سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 37
  • بازدید دیروز: 32
  • کل بازدیدها: 192999



دوشنبه 93 بهمن 27 :: 11:29 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام  . نه به اون مواقعی که سااااال به سال به وبلاگم سر نمیزنم نه به حالا که تندتند آپ می کنم .

امشب اومدم بنالم .....

کارای بیمارستان و این اعتباربخشی لعنتی کلافه م کرده . لامصصصصصب تموم شدنیم نیست .

این همه میگن اسراف نکنین اسراف نکنین اما فقط خدا میدونه که تو کارای ارزشیابب و اعتبار بخشی چقدددددددر برگه و وقت و انرژی و هزار تا چیز دیگه حروم میشه اونم الکی و بیخود و به دردنخور .

یکی نیست بگه اعتباربخشی اصلی اونه که شما بیاید بررسی کنید ببینید ایا بیماری که اومده بیمارستان بهش رسیدگی شده یا نه ؟

درمانش درست بوده یا نه ؟ اونطور که شایسته ش بوده باس رفتار شده یا نه ؟؟؟

ولی متاسفانه چسبیدن به یه مشت کاغذ پاره بدون توجه به هدف اصلی....

تازه تمام وقت و پتانسیل پرسنلیم که وظیفه شون خدمت به مریضه داره صرف این کارا میشه ....

ای بابا گفتن این حرفا چه فایده داره ؟؟؟

ولی واقعا خسته شدم . باید تا قبل استعلاجی رفان کارای مربوط به اعتباربخشی واحد خودم رو تموم کنم والا تمااااام زحماتم هدر میره .

الحمدلله هیشکیم ندارم اگه رفتم بتونه پاسخگو باشه .

اعتباربخشی ما مردادماهه 6 مرداد . تا اون موقع من زایمان کردم انشالله .

ولی مجبورم روز ارزشیابی برم بیمارستان برای بخش خودم .

نمی دونم ولی امیدوارم کارا روبه راه و خوب بشه . واقعا دارم وقت میذارم برا همین دلم میخاد نتیجه خوبم بگیرم .

امروز دیگه از بس دیدم کارا زیاده و سرکار نمیرسم انجام بدم اوردم خونه .

نشستم یه مقدارشو خونه انجام دادم ولی درعین حال از دست وانیا دیونه شدم .

البته حق با بچه س دلش میخاد بازی کنه من باید خیلی بیشتر از این حرفا براش وقت بذارم ولی خوب کارامم زیاده .

یه مواقعی مثل الان وقت سرخاروندن نداریم و حال و حوصله بچه رو نداریم یه روزیم میرسه از فرط داشتن وقت فراغت بیش از حد دیونه میشیم !!!

قربون خدا برم نه به الان و نه به زمان پیری .

خاله و شوهرخاله من هردوشون بازنشسته فرهنگی هستن . یه روزی اونام مثل ما وقت سرخاروندن نداشتن ولی الان تمااااام طول شبانه روز رو بیکار نشستن و به همدیگه زل میزنن !!!

ای بابا چی بگم . نه الانمو دوست دارم نه اون موقع رو . دلم اعتدال میخاد .

خواهرم از دستم شاکیه که بهش زنگ نمیزنم ، حوصله بچه ش رو ندارم ....

ولی نمی دونه که الان ایننقدددددر درگیرم که حال و حوصله خودمم ندارم .

تازه الان یه بچه دارم واااااااای به سال دیگه این موقع با دوتا بچه ....

فقط خدا رحمم کنه و بس ...

ناله هامو کردم هر چند اونجور که دلم میخاست خالی نشدم ولی بهرحال یه کمی خالی شدم .

دعایم کنید راحت طی بشه این چند ماه و زود خلاص بشم ازین سنگینی .

کارای بیمارستانمم زودتر ردیف بشه نتیجه خوبیم بگیرم  و تو اعتبار بخشی امتیاز بالایی بگیریم .

هر چند تمااام پول و افتخار و چیزاز دیگه ش میره تو جیب رییس و مدیر ولی بهرحال ما پیس خودمونم که احساس رضایت کنیم خوبه .

خوب دیگه برم ...

گوشی که دست می گیرم دستم خواب میره ....

شبتان بخیر

باااای..




موضوع مطلب :
یکشنبه 93 بهمن 26 :: 10:41 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام .

الان که دارم می نویسم رو تخت دراز کشیدم و با گوشی دارم آپ می کنم . ساعت 10 و نیم شبه و من دوباره چون ظهر یکی دوساعتی از فرط خستگی خابیدم خیییلی خوابم نمیاد .

هفته پیش این موقع هنوز خونه زندگیم بهم ریخته بود ومامان بابک اینجا بود . خدا خیرش بده امسال واقعا به دادم رسید و مشکل خونه تکونیمو حل کرد . از عصر پنجشنبه اومد خونه مون . با کمک بابک تماااااام وسایل سالن و اتاق خوابا رو بردن تو حیاط ، بعد کف سالن و اناقا رو شستیم و بعدشم وسایل یکی یکی تمیز شد و با تغییر دکوراسیون سر جاش چیده شد .

