سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 41
  • بازدید دیروز: 75
  • کل بازدیدها: 193505



شنبه 89 فروردین 28 :: 9:15 عصر ::  نویسنده : بهار

به به سلام علیکم به جمع دوستان !!!!!!! میگما شماها وقت کردید راحت باشیدا !!!!!!!!!!

نه تو رو خدا !!! اینقدر خودتون رو اذیت نکنید !!!!!
اصلا انگار نه انگار که این وبلاگ یه صاحبی هم داره !!!!!!!!!!!!!
بابا یکی هم یه سراغی از ما بگیره نامردا .........
راستی باران خانم من به جا نمیارم !!!!!!!!!
آقای مشاور ؟؟؟؟؟؟؟
منظورتونو متوجه نشدم . اصلا هم حال و حوصله کاراگاه بازی ندارم !!!!!
بهتره خودتون ، خودتون رو معرفی کنید والا  احتمالا که منو می شناسید !!!!!!!!!!!!!
بی خیال کاراگاه بازی همین طوری به دوستیم باهاتون می ادامه ام !!!!!!!!!
خوب آقا بابک ، زینت خانم ،‏ زهره جان !!!!!!!!!
شماها خوب هستید ؟
فکر کردید !!
امروز زنگ زدم به شرکت پیشگامان بیاد ای دس اس الم رو بوصله .
آخه امروز پس از کلی کلنجار رفتن با کامپیوتر بیمارستان و مچل شدن در اثر نوصلیدن به نت ، متوجه گردیدم که ببببببببببببببببببببببله !!!!!!!

حضرات ، اینترنت بیمارستان رو شارژ نفرمودند و امید ما رو ناامید کردند !!!!!!!!!!
منم اومدم خونه و در کمال کراهت زنگولیدم به شرکته واسه درست شدن نت خونه .

خوب چه خبرا ؟؟؟؟؟؟؟
آقا بابک یزد خوش گذشت ؟؟؟؟؟؟؟؟
حیف که خونه نیستم و از خونه مریم اینا دارم می نویسم و صد حیف تر که بابک عکسائی که از یزد گرفت رو واسم بلوتوث نمی کنه !!! و الا یکی دو تا عکس قشنگ واستون از یزد می ذاشتم !!!!!!!
توی عید که نتونستیم هیچ جا بریم . یه کاری واسمون پیش اومد که باید به خاطرش می رفتیم یزد . بنابراین طی یک عملیات کاملا بدجنسانه و مخفی از هر 2 خانواده از بند جیم فنگ استفاده نموده و چهارشنبه ظهر به قصد یزد راه افتادیم .
جاتون خالی ، عجی مسیر زیبای برهوتی بود !!!!!!!!!!!!

مردیم از بس خشکی دیدیم ولی خوب نعمتای خدا ، خشک و برهوتشم قشنگه !!!!!!
خلاصه رسیدیم اونجا رفتیم توی یه هتل اتاق گرفتیم . کلی هم پیاده روی کردیم . شب هم جاتون مجددا خالی ، رفتیم تو مجموعه امیرچخماق ، من پیتزا خوردم و بابک مرغ سوخاری که ای کاش نخورده بود !!!!!!!!!
از همون موقع حالت تهوع یا به قول بعضیها پشکل کلاغ ( البته ببخشید اگه یه کم بی ادبیه ) گرفت تا صبح روز جمعه !!!!!!!

