

سلام . خوب هستید ؟ خوب بالاخره اتاق باران با یک هفته تاخیر به علت دیر اومدن کمدش چیده شد .
دیروز عصر کمدش رو آوردن و من هم قبل از اون به زهره زنگیده بودم که بیاد کمک . چون راستش رو بخاید تاحالا اتاق تک واسه بچه اونم به عنوان سیسمونی نچیده بودم .
طاها هم اتاق جدا نداشت که بچینیم واسه همین طبق معمول همیشه اس زدم به زهره که بیا به دادم برس .........
اون بنده خدا هم گفت باشه و اومد .
خلاصه کمد که آورده شد تا ساعت 10 شب گیر چیدنش بودیم البته تقریبا همه کارها رو زهره کرد . دستش هم درد نکنه . فعلا که خوب شد ولی به قول زهره حالا تا دنیا اومدنش کلی تغییرات دیگه توش ایجاد میشه .
در حین چیدن بودیم که مریم اینها هم یه سر اومدن اینجا و آقا طاها تشریف آوردن توی اتاق و هی خاله خاله و هی نگاه و هی حسودی و خلاصه ........
بعدش که رفته بودن توی راه به باباش گفته بود باید واسه من یه خرس با یه کمد بخری چرا من کمد ندارم ؟؟؟؟؟؟
خلاصه که حالا تازه اول دردسره . هر چی باران داشته باشه اونم میخاد .
تازه من کلی بش گفتم خاله وسایل تو خیلی خوشگل تر بودن . تو اینقدر وسیله و اسباب بازی داشتی . ولی وقتی بزرگ شدی همه شو جمع کردیم .
باران چون کوچیکه واسش خریدیم خلاصه که حالا تازه اول مکافاته .
باید حواسم خیلی بش جمع باشه والا با این وابستگی ای که به من و بابک داره بچه از نظر روحی داغون میشه .
به قول باباش اند شرارت هم هست دیگه هیچی ........
آهان راستی عکسای اتاق پیش زهره است . قرار شده همه رو درست و راستی کنه آدرساشونو بده به من تا بذارم توی وب .
به هر حال دیر و زود شد هر چه فریاد دارید بر سر زهره بزنید چون من کاملا بی تقصیرم !!!!!!
این روزا کم کم دیگه سرکار رفتن داره آزارم میده . عملا از ساعت 10 به بعد کار کردن و تو محیط کار موندن برام زجرآور شده . ولی چاره ای هم ندارم . دکتر عزیزم بهم استعلاجی نمیده . هر چی رو ازش شکایت می کنم میگه طبیعیه !!!!!!
مرخصیامم نمیخام همشو استفاده کنم چون اگه مرخصی زایمان شده باشه 8 ماه از خرداد تا اسفند استعلاجیم اون یک ماه رو هم مرخصی با حقوق و بی حقوق قاطی هم می گیرم تا یه دفعه بعد عید برم سرکار .
ولی خوب اینا همه برنامه ریزیهای منه تا خدا چه خواهد و چه شود ........
خوب دیگه . کم کم باید پاشم از روی این صندلی .
همه کارا رو دیروز زهره کرد من دیشب از کمر درد و پا درد و اینا می نالیدم .
زهره جون دستت درد نکنه عزیزم . به قول مامانم همیشه همه زحمتای من گردن توست . انشالا بتونم به خوبی واست جبران کنم .
از همگی التماس دعای خیر دارم . قربان شما .
بای .........

و اما عکسها ........




موضوع مطلب :