سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 22
  • بازدید دیروز: 32
  • کل بازدیدها: 192984



دوشنبه 92 بهمن 21 :: 10:44 صبح ::  نویسنده : بهار

سلام . خوبین ؟ امروز بخاطر گلودرد و سرماخوردگی خودم و وانیا سرکار نرفتم . وانیا رو هم خوابوندم و اومدم اینجا . خیلی نمی تونم بنویسم ولی خوب همون یه کمیشم خوبه .
17 بهمن وانیا رو از شیر گرفتم . توی 1 سال و 8 ماهگیش . دیگه خیییییییییییلی با شیر خوردناش خسته م کرده بود اصلا مثل بچه های دیگه نبود . خواب و راحتی و همه چیزمو گرفته بود . یعنی تمااااااااااااااام طول مدت حضور من تو خونه صرف شیر دادن به وانیا می شد . دو سه شب بود که خیلی اذیت می کرد از 3 تا 6 صبح بندش بودم وقتیم پیش من بود از غذا خوردنم خبری نبود جز به زور و گریه و مکافات .
راستشو بخاید با این همه وابستگیش به شیر خیلی هم استرس داشتم که چطور می تونم از شیر بگیرمش ؟
اینکه مریض نشه خیلی اذیت نشه اصلا میشه نمیشه ؟ اونم با حساسیت و علاقه بسیار زیاد بابک بهش و اینکه طاقت گریه کردن بچه رو نداره و تو چنین کاری همکاری لازم رو نمی کنه .
می دونستمم که هر چی بزرگتر بشه عاقلتر میشه و از شیر گرفتنش سخت تر .
خلاصه که همه چی دست به دست هم داد تا خیلی یهوئی و اتفاقی و با حالت عصبانیت داروی صبری که از داروخانه خریده بودم رو زدم سر سینه و تا وانیا شیر خواست همین که دهنش رو اورد جلو از شدت تلخی این دارو از شیر خوردن پشیمون شد و تازه بخاطر تلخی زیراد هر چیم خورده بود اورد بالا .
مامانم اینا هم اینجا بودن خلاصه یه کم هی گریه کرد و بی تابی کرد و هر چی می یومد طرفش می دید تلخه و به هر مکافاتی بود خوابوندیمش . ولی در طول شب که بیدار شد بهش شیر دادم .
فردا ظهرش هم که ظهر پنجشنبه بود باز با داروی تلخ مواجه شد و برای خوابیدنش کلی مکافات داشتیم و تا شب . شب خدا رو شکر خیلی اذیت نکرد و خوابید ولی جمعه شب من خونه مامان یه کمی غذا بهش دادم و اومدیم خونه خوابید . طرفای ساعت 10 بیدار شد و شروع کرد به گریه و مگه آروم می شد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
1 ساعت تمام بدون وقفه فریاد می کشید عربده می زد و من نمی دونستم چشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
زنگ زدم به مامانم اون گفت بچه گرسنه س غذا بش بده . حالا مگه غذا می خورد ؟؟؟؟؟؟ با زور و مکافات و دربه دری چند تا قاشق غذا ریختم تو دهنش و قورت داد و خوابید !!!!!!!!!!
الهی بمیرم بچه م گرسنه بود و من احمق نمی فهمیدم . ........
بعد خوابیدن اون خودم یه سیر گریه کردم و بعد خوابیدم . دیگه از فردای اون روز از ظهر که میام خونه تا شب که میخاد بخوابه مدام ریز ریز بش غذا و خوراکی و میوه و بستنی و شیر و این چیزا میدم که گرسنه نمونه .
ولی حالا تو این هیری ویری  سرما خورده و سینه درد داره . دیشب کلافه مون کرد تا خوابید .
خودمم مریض بودم دیگه هیچی .
ولی نمی دونم چرا یه جورائی خیلی پشیمونم از اینکه اقلا تا دوسالگی بهش شیر ندادم . مسلما خدا از روی حکمت دقیقی بیان می کنه که دختر باید تا 2 سال و 2 ماه شیر بخوره .........
نمی دونم ولی اشتباه کردم . خدا و وانیا منو ببخشن . بچه م گناه داشت ولی این کار رو کردم ...........
بگذریم ..........
همچنان دستم به بافتنی بنده خیلی هم بهش علاقمند و وابسته شدم . خالهم یه لباس دیگه واسه وانیا بافت . منم کلاهش رو بافتم و الان بلوزش رو به اتمامه . هنوز وقت نکردم عکسا رو بریزم رو کامی ریختم حتما می ذارمشو ن .
بچه ها بازم معذرت میخام که خیلی دیر میام و کم بهتون سر می زنم . منو ببخشین ولی واقعا نمی رسم .




موضوع مطلب :