ولی جاش خیلی خوشگل و باحال بود . بالای اون رستورانه ، توی حیاطش یا همون پشت بامش تخت زده بودند خیلی باصفا بود بخصوص که باغچه پائین هم پیدا بود بارون هم گرفت نم نم و بعد هم یه کم تند شد ولی ما همچنان به نشستن خودمون ادامه دادیم بی خیال بارون .
خیلی خوب بود . به قول زهره دوستم اومد !!!!!!!!!
فردا صبحشم که رفتیم باغ دولت آباد و آتشکده و یه کم ولگردی تو خیابونای یزد و .......
واسه ماهائی که تو اصفهان با این همه سزسبزی و پارک و چمن و اینا زندگی کردیم ، رفتن به شهرائی که خیلی پارک و سبزی ندارند خیلی جذابیت نداره و خیلی زود هم آدم خسته میشه واسه همین 5شنبه ظهر نماز رو خوندیم و راهی راه برگشت شدیم !!
اما چشمتون روز بد نبینه که تاوان دزدکی رفتنمون رو توی راه برگشت پرداخت کردیم !!!!!!
توی راه رفتن که همش بابک پشت فرمون بود ولی توی راه برگشت بعد از نهاری که ساعت 4 عصر توی نائین ( اونم چه نهاری !!! بهتره هیچی نگم !!! و بخاطرش هم کلی راهمون دور شد ) تا بابک رفت ظرفا رو بشوره و بیاد بنده نشستم پشت فرمون و حالا بگازون و کی نگازون !!!!!!
آقا با سرعت 150 کیلومتر در ساعت در حال رانندگی بودم و اصلا هم گوشم بدهکار تذکرات پی در پی بابک نبود که یهو چشمتون روز بد نبینه !!!!!!!!!

یه آقا پلیس بسیار محترم در کمال نامردی با یه دوربین نشسته بود یه جائی که عقل جن هم بش نمی رسید و منم وقتی دیدم ، که کار از کار گذشته بود !!!!!!!!!!!

بی وجدان 20 هزار تومن ناقابل جریمه مون کرد !!!!!
تازه بابک بنده خدا گواهینامه خودش رو برد واسش . اونم بهش گفته بود که اگه 3 بار از این جریمه ها واست بنویسن گواهینامت باطل میشه چرا گواهینامه خودش رو نیاردی که تنبیه بشه ؟؟؟؟؟؟؟؟
اون بی وجدانم گفته بود که من کلی وقته دارم بهش میگم آروم برو ولی گوش نمی کنه که !!!!!!!!

خلاصه که سر درددل  مردونه شون باز شده بود ......
آقا ما هم که از رو نرفتیم !!!!!
کلی وقت بود دنبال یه جائی واسه چای خوردن می گشتیم آقا پلیسه کارمون رو راحت کرد همون جا ایستادیم چای ریختیم خوردیم !!
آی هم چسبید .........
جاتون خالی ...........
تازه می خواستیم بابت نامردی ای که آقا پلیسه در حقمون کرده بود بهش یه چای هم بدیم شاید از شدت شرمندگی آب بشه ولی خوب اون بیچاره اینقدر کار و کاسبیش خوب بود که فرصت چای خوردن نداشت !!!!!!!!!!
جالب تر از همه اینکه همه ماشینائی که در طول راه ازشون با غرور تمام سبقت گرفته بودم هی می یومدند و با دهن کجی و البته خوشحالی ناشی از بدجنسی تمام ، از کنارمون رد می شدند و البته از اونجا به بعدهم که دیگه بابک نذاشت من رانندگی کنم !!!!!!!!!
حالا اینجا رو داشته باشید آقا ما اومدیم وارد مبارکه بشیم که یهو دوباره یه افسر جلومونو گرفت !!!!!!!
زدیم کنار و این بار دیگه واقعا در کمال نامردی فقط و فقط به خاطر نداشتن معاینه فنی 4 تومن دیگه جریمه شدیم !!!!!
حالا خودتون قضاوت کنید دو بار جریمه در عرض 2 ساعت واسه آدم حس و حالی هم میذاره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نفرین 2 تا خانواده گرفتمون .
تازه حالا این بار تونستیم سرشون رو کلاه بذاریم چون اصفهانیا فکر می کردند ما مبارکه ایم ، مامان بابک هم فکر می کرد اصفهانیم !!!!!!
ولی از اول اردیبهشت که بابک اینا ساکن اصفهان اونم 2 تا کوچه بالاتر از ما میشن !!!!!!!دیگه عمرا بشه سر کسی رو شیره مالید و جیم فنگ زد !!!!!!!!!!

