• وبلاگ : درددل
  • يادداشت : سه پلشت 2
  • نظرات : 0 خصوصي ، 10 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    بهار جان خوبي؟ آقا بابک از سفر برگشت؟اوضاع خوبه؟
    پاسخ

    اره برگشته . الحمدلله بد نيستم .
    تولد ديروز آقا بابک هم مبارک
    پاسخ

    قررررررررررررررررربانت ......
    + سارا 
    من اينجا نظر گذاشته بودماااااااااااااااااااااااااا
    پس کووووش ؟
    اي با با
    چطوري خودت؟
    پاسخ

    نظري نبود !!!!!!! الحمدلله بد نيستم تو خوبي ؟
    + مامان کيارش 


    واي جدددددي؟

    کاش برده بوديش يه درمانگاهي جايي...خطرناک بوده خب

    پس همچنان خدا رحم کرده

    پاسخ

    خدا رحم کرده که رحم مي کنه والا چي مي شد نمي دونم ؟. به بابک گفتم به دختراش بگه ببرنش من تنها هيچ جا نمي برمش. بابک گفت خودم ميام مي برمش . راستي موهامم رنگ کردم . بابک هم نيومد گفت دوسه روز ديگه مياد ..
    + باران بهار 
    طفلي آقا بابک حالا خوبه فقط يه آکواريوم سپرده بهت هاااااااااااااااا
    پاسخ

    اگه دستم بت برسه بلدم چکارت کنم ....
    ديگه الان واقعاً کنجکاو شدم که آقا بابک براي چه کاري رفتن و کي قراره بيان که تو از اين ماجراي سه پلشت بياي بيرون ؟!
    پاسخ

    اينکه برا چي رفته رو خواهم نوشت. چند وقت ديگه اومدنشم که قرار بود امروزبياد ولي افتاد چند روز اينده ولي نمي دونم با اومدنش سه پلشتا تموم ميشه يا نه ؟! تازه ديشب تا حالا وانيا دوباره تب کرده و امروز خيلي مامان رو اذيت کرده بود خودمم گلوم درد گرفته . فقط خدا اخرعاقبتمون رو به خير کنه ......
    واي منم بعد از اينهمه وقتي که با هم بوديم تا حالا مثه اون شب نديده بودمت............

    بازم خداروشکر که همه چي يه جورايي به خير گذشت...
    حالا ايشالا آقابابک هم مياد و يه نفس راحت ميکشين هردوتون....بهرحال اونم حق داشت.دسترسي به هيچي نداشت و دور بود و مي ديد تو هم دست تنهايي.


    پاسخ

    کجا به خير گذشت ؟ شب بعد که اومدن راش بندازن بردنش تو حياط زيرشم روزنامه انداختن دقيقا از همون جاي قبلي اب مي داد يه کمي هم که اب شد کفش ترک خورد ! من واقعا مستاصل شده بودم ولي ديگه بابک گفت بذار خودم بيام . ديروزم که يعني اومدم خوبي کنم ميخاستيم با مريم و مينا و مامان بريم سيد محمد به مامان بابک زنگ زدم اونم بياد نماز ظهر و عصر که تموم شد ميخاستيم بيايم بيرون يهو ديديم رنگش پريد و خيس عرق شد و نشست رو زمين . به دربه دري برديمش بيرون مي گفت قفسه سينه و شونه ش درد مي کنه به گمونم يه سکته رد کرد ولي به قدري من ترسيدم که تا عصر هنوز بدنم مي لرزيد گفتم اگه طوريش بشه ميگن عروسش چکار کرد يا چي بش گفت کشتش ! خلاصه براش راني گرفتم و اومديم خونه مامان اب قند و نهار و اينا بش دادم بعد بردمش خونه . ولي باورت نميشه که چققققققدر ترسيدم ..
    + فروغ 
    تولد وانيا پيشاپيش مبارک
    پاسخ

    مرسي عزيزم
    پس بالاخره به يه چيزايي پي بردي..ايشالا هرچه زودتر بابک خان برگرده وروال عادي زندگي رو در پيش بگيريد.اما خدا نکنه مردا رو يه چيزي حساس بشن.بدجوري ميرن روي مخ ادم. اين چند وقت فشار زيادي تحمل کردي.بهارجان وانيا رو ببوس.
    پاسخ

    وااااااي صحرا خيييلي سختي کشيدم بخدا . فقط خدا مي دونه چي کشيدم . يعني اگه دوباره بابک بخاد بره منم ميرم . قربانت صحرا جون