سلام
احوال شما ؟ خوب هستید ؟ چه خبرا ؟
خوب بازم فرصت شده که بنویسم اومدم واسه نوشتن .
چند روزیه کارام تو بیمارستان خیلی زیاد شده . کم کم دارم خسته میشم . هی باید حرص بخوری با این و اون سر و کله بزنی ، گاهی وقتا حرف و حدیث بارت کنن و خلاصه که باید یه جورائی بگذرونی . دیروز کمیته مدارک پزشکی داشتیم . سری قبل بخاطر نیومدن و دیر اومدن اعضاء دکتر کارانه های همه مون رو کم کرد . نامرد !!!!! خدائیش من بی تقصیر بودم ولی می گفت من از تو که اینقدر اکتیوی انتظار نداشتم بشینی و بگی : نمی دونم !!!!!! البته اینو راست می گفت ، چون اون روز اصلا حس و حال جلسه و کمیته و این جور چیزا رو نداشتم . ولی خوب وقتی ساعت 7 و نیم صبح بت زنگ میزنن میگن 9 کمیته داری من چه کاری می تونم بکنم ؟؟؟؟؟ به همه اعضاء هم زنگ زدم . خوب وقتی نیومدن مگه من مقصرم ؟!!! بعدشم که مسئول هماهنگی کمیته ها این دختره گیج و منک صورت جلسه کمیته قبلی رو اشتباه آورده بود دیگه هیچی ! دکتر جوش آورد و کمیته رو کنسل کرد . این 2 تا دانشجو مدیریته که اونجا کارآموزیشون رو میگذرونن آی به همه مون خندیدن !!!!!!! ولی طوری نیست تلافیشو در خواهم آورد .
بهر حال دیروز همه از ترسشون سر ساعت اومدن تو کمیته . مترون یه خورده دیر اومد که اونم دستش بند یه مریض فوتی بود .
طبق معمول همیشه کمیته های ما پر از جنجال و داد و بیداده . دیروزم من دستور جلسم برطرف کردن نقایص پرونده های عصر و شب بود که منشی نداریم . دکتر یه خورده از پرستارا شاکی بود و خلاصه یه کم تشر رفت و اونام یه خورده حرص خوردن که چرا تو هر مساله ای رو تو کمیته مطرح می کنی و خلاصه بخیر گذشت .
دیروز صبح بعد از اینکه کارپرداز بیمارستان زنگ زد چاپخونه تشر رفت که چرا برگه هامونو نمیارین ؟ آقای ........ بم اس زد که تا یه ساعت دیگه میام . یه ساعت دیگه شد 11 و نیم . من چند روزیه که انگشترمو دستم کردم . از کمیته که برگشتم انگشتم درد گرفته بود انگشترمو کردم تو دست چپم . وقتی اون اومد انگشتر تو دست چپم بود . منم اصلا تو این حال و هواها نبودم . خیلی هم رسمی باش برخورد کردم . برگه ها رو داده بود منم داشتم بررسی می کردم که درسته یا نه.
مدام داشت بم نگاه میکرد . زیر لب یه چیزائی می گفت . کلافه شده بود . نمی فهمیدم چشه . پاشد اومد اونور میز ایستاد . عکس طاها رو گذاشته بودم زیر میز . عکسو نگاه کرد گفت طاهاس ؟ گفتم آره . یه کم ایستاد و بعد دیدم طاقت نیاورد و گفت : مبارک انگشترت باشه . یه لحظه به خودم اومدم . فوری از دست چپم درآوردم کردمش تو دست راستم . گفتم دستم درد گرفته بود جاشو عوض کردم . احساس کردم از ته دلش خندید . یهو گفت : فکر کردم اینو کردی تو دستت و گرفتی روبروی من ..........
که یهو یکی اومد تو اتاق . منم گفتم شما فقط هی فکر کن !!!!!!!!
بخدا نمیدونم این پسره چشه ؟ اصلا کاراش قابل پیش بینی نیست . آخه اگه از زندگی من رفتی کنار که دیگه چرا این ادا اطوارا رو در میاری ؟!!!!
به تو چه که این انگشتر واسه چیه ؟ اصلا ............. لا اله الا الله . شیطونه میگه یه چیزی بگما !!!!!!
هیچی دیگه . برچسبا رو آورده بود که آخرشم مطابق سفارش ما کار نکرده بود . ولی برگ تجهیزات آنژیو خوب شده بود . این مسئول بدقلق آنژیو هم خوشش اومده بود البته خدا رو شکررررررررر !!!!!!
وقتی اومده بود دلشو گرفته بود و می گفت دلم درد میکنه . بهش گفتم چرا ؟ گفت نمی دونم . گفتم گرسنه ای ؟ گفت نه صبحانه خوردم .
خلاصه هیچی دیگه رفت . ولی من از بس پرونده داشتم تا 5 بیمارستان بودم . داشتم می مردم دیگه .