ولی خوب اینم داستانی شد واسه خودش .....
هر چند که همه بعد فهمیدند  کجا بودیم ولی خوب کار دزدکی یه مزه دیگه میده !!!!!!!!
حالا سفر بعدی کی و کجا باشه نمی دونم .

راستی شما مشتری واسه 206 من سراغ ندارید ؟؟؟؟؟؟؟؟
مدل 86 ،نوک مدادی زیبا ، 90 هزار تا کار کرده ، بیمه تا آبان ماه داره ، بدون رنگ خوردگی یا کوچکترین عیب و نقصی ، مال یه خانم دکتر بوده ( ببخشید یه کارمند بیمارستان ) که باهاش می رفته بیمارستان و می یومده !!!
ولی خدائیش ماشینم خونگی و تر و تمیزه .

قیمتش هم 11 و نیم . یه ریال هم کمتر نمیدم  !!!!!!!!! گفته باشم !!!!!!!

التماس و اینام در کار نباشه !!!!!!
اگرم یه پراید گازسوز یا حتی یه گانه سوز تر و تمیز خونگی در حد 6 یا 5/6 سراغ داشتید اطلاع بدید . البته مدلشم هم 87 یا 88 باشه . سفید هم نباشه و ترجیحا نقره ای یا نوک مدادی باشه !!!!!!!

امر دیگه ای هم فعلا نیست !!!!!!!!! ( خیلی پرروام نه ؟؟؟؟؟؟؟؟ ) به من چه ؟ وقتی رو قسمت می کردن من نفر اول صف برره ایها بودم که هی می گرفتم هی می رفتم ته صف !!!!!!
خوب دیگه حالا به مال مفت رسیدم خودکشی نکنم !!
کمرم درد گرفت روی این صندلی .........

بابک اینا دارند اسباب و اثاثیه هاشونو جمع می کنند منم اینجا فقط و فقط به خاطر همدردی با اون دارم وبلاگم رو به روز می کنم که فردا که میره سرکار تا وبلاگ منو باز می کنه و متن زیبای منو میبینه روحیه اش شاد بشه !!!!!
ولی قدر نمی دونه که !!!!
حالا فردا تا می بینه می نویسه بحث تحویل گیری و اینا ............
ولی باورش نمیشه که من این همه سختی روی صندلی نشستن و نوشتن و این چیزا رو دارم به خاطر اون تحمل می کنم که !!!!!!!!! فردا که میاد سرکار بخونه روحش شاد بشه که !!!!!!!
چه کنم این حس همسر دوستی داره منو از پا درمیاره بخدا .........
کیه که قدر بدونه !!!!!!!!
خوب دیگه شام کشیدن من برم بخورم
فعلا بای دوستان ........
البته شما همچنان راحت باشیدا مشکلی نیست ......





موضوع مطلب :
دوشنبه 89 فروردین 23 :: 12:25 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام . بازم ممنون از همه دوستان که با همه بی معرفتی من بازم بهم سر می زنن .
اومدم بگم نت خونه که همچنان قطعه و خیال وصل کردنش هم وجود نداره تا خونه جدید !!!!!!!!!!
اینجا سرکار هم اینقدر کارم زیاد شده که فرصت نوشتن ندارم .
بهرحال اومدن امروزم واسه اینه که پشت در مدیریت منتظر دکتر اشرفی هستم و الا الانم نمی تونستم بنویسم . !!!!!!!
خوب فعلا باید برم تا بعد .........