امسال به خودم قول دادم سعی کنم مثه هر سال سر چینش وسایل با بابک کل کل نکنم و بذارم اونم سلیقه ش رو اجرا کنه و جالب اینجا بود که امسال که این کارو کردم از تغییر دکوراسیون بیشتر خوشم اومد .

انگار چینش امسال رو بیشتر دوست دارم .

خلاصه تا مامان بابک بود اشپزخونه هم تمیز کردیم و تمام کابینتا و کشوها رو ریخیم بیرون و تمیز کردیم و چیدیم و یخچال و مایکروفر و وای گاااااز که داست از کثیفی منفجر میشد رو بابک باز کرد برد.تو حمام و شست و واااای بررررق میزنه حالا .

برام روش تلقم کشید ، خلاصه که امسال همه چی خیلی خوب و زود انجام شد .

الهی شکررررررر

فرشا هم که سه شنبه اوردن و پهن کردیم .

تمااااااام تشکا و بالشتا و پتوها و ملحفه ها و هر چی تو کمد رختخابی حتی یک بار استفاده شده بود رو با لباسشویی شستم

روز چهارشنبه 22 بهمن هم که افتادم به جون توالت و حمام و برقشون انداختم .

پرده ها هم که همزمان با فرش کردن خونه شسته و اویزون شد .

در کل که خیلی زود و خیلی خوب خونه تکونیم انجام شد و الان دارم لذت میبرم از تمیزی خونه .

خداروشکر خرید انچنانیم نداریم . از ابادان که سه دست لباس برا بابک اوردم برا وانیا هم که یه ساراغون خریدیم دوتا پیرهنای پارسالشم هنوز نو و سالمه

فقط یه کفش میخاد

خودمم که با این شرایط خرید ندارم بکنم .....

ولی اگه گیرم بیاد یه مانتوی نازک باید بخرم و یه شلوار لی بارداری

ولی نمی دونم وقت و حوصله م میشه یا مه ؟؟؟

دکترمم هنوز نرفتم عوض کنم ، هی تعلل می کنم  از بس بدم میاد از منتظر موندن تو مطب این دکترا ....

ولی انشالا تو این هفته یا اون هفته یه روز میرم .

 

این روزا خداروشکر داره سپری میشه و غیر از اینکه خییییلی سنگین و. چاق شدم مشکل خیلی خاص دیگه ای ندارم .

 

بدنم یه خرده ورم داره چند روزه برنج نمیخورم غذا و شیرینی جاتمم کم کردم .

 

دارم سعی می کنم از ترکیدنم جلوگیری کنم حالا چقدر موفق باشم نمی دونم .

 

خوب فعلا دیگه حرف خاصی ندارم . اومدم آپیدم هم رفع حوصله سررفتن و بی خوابیم بشه هم خاطره ای تو وبم ثبت بشه .....

 

دیگه کم کم برم

 

موفق باشید

 

باااای ....

 

 




موضوع مطلب :
دوشنبه 93 بهمن 13 :: 11:17 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام

حالتون چطوره ؟

من بازم دارم با گوشی آپ می کنم بنابراین خیلی نمی تونم بنویسم .

امروز بالاخره تو هفته 20 رفتم سونوگرافی . این بار خیلی تمایلی نداشتم بدونم بچه چیه ؟ راستش یه جورایی شک کرده بودم برا همین ترجیح میدادم دیرتر برم ولی خوب بالاخره امروز رفتم و خیالم راحت شد .

خداروشکر همونطور که دلم میخاست بچه دخترهو این برای من خیلی خوشحال کننده بود . 

هر چند اگر پسر هم بود دیگه اینقدر با خودم کنار اومده بودم که بپذیرم ولی خوب شکر خدا به اونجاها نرسید .

انشالله خدا به هر بچه میده اول سالم و صالح بده و بعدم اون چیزی که دوست دارن بشه .

وقتی از بیمارستان اومدم بیرون بابک تو ماشین منتظرم بود ، پرسید هاااان ؟

با ذوق و خنده گفتم دختره .

باورش نمیشد !!!!

حس کردم دلش میخاست پسر بشه ولی بعدش گفت من خودم عاااشق دخترم ولی بخاطر وانیا دلم میخاست پسر بشه که پشت و پناهش باشه .

منم گفتم تو دوره زمونه  الان از پشت و پناه جایی خبری نیست ....

در هر صورت امروز خوشحال شدم . اگه چند ماه پیش بخاطر این بارداری غیرمنتظره و ناخواسته تمام دنیا رو سرم خراب شد اقلا امروز با شنیدن خبر دختر بودن بچه خوشحال و سرحال شدم .

امیدوارم که سالم و صالح هم باشه .

خوب دیگه بیشتر ازین با گوشی نوشتن سخته

راستی اسمشم به احتمال زیاد سونیا میذاریم ولی قطعیت 100 درصد نداره هنوز .

التماس دعای خیر

شب خوش




موضوع مطلب :