درددل آخرین مطالب آرشیو وبلاگ
پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ
سلام ..... امروز دوم فروردینه سال 94 ساعت 4 است . طبق معمول این ساعتا رو تخت دراز کشیدم خوابم ببره . وانیا رو مبل خوابه . بابک تازه از سرکار اومده و نهار خوردیم و نشسته پای تلویزیون . عجب عید سوت و کوریه . مامان اینا همچنان نیستن . از روزی که راه افتادن بارون خوردن و هنوووووزم داره بارون میاد . الانکازرونن . گفتن یا فردا یا پس فردا برمیگردن . مریم امروز برمیگرده میاد اصفهان و از اینجا میره مشهد . خاله بزرگه رفت شیراز عروسی و برگشت . خاله کوچیکه مشهده و منم و این خونه و وانیا . دیروز از صبح جایی نرفتیم . در حالیکه هوا هم خوب بود . بابک به تلافی اینکه نذاشتم بره مبارکه جایی نبردمون . منم اصلا حوصله کل کل نداشتم . عصر رفتیم یه سر خونه مامانش و بعدم یه سر خونه خاله بزرگه . دیروز نهار پلوشویدباقلا با ماهی درستیدم ، دوست داشتم . امروز ماکارونی با ته دیگه سیب زمینی پزیدم بازم دوست داشتم . تازه سالاد شیرازی و ژله هم درست کرده بودم . دوغ هم بود جاتون خالی .... بابک صبح رفت 3 و نیم اومد . در هر صورت فعلا که اوقاتمون داره به بطالت میگذره . یه سی دی تام و جری یا به قول وانیا کارتون کوچولو خریدیم وانیا میشینه پاش کمتر اذیت می کنه . هر چند اصلا دوست ندارم عادت کنه ولی بهرحال از نق نق کردنش بهتره . خووووب فعلا خبر دیگه ای نیست .... باشد تا روزهای آتی ... موضوع مطلب : |
||