موضوع مطلب :
شنبه 89 فروردین 14 :: 12:16 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام . شرمنده که من این روزا هی خبرای ناجور میدم . این یکی اگرچه واسه خودم خیلی خوب نیست ولی اقلا خنده ه داره پس می نویسم .
تئاتر رو که نرفتیم چون نشد !!!!!!!! ولی خوب 5شنبه شب با زهره و بابک رفتیم بیرون . جاتون خالی رفتیم کوه صفه و بعدشم رفتیم رستوران ژوان غذای مکزیکی خوردیم . زهره چیمی چانکا ، من ، تاکو و بابک هم بوریتو !!
البته هر 3 تامون از غذاهای همدیگه هم تناول کردیم . خوشمزه بود خدائیش . خوبیش به این بود که از سوسیس و کالباس توش خبری نبود .
روز جمعه که همون 13 به در باشه تصمیم بر این شد که بریم زیار تو صحرای یکی از اقوام دور . خوب بد نبود . یه گله گوسفند اون نزدیکیها می چرخیدند که یه خر داشتند . عماد و علی رفتند خرش رو گرفتند و آوردند .
همه شون سوار شدند و نوبت من شد . آقا چشمتون روز بد نبینه که این علی خیر ندیده افسار خر رو گرفت و به سرعت شروع کرد به دویدن !!!!!!!!!!
بابک سمت راست من داشت میومد ولی من یهو از سمت چپ تعادلم رو از دست دادم و با کمر و گردن خوردم رو زمین !!!!!!!!!
چقدر خدا رحمم کرد ............
ولی خدائیش گردن و کمرم بدجور درد گرفت !!!!!!!!!!
کلی خندیدیم .........
بابکم توی وسطی بازی کردن ، توپ خورد به انگشتش و انگشتش برگشت . خیلی درد داشت . ورم هم کرده بود .
علی و عماد هم یه چند باری از رو خر پرت شدند پائین !!!!!!
در کل بد نبود خوش گذشت .
اگر چه تلفات زیاد بود .......
عید امسالم تموم شد . چشم رو هم بذاریم عید سال و سالهای آینده از راه می رسه و .........

یا محول الحول و الاحوال ، حول حالنل الی احسن الحال ........

خوب دیگه من بازم سرکارم . پس نمی تونم خیلی بنویسم . به وبلاگای دوستان سر زدم ولی فرصت کامنت گذاری ندارم . انشالا سر فرصت میام خدمت همگی و عرض ادب می کنم .
فعلا عذر منو پذیرا باشید ..........
راستی به دعاتون واسه حسین کوچولو ادامه بدید چون هنوزم بستریه و این یکی دو روزه هم ایست قلبی کرده بود با احیا برگشته  ولی خیلی دعا کنید به خیر بگذره .
موفق و پیروز باشید .......
بای ..........




موضوع مطلب :
سه شنبه 89 فروردین 10 :: 11:11 صبح ::  نویسنده : بهار
سلام . حالتون خوبه ؟
تعجب نکنید !!! آره می دونم یه وقتائی هست که چندین و چند روز نمی تونم بیام ولی این چند روزه هی پشت سر هم  پا داده و اومدم نوشتم .
الانم سر کار بابک هستم واسه همین می تونم بنویسم .

