سلام . با اینکه الان دیگه تو خونه نت دارم ولی بازم مثل قبل فرصت نوشتن نیست .
همش یا اینور یا اونور و مهمتر از همه خونه مامانها دیگه فرصت نوشتن نمیذاره که !!!!!
حالا بشنوید از آقا طه و اتوبوس سواریش .
چند وقت پیش یه روز که طبق معمول همیشه طه با من و بابک بیرون بود یه اتوبوس دید و بهش اشاره کرد ولی نمی دونست اسمش چیه ؟
بهش گفتم : این اتوبوسه خاله .
اون که نمی تونست کلمه رو کامل بگه از اون به بعد همش می گفت اتو ( به ضمه الف )
بعد از اون دیگه این چه آنچنان علاقه ای به اتوبوس پیدا کرده که ما رو بیچاره نموده !!!!!!!
هی فرت و فرت تا اتوبوس می بینه داد می زنه اتو اتو اتو اتو ........
همه دلشون می خواست یه روز این بچه رو سوار اتوبوس کنند تا حسرت دلش بربیاد . ولی خوب نه همتش بود نه فرصتش .
چند روز پیش که با بابک بیرون کار داشتیم طه رو هم مثل همیشه با خودمون برده بودیم . وسط راه دوباره اتوبوس دید و اتو اتوش هوار رفت ......
بابکم گفت بیا یه جا نگه می دارم تو برو سوار اتوبوس شو دو سه تا ایستگاه بالاتر پیاده شو !!!!!!!
حالا بگو طه با چه تیپی اومده بود : یه بلوز و شلوار سرمه ای گل و گشاد با یه جفت دمپائی زرد !!!!!!!!!
مجبور شدم جهت حفظ آبرو دمپائیهاش رو دربیارم و بغلش کنم .
تو خیابون رباط کلی وقت معطل شدیم تا یه اتوبوس اومد . تازه من بلیطم نداشتم کارت بلیطم نداشتم .
می دونید چند ساله سوار اتوبوس نشدم ؟؟؟؟؟؟
خلاصه دویست تومن از بابک گرفتم و رفتم بچه رو سوار اتوبوس کردم .........
حالا چی ؟
اتوبوس شلوغ . جای نشستنم نبود . اینم که کفش نداشت مجبور شدم این دو سه ایستگاه رو بغلش کنم .
کلی ذوق کرده بود بچه .
با تعجب به در و دیوار اتوبوس نگاه می کرد عین این ندیده ها ( خوب بیچاره تا حالا ندیده بود !!!!!!)
بعدشم که دیگه پیاده شدم و با ماشین رفتیم خونه .
هی به همه می گفت :حاله اتو .........
این از ماجرای طه ....
عماد شنبه رفت مشهد امشب هم برگشت .
خوش به حالش .........
سرکار هم که آنچنان قرم قاطیست که اصلا حس گفتنش را ندارم .........
کلا خیلی بدنم خسته است ........
تازشم شام سوسیس بندری درست کردم البته من نمی دونم چی تو سر این بابک می گذره یا کجا چی خورده که سفارشات عجیب غریب می ده !!!!!!!!
سیب زمینی نگینی خرد شده که پوست گرفته آب پز بنمائیم
پیاز ریز ریز سرخ شود
سوسیس درش درشت خرد شود و خیلی هم سرخ نشود
خلاصه خدا رو شکر که خدا به من صبر داد ولی قدرت نداد والا ماهی تابه را بر سرش .......
لااله الا الله !!!
هی میخام خون کثیف خودمو آلوده نکنم نمیذاره که !!!!!!
راستی زینت جان ببخش اگه فرصت نشد بیام جوابتو بدم شما همچنان ببخشید و به پیام گذاری ادامه دهید تا سر من خلوت شود و فرصت وبلاگ گردی و جواب دهی بیابم . زهره جان شمام همینطور ......
البته من یعنی تو را خواهم کشت که یادم نیاوردی پولتو بت بدم و یادم رفت !!!!
خفه نشی الهی
الان همزمان در حال دیدن قهوه تلخ نیز هستیم ......
جایتان خالی
دیگر واقعا بای .......
فردا ظهر نوشت :
فردا کمیته مرگ و میر دارم . روزائی که این کمیته هست روزای مرگ منه . واسه فردا 100 تا پرونده فوتی داریم . چقدر باید بنویسم و بعد تو سرم بزنم تا همش جمع بشه با اون خطای خرچنگ قورباغه و بعد چقدر با واحد تایپ کل کل کنم که درست تایپ کنه و غلط گیری کنم و وااااااااااااااااااااای .......
بعضی وقتا آرزو می کنم کاش خونه دار بودم ولی بعد خیلی زودتر از زود پشیمون میشم .
می دونید دبیری خوبه . 2 روز تو هفته تعطیلی با عید و تابستون و بقیه تعطیلات !!!!
ولی کار تو بیمارستان ! اگه همه جا هم تعطیل باشه بیمارستان باید باز باشه !!!!
مسخره استا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟
کوفت و نه ........
کاش همه تون شاغل باشید و مثل من مجبور باشید هر روز صبح واسه ماز که بیدار میشید دیگه نخوابید و ظهرم نرسید بخوابید و شب هم عین مرغ ساعت 10 بخوابید تا بفهمید من چی میگم !!!!!
الان بابک پا میشه میزنه تو سرم !!!
آخه پای میز کامپیوتر خوابیده منم هی می نویسم و سر و صدا می کنم . الانه که پاشه یه چند تا لیچار بارم کنه !!!!!!
برم منم یه چرت بزنم ببینم چی میشه !!!!!!!
موضوع مطلب :