سلام . حدود 10 ساعت دیگه سال 90 با همه خوبیا و بدیاش رخت برمی بنده و بهار میاد و سال و طبیعت هر دو نو میشه ..........
یک سال گذشت و چقدر زود گذشت .
انگار همین دیروز بود ...........
هر چند من زود گذشتن زمان رو دوست دارم چون موندن تو این دنیا رو با همه نیرنگها و کلکها و فریبها و بدیهاش دوست ندارم و دلم میخاد به یه جای بهتر برم ولی خوب وقتی این سرعت گذشت سال و ماه رو می بینم و بعد یه نیم نگاهی هم به پرونده اعمالم می ندازم یه خرده بفهمی نفهمی نگران هم میشم که ای واااااااااااااااااای ............
اگه یهو کوس سفرمو زدن خدا رحم کنه به اخر عاقبتم .........
توی سالی که گذشت اتفاقات خوب و بد زیاد بود .
اتفاقات خوبش این بود که:
من یه کمی بیشتر از سال قبل البته فقط یه کم بیشتر از قبل با زندگی مشترک کنار اومدم .
سفرمون به قم و دیدن و زحمت دادن به بهار و خانوادش که واقعا بهمون خوش گذشت و هنوز نتونستیم جبران کنیم .
شبای قدر ماه رمضون و رفتنمون به دعا و احیاهای شبهای قدر که خیلی برامون شیرین و قشنگ بود .
سفرمون به مشهد و دیدن ملیحه و آقا مسعود و اون شب به یاد موندنی 4 نفره که خیلی خوش گذشت و همیشه در خاطرمون می مونه و منتظر جبران کردن برای اونا هم هستیم
خبر باردار بودنم که اگر چه اولش برام غیر منتظره و یه جورائی هولناک بود ولی خوب به لطف خدا باهاش کنار اومدم و الانم داریم انتظار ورودش رو می کشیم . هر چند سخته ولی شکر .........
وصول شدن یه سری از طلبهامون و تسویه یکی از وامهای خیلی پردردسر با دو تا وام دیگه که اگرچه مبلغ بدهیمون تغییری نکرد ولی خوب شرایط یه کمی بهتر شد .
مشغول شدن بابک توی یه موسسه که کارش رو خدا رو شکر دوست داره در کنار اداره دفتر کارش . هر چند ممکنه این کار دائمی نباشه و حتی دیگه بعد از عید هم دوام پیدا نکنه ولی ورودشم به این کار خبر و اتفاق خیلی خوبی بود .
زود شروع کردن خونه تکونیمون و در نتیجه انجام شدن همه کارامون سر فرصت و اینکه الان تقریبا تمام کارامون انجام شده و نگرانی یا بدو بدوی خاصی نداریم . خدا رو شکر .....
ولی خوب اتفاقات بدی هم وجود داشت مثل :
دزدیده شدن کیف خودم اواخر فروردین ماه و اون همه ترس و استرسی که بهم وارد شد هر چند ضرر مالی زیادی برام نداشت ولی خیلی ترسیدم و خدا رو شکر دزدش دسگیر شد و حالا هم تو زندونه .
دزد اومدن به خونه خواهرم و ضرر خیلی بزرگی که براشون در پی داشت البته به غیر از ضرر جسمی و روحی که باعث شد طه هنوزم بعد از گذشت این همه مدت از شب شدن و دزد خیلی بترسه .
چندید بار درگیری با زن داداشم بخاطر اخلاق و رفتارای ناجوری که داره بخاطر تک فرزند بودنش و یه سری خصوصیات بد اخلاقی دیگه اعصاب همه مون رو چند بار بدجور بهم ریخته بخصوص پدر ور مادرم و اینکه بخاطر اونا ما هم مجبوریم یه جورائی باهاش راه بیایم . حتی همین الان هم به خاطر درگیری شب چهارشنبه سوری بین من و اون به شدت شکرآبه هر چند خود داداشم اصلا گوشش بدهکار این حرفا نیست و رفت و امد و تلفناش با ما همچنان برقراره ......
البته خبرای دیگه ای هم بوده چه خوب و چه بد ولی خوب هم من حضور ذهن خیلی خوبی ندارم و همین که خیلیاش دیگه برای گفتن اهمیت ندارن .
فردا سال تحویله . امیدوارم که برای همه سال پر از سلامتی و خیر و برکت و تندرستی باشه . سر سفره های هفت سینتون حتما ما رو هم دعا کنید .
امسال عید ما خیلی تنهائیم .
مریم با دوستای عماد دیروز به سمت مشهد رفتند .
داداشم اینا فردا عازم شیرازن .
خاله بالا سریم رفت قم پیش بچه های اون خواهرشوهرش که فوت کرد .
دائی بزرگم با خانمش رفته لامرد .
پسردائیم با خانواده خانمش رفتند بندرعباس .
ما که همین چند تا فامیل رو بیشتر نداریم . همینا هم رفتند مسافرت و حالا تنها بازماندگان ما ، مامانم اینا و یکی از خاله هامیم .
حالا فکر کنید چقدر حوصله مون سر میره .
ولی توکل به خدا ......
دعا یادتان نرود .
یه سفره هفت سین کوچولو انداختیم اگه شد عکسش رو می ذارم .
پس تا بعد :
عید همگی مبارک ........
موضوع مطلب :