ممنون از الطاف همه دوستان بخصوص دائی جان با اون نذر قشنگشون . ممنون دائی . منم امیدوارم همه حاجاتتون به خوبی و خوشی برآورده برآورده بشه . زینت و زهره  ، همراهان همیشگیم و طوفان و مسافر شهر غریب که به تازگی افتخار آشنائیشون رو پیدا کردم .
فقط خدا رو شاکرم که توی این زمانه پر نیرنگ و فریب به من کمک کرده با کسانی آشنا بشم که مطمئنم جزء بهترینها هستند .
خوب حالا به اطلاع همه دوستان عزیز می رسونم که حال حسین کوچولو به لطف و عنایت خدا و دعای خیر همه دوستان خیلی بهتره ، خطر رفع شده و به بخش منتقلش کردند .
هر چند مادر و مادربزرگ حسین بسیار بی تابند و حتی مادربزرگش قبل از اینکه بتونه ببیندش حالش بد شده و الان توی همون بیمارستان بستریه !!!!! ولی خدا رو شکر خود حسین خیلی بهتره و حالا تحت نظره .
اما خوب حالا بذارید واستون تعریف کنم که چطور کار خودم به بیمارستان کشید .......
 به قول بابک پریشب تو بیمارستان ، دیشب تو بیمارستان ، خدا به امشب رحم کنه .
پریشب خیلی دیروقت خوابیدیم ، صبح هم ساعت 9 بود که من بابک رو رسوندم دروازه شیراز و خودم رفتم سرکار . هی بابک زنگولید که عصربیا مبارکه بریم خونه فامیلامون و بعد هم بمون تا با هم برگردیم اصفهان واسه چهارشنبه که خونه خاله زهرا اینها دعوت داریم .
منم امروز و فردا رو مرخصی گرفتم و اومدم خونه و کارام رو انجام دادم و رفتم . بابک اومده بود دروازه شیراز دنبالم . با هم رفتیم پارک جنگلی نجف آباد ، بعد هم رفتیم شهربازی مبارکه سوار این کشتیه شدیم که خیلی بالا و پائین میره  .
واااااااااااااااااای خیلی بد بود توی پائین اومدنش دل آدم بدجور می ریخت . بابک که رنگش پریده بود !!!!!
من نترسیدم فقط سرگیجه گرفتم . قبلشم تو ماشین کتاب خوندم و سرگیجه ام از همون جا شروع شد .
هیچی دیگه بعد هم که رفتیم خونه نماز خوندیم و رفتیم خونه فامیلای بابک اینا .
اما چشمتون روز بد بینه . نمی دونم فشارم افتاده بود ، سردیم شده بود نمی دونم چم شده بود که داشتم از سرگیجه و حالت تهوع می مردم !!!!
خونه چهارم که رسیدیم به بابک گفتم من دیگه نمی تونم . برگشتیم خونه . ولی خوب نشدم که . گلاب به روتون هر چی خورده بودم برگردوندم و بازم آروم نشدم . بیچاره مامان بابک سفره انداخت . جاتون خالی فسنجونم پخته بود که من خیلی دوست دارم ولی نتونستم بخورم که .
بنده خدا بابک از پای سفره منو برده بیمارستان . یه سرم واسم نوشت . سرم یک ساعتی طول کشید تا یه کم بهتر شدم . بابک از بس حوصلش سررفه بود منم از شدت ضعف خوابم برده بود ، اس زده بود به زهره و نگرانش کرده بود .
ولی خدائیش آدم باید قدر سلامتیش رو بدونه . عجب نعمتی داریم و ازش بی خبریم .....
خدایا شکرت .
هیچی دیگه بعد سرم برگشتیم خونه . یه کم بهتر شدم ولی بازم حالم خوب نبود . مامان بابک دوباره سفره انداخت ولی من بازم نتونستم بخورم . پام که رسید تو رختخواب نفهمیدم چطور خوابم برد . نماز صبحمم فکر کنم همچین بفهمی نفهمی قضا شد ولی خدارو شکر صبح تا حالا خیلی بهترم . هر چند جای سرمم درد می کنه  اینقدر خونم رقیق بود که تا اومد سرم رو بزنه کلی خون ریخت رو ملافه تخت !!!
صبح هم که بعد نماز دوبار خوابیدبیم و صبح علی الطلوع آفتاب نزده ساعت 9 بیدار شدیم و صبحانه و الانم سرکار بابک ....
بابک میگه طومار داری مینویسی ؟
میوه هم که پوست نکند بخوریم  می بینی تو رو خدا !!! شوهرم شوهرای قدیم !!!
اونم الان دقیقا گفت زنم زنای قدیم !!!!
نمی دونم برنامه عصرمون چیه ؟ راستی زهره واسه 4شنبه عصر برنامه نذار میخوایم بریم تئاتر بله برون .
من و تو و بابک می ریم . البته6 تا بلیط نیم بها داریم شاید به مینا هم بگم نمی دونم . حالا ببینیم چی میشه ولی ساعت 6 عصرشروع میشه .برنامه نریز تا بریم .
خوب دیگه سرعت اینترنت دفتر بابک پائینه . بیشتر از این کارائی نداره . تا همینها هم پاک نشده بهتره من برم .
ولی پیام یادتون نره .
قربان همگی .
التماس دعا .
بااااااااااااااااای .................



موضوع مطلب :