وبلاگ :
درددل
يادداشت :
اولين غذاي وانيا ..........
نظرات :
1
خصوصي ،
17
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
مينا
سلام بهار جان من خيلي وقته که ميخونمت ولي اولين باره که واست مي نويسم نمي دونم چرا يه جورايي حس ميکنم خيلي به هم نزديکيم شايد چون همشهري هستيم يا شايدم چون از نوشته هات فهميدم که يه جورايي از نظر اعتقادي مثل هم هستيم اخه از بس توي اين وبلاگايي که هست اعتقادات و دين و ايمان از بين رفته وقتي ديدم راحت حتي از چادرت حرف ميزني خوشم اومد حالا هم خيلي دلم ميخواد يه وبلاگ داشته باشم تا منم بتونم خاطراتم را بنويسم اخه من خيلي تنهام خيلي زياد.فکر ميکني اينجوري بتونم دوست پيدا کنم کمکم ميکني
پاسخ
سلام عزيزم . خيلي خوب کردي نوشتي . خوب تو که خيلي وقته مياي زودتر نظر ميذاشتي دختر !!!!! وبلاگ داشتن اصلا به خاطر همينه که راحت بنويسي . چطور اون بي دين و ايمانها راحت از بي قيد و بندياشون بنويسن اون وقت ما که با خدا يه ذره آشنائي داريم خدامون رو پنهان کنيم ؟؟؟ نه عزيزم خيلي زود يه وبلاگ راه بنداز منم به همه دوستام معرفيت مي کنم و خيلي زود يه عالمه دوست پيدا مي کني . همين الان هم مي توني از روي پيوندهاي من بري تو وبلاگاشون و باهاشون آشنا بشي . دوستاي خيلي خوبين همه شون .