سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 16
  • بازدید دیروز: 7
  • کل بازدیدها: 198973



یکشنبه 94 فروردین 2 :: 4:3 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام .....

امروز دوم فروردینه سال 94 ساعت 4 است .

طبق معمول این ساعتا رو تخت دراز کشیدم خوابم ببره .

وانیا رو مبل خوابه . بابک تازه از سرکار اومده و نهار خوردیم و نشسته پای تلویزیون .

عجب عید سوت و کوریه .

مامان اینا همچنان نیستن . از روزی که راه افتادن بارون خوردن و هنوووووزم داره بارون میاد . الانکازرونن . گفتن یا فردا یا پس فردا برمیگردن .

مریم امروز برمیگرده میاد اصفهان و از اینجا میره مشهد .

خاله بزرگه رفت شیراز عروسی و برگشت .

خاله کوچیکه مشهده و منم و این خونه و وانیا .

دیروز از صبح جایی نرفتیم . در حالیکه هوا هم خوب بود . بابک به تلافی اینکه نذاشتم بره مبارکه جایی نبردمون .

منم اصلا حوصله کل کل نداشتم  .

عصر رفتیم یه سر خونه مامانش و بعدم یه سر خونه خاله بزرگه .

دیروز نهار پلوشویدباقلا با ماهی درستیدم ، دوست داشتم .

امروز ماکارونی با ته دیگه سیب زمینی پزیدم بازم دوست داشتم .

تازه سالاد شیرازی و ژله هم درست کرده بودم . دوغ هم بود جاتون خالی ....

بابک صبح رفت 3 و نیم اومد .

در هر صورت فعلا که اوقاتمون داره به بطالت میگذره .

یه سی دی تام و جری یا به قول وانیا کارتون کوچولو خریدیم وانیا میشینه پاش کمتر اذیت می کنه .

هر چند اصلا دوست ندارم عادت کنه ولی بهرحال از نق نق کردنش بهتره .

خووووب

فعلا خبر دیگه ای نیست ....

باشد تا روزهای آتی ...




موضوع مطلب :