سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 9
  • بازدید دیروز: 32
  • کل بازدیدها: 192971



پنج شنبه 91 شهریور 2 :: 11:15 عصر ::  نویسنده : بهار

وانیا در آرایشگاه ( گفته بودم بردم موهاشو کوتاه کردم !!! )

من کاملا بی تقصیرم !! هر چه فریاد دارید بر سر بابک بزنید ......

اینم شانس ماست دیگه تولد منه خاله ام واسه وانیا لباس می خره !!!!!!

وانیا در نیاسر

وانیا و نازنین زینب خواهرزاده باران در حرم حضرت معصومه (س) وانیا 4 روز بزرگتره ....

اینم عکس روز اول مبین کوچولو ( برادرزاده تازه متولد شده ام )

و بالاخره عکس روز چهارم مبین




موضوع مطلب :
چهارشنبه 91 شهریور 1 :: 5:32 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام . احوال شما چطوره ؟ ممنون بابت تبریکات عمه شدنم . هنوزم فرصت نشده عکسش رو بذارم ولی می ذارم ........
خوب حالا امروز اومدم از یه مسافرت دو روزه البته یه روز و نصفی بنویسم .

گفته بودم دلم میخواد اولین مسافرت وانیا یه سفر زیارتی باشه و بیشتر دلم می خواست ببرمش مشهد ولی خوب فعلا واسه مشهد شرایطمون جور نبود واسه همین دلم می خواست برم قم . چند وقتی بود فکرش تو سرم بود تا اینکه قبل عید فطر به بابک گفتم میای یه سر بریم قم و بیایم ؟؟ بابک هم که خدا وکیلی خیلی خوش سفره و عاشق تصمیم ها و کارای یه دفعه ای و بی برنامه ریزی گفت حالا بذار ببینیم چی میشه ؟؟
روز عید که خوب ظهرش خونه خاله ام بودیم و شبش هم وانیا دوباره خیلی ناآرومی کرد و کلافه مون کرده بود .
روز بعدشم که تعطیل بود و قرار بودعصر بریم دیدن آمانج و مبین که رفته بودن خونه بابای آمانج .
شبی که رفتیم پارک دم خونه زهره بابک گفت اگه خواستیم بریم قم به زهره هم بگو بیاد . منم به زهره  گفتم اگه رفتنی شدیم میای ؟؟
اولش گفت نه و چطوری بیام و آخه یه جوریه و خلاصه از این حرفا .......

روز دوشنبه ساعت 11 بود یه یهو بابک گفت : مگه نمی خواستی بری قم ؟؟؟ گفتم حالا ؟؟ دیگه به ظهر می خوره . شب رو چکار کنیم ؟؟ گفت یه کاریش می کنیم پاشو وسایل رو جمع کن به زهره هم زنگ بزن آماده شید بریم .
زنگ زدم به زهره گفتم آماده شو اونم از مامانش اجازه گرفت و بعدشم با انگشتاش استخاره کرد که بد اومد !!!!!!! ولی بعد قرار شد بیاد ( البته با تهدیدات من !!!! )

جالب اینجا بود که سال 87 که من 206 خریدم هی من و زهره به خانواده هامون گفتیم بذارید با هم یه قم بریم و برگردیم ولی هر دو خانواده مخالفت کردن که چطوری دوتائی برید قم اونم بدون مرد تو جاده نه نمیشه !!!
بابای منم گفت : خودم می برمتون که هنوزم داره منو می بره !!!!!!
خلاصه که نذاشتن بریم . حالا که قرار بود من و بابک با زهره بریم مامان زهره گفته بودن : حالا اگه خودتون دو تا بودین ............. !!!!!!!!!

حالا دیگه شما قضاوت کنید .......

خلاصه دیگه با 100تا جابجا شدن اس ام اس واسه برداشتن وسایل و چند بار تلفنی حرف زدن و اینا ساعت 2/45 از پمپ بنزین اصفهان به سمت قم حرکت کردیم . قرار هم شد به هیچ کدوم از رفقای قمی خبر ندیم تا هم غافل گیر بشن و هم نتونن هیچ تدارکی ببینن .
علتشم اینه که قم یه جای زیارتیه ممکنه ادم سالی یکی دوبار بخواد بره نمیشه که هربار مزاحم این و اون باشه . این طوری خود آدم هم راحت تره و احساس معذب بودن نداره .

خلاصه اواسط راه بودیم که من به بهار خبر دادم داریم میایم ولی نگفتم زهره هم هست و زهره به زینت اس داد که بهار اینا دارن میان قم ولی نگفت خودشم هست !!!!!!!!
ساعت 7 بود رسیدیم قم ..........

خوب قرار بود این سفرنامه رو زهره بنویسه من تا همین جاش رو نوشتم ولی چون زهره کامل تر و بهتر و مصورتر می نویسه بقیه رو تو وبلاگ زهزه ( گل سرخ ) بخونید .........

در کل مسافرت مختصر ، مفید و خوبی بود هر چند یه جاهائی خیلی زهره رو اذیت کردیم ولی خوب پیش میاد دیگه . به ما که خوش گذشت .
خیلی خوشحال شدم که بهار و خواهرش و نازنین زینت کوچولوی ناز و زینت و مادرش و امیررضا کوچولو رو دیدیم.

بعد از زیارت حضرت معصومه (س) و جمکران این دیدار خیلی خوب و دلنشین بود و آخرش زینت و خانوادش حسابی شرمنده مون کردن و تو بهترین فست فودی شهرشون ( رستوران شهر ما ) به شام دعوتمون کردن .

دستشون درد نکنه انشالا بتونیم جبران کنیم ......

خوب دیگه بهتره سفرنامه زهره رو بخونید هر چند هنوز کامل و نوشته نشده ولی به زودی نوشته خواهد شد .......




موضوع مطلب :
<   1   2