اومدم خونه . منا زنگ زد گفت اومدم اصفهان دارم میام دم خونتون ببینمت . خیلی وقت بود ندیده بودمش . با مصطفی اومدن دم در . با اینکه 6 ماهش بود ولی خیلی چاق و بد هیکل نشده بود . سونو مشخص نکرده بود بچش چیه . گفت اگه دختر باشه دوست دارم بذارم : نازنین
خلاصه یه کم با مامان حرف زد و یه کم تو سر و کله همدیگه زدیم و بعدش رفت . ما هم رفتیم خونه مریم اینا . مریم و عماد سر تحویل دادن یا ندادن ماشینشون به داداش عماد درگیر بودن . ریوشون اومده ولی پلاکش هنوز نیومده نمیتونن از پارکینگ درش بیارن . عماد هم ماشین قبلی رو به داداشش فروخته ولی گفته تا ماشینم نیاد بهتون نمیدم . حالا هنوز بشون نگفته که ماشین رو تحویل گرفته . ولی میگه تا 4 شنبه که مریم دانشگاه داره ماشین پیش خودمون باشه ، بعد برم تحویلشون بدم . داداشش هم که میخاد عقد کنه ماشین رو میخاد . خلاصه مریم می گفت شنبه تحویل بده اینم می گفت من 4 شنبه تحویل میدم . خلاصه یه کم نشستیم و بعد طاها رو آوردیم خونه . اونام واسه شام اومدن .
مینا فیلم دلداده رو از دوستش گرفته بود . دیدیم . قشنگ بود بد نبود . فیلم که تموم شد آقا طاها تازه بیدار شدن . خدا که تا صبح منگه داد . باور کن اگه چاره داشتم از تو شیشه آشپزخونه شوتش می کردم تو حیاط . با اینکه بالا تو اتاق خودم خوابیده بودم ولی صدای گریش نمیذاشت بخابم . دیگه ساعت 5 که واسه نماز پا شدم ، رفتم پائین . انگار ساعت 11 صبحه !!!!!! تازه بیدار شده بود و می خندید و بازی می کرد . یه کم باش بازی کردم بعد گذاشتمش تو روروک و اومدم بالا نمازمو خوندم . مریم گفت تو رو خدا بیا یه کم ببرش بالا من یه خورده بخابم . میخام برم سر کلاس بشینم . رفتم آوردمش بالا . خوابوندمش کنار خودم رو تخت . موبایل و عروسکم دادم دستش و خوابیدم . اونم داشت واسه خودش بازی می کرد . یه دقیقه پشتم و کردم بش خوابیدم از بس موهامو کشید پشیمون شدم . رو کردم بهش و خوابیدم . بعد دیدم از بس بازی کرده خسته شده داره می خابه . همینطوری آروم خوابیده بود تا دیگه بابا که اومد بالا علی رو بیدار کنه از صدای بابا بیدار شد و بابا بردش پائین .
صبح هم که مثه بچه خوب رفتم سر کار . بازم کلی پرونده داشتم . یه خورده با مترون رفتیم تو بخشا واسه تذکر در خصوص نقایص پرونده . خلاصه روزمون طی شد دیگه . 3 هم رفتم کلاس ایروبیک . حالام که خونم . منتظرم عماد بیاد بریم تو طالقانی چند تا دستگاه اسکنر ببینیم و قیمت بگیریم واسه بیمارستان . زهره هم که با مامانش رفته دندونپزشکی . ببینم کی میاد . یادم رفته چه جوری عکس میذاشتیم تو وب لاگمون . میخام بیاد اینجا بم بگه که هنوز نشده . دلم میخاد یه شعر قشنگ تو وبم بنویسم ولی چی نمی دونم . دارم فکر می کنم :
گناهی ندارم ولی قسمت اینه
که چشمای کورم به راهت بشینه
برای دل من واسه جسم خستم
منی که غرورو تو چشمات شکستم .........
سر از کار چشمات کسی در نیاورد
که هر کی تو رو خواست یه روزی بد آورد....
واسه من که برعکسه کار زمونه
یکی نیست که قدر دلم رو بدونه
گناهی ندارم ولی قسمت اینه
که چشمای کورم به راهت بشینه
هنوزم زمستون به یادت بهاره
تو قلبم کسی جز تو جائی نداره
صدای دلم ساز ناسازگاره
سکوتم به جز تو صدائی نداره
تو خواب و خیالم همش فکر اینم
که دستاتو بازم تو دستام ببینم
ولی حیف از این خواب پریدم که بازم
با چشمای کورم به راهت بشینم
سر از کار چشمات کسی در نیاورد
که هر کی تو رو خواست یه روزی بد آورد
برای دل من واسه جسم خستم
منی که غرورو تو چشمات شکستم .............