درددل آخرین مطالب آرشیو وبلاگ
پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ
پنج شنبه 88 فروردین 27 :: 11:37 عصر :: نویسنده : بهار
سلام موضوع مطلب : سلام موضوع مطلب : دوشنبه 88 فروردین 17 :: 9:57 عصر :: نویسنده : بهار
سلام موضوع مطلب : یکشنبه 88 فروردین 16 :: 12:5 صبح :: نویسنده : بهار
سلام امروز 15 فروردین 1388 شاید یکی از بهترین روزای زندگی بود . نمیدونم چرا ؟ من خیلی اینور اونور میرم ولی امروز یه جور دیگه بم خوش گذشت . امروز باید برای اولین جلسه ایروبیک بعد از عید می رفتم ولی حالشو نداشتم . به زهره زنگ زدم ببینم چیکارست خیلی دلم هوای یه کوه صفه مجردی کرده بود . زهره دانشگاه بود گفت اگه کلاسشو نره زود میاد . من اومدم خونه زهره گفت کلاس نرفته . خلاصه زهره اومد خونمون . بابا گفت بیا منو برسون منم از خدا خواسته به بهانه خرید کرم ضد افتاب با زهره راهی شدیم . بابا رو که رسوندیم کرمو خریدیمو راهی کوه صفه شدیم . زهره خفه مون کرد از بس با این گوشی جدید دبلیو نمیدونم چندش عکس گرفت . مردم کلی مسخرمون کردن . ولی خدائیش خیلی خوش گذشت . کلی حال کردیم دو تائی . چقدر عکس گرفتیم . همش تکی و عین هم . آخه کسی نبود ازمون عکس دوتائی بگیره . کوه صفه خیلی قشنگ شده بود . خیلی باحال بود . خیلی خوش گذشت خیلی خیلی خیلی . حیف که هنوز دسترسسیم کامل نیست والا عکساشم میذاشتم تا همیشه به یاد امروز بمونم . قراره جمعه بریم کوه و بریم بالا . من و مهدی و علی و مینا و زهره و خانم سلیمانی کارشناس بیمه ارتش . خدا کنه برناممون بهم نریزه . انشالا . خوب دیگه اینم شد یه دفترچه خاطرات اینترنتی . بازم خوبه . خدایا شکرت شکر به اندازه تک تک نعمتائی که آفریدی و اندازشونو جز خودت هیشکی نمیدونه . بخاطر سلامتی ای که بخاطرش تونستیم بریم کوه ، بخاطر ماشینی که همیشه آرزو داشتم داشته باشم و حالا به لطف تو 3 ماهه که دارمش ، بخاطر دوستای خوبی که سرراهم گذاشتی بخاطر اینکه اجازه میدی از طبیعت بسیار زیبای تو لذت برم و یه تفریح سالم داشته باشمو بخاطر همه اون چیزائی که من نمیدونم و تو خوب میدونی خدایا شکرت ........ حرف آخر : خدایا خیلی دوست دارم چون تو منو خیلی دوست داری موضوع مطلب : |
||