درددل آخرین مطالب آرشیو وبلاگ
پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ
پنج شنبه 89 اسفند 19 :: 8:58 عصر :: نویسنده : بهار
چند روز پیش یعنی روز یکشنبه بعد از کلی کلنجار با بابک بالاخره رفتم موهامو رنگ کردم . نمی دونم اسم رنگش چیه ولی هر کس می بینه میگه قشنگه الا بابک بدسلیقه !!!!!!!!!!!! باور کنید من نمی دونم خدا چه وجه اشتراکی بین من و بابک دید که میگن خدا در و تخته رو با هم جور می کنه ؟؟؟!!!!!!!!!! یعنی ما دوتا هیچ وجه اشتراکی نداریم و هر چی هست وجه اختلافه !!!!!!!!!!!!!! من موی لخت دوست دارم اون فر !!!!!!!! من رنگ ملایم دوست دارم اون رنگ تند . ( می گفت یا برو موهاتو سفید کن یا شرابی یعنی دوتا رنگی که اصلا به من نمیاد !!!!!!! ) یا اووووووووووووووووووو یه عالمه چیزای دیگه که اگه بخام بگم باید تا صبح بنویسم . من میگم رنگ تیره کلاس داره شیکه قشنگه ولی اون محض رضای خدا نمیذاره من حتی واسه سرکارم یه مانتو تیره بخرم!!!!!!!!!! خلاصه که ماجرائیه این زندگی ما .......... امشبم که چون آقا بابک ظهری ماشین رو شستند و بعد هم باران گرفت جرات بیرون بردن ماشین رو نداشتیم و در نتیجه خانه نشین گردیدیم و ایشان شرمنده فرموده و املت پلو با تخم مرغ مسما واسمون درست کردند که خوب خدائیش خوشمزه هم شده بود !!!!!!!!!!!!!!!!!! راستی از خونه تکونی چه خبر ؟؟؟؟!!!!!!!!! من که خیال کار کردن زیادی ندارم ولی با این حال این چند روزه هی کابینتهای آشپزخونه رو ریختم بیرون و مرتب کردم و آخرش بالاخره نمی تونم بی خیال باشم . ضمن اینکه سوم عید هم عروسی پسرخالمه و لباس هم نخریدم !!!!!!! از خریدای عید فقط من دو تا مانتو خریدم و یه شلوار لی ........ کفش واسه سرکار و عید میخام . بابکم که هنوز هیچی نخریده ............ هی هم امروز و فردا می کنیم . حالا هم که هی بارون میاد و خونه نشین شدیم . ولی چه هوای خوبیم شده هااااااااااا ای ول فردا شب هم تولد علی داداشمه هم عروسی پسردائی بابک ......... نمی دونم چه کنیم ؟ تازه صبح شنبه رو بگو که باید بری سرکار . آخ که این چند وقته بدجور سرکار درگیرم با این هم اتاقی پرروم . خدا نکنه از کسی بدم بیاد که از این بدم اومده !!!! فکر کرده همه نوکر پدرشن . ولی خوشم میاد خودش می دونه نباید با من دربیفته !!!!!!!!! یکی دوبار بدجور حالشو گرفتم حساب کار اومده دستش ......... ولی خوب می دونی بهرحال اعصاب خودمم خرد میشه . خوب................ نمی دونم دیگه تا عید می تونم بنویسم یا نه . هر چند که گمون نکنم بشه بنابراین از همین الان و پیشاپیش عید رو به همه تبریک میگم . امیدوارم که سالی پر از سلامتی ایمان آرامش خوشی برآورده شدن تمام آرزوهائی که به خیر و صلاح باشه و بهرحال سال خیلی خیلی خیلی به توان بی نهایت داشته باشید . سر سفره سال تحویل البته اگه بیدار بودید که در مورد خودم مطمئنم هفت کله خوابم !!!!!!! ما رو هم دعا کنید . یه حس ششمی بهم میگه این همه آشوب تو کشورهای عربی که از نشانه های ظهوره یعنی اینکه امسال شاید بشه به این جمله معروف امیدوارتر از همیشه شد که : شاید این جمعه بیاید شاید پرده از چهره گشاید شاید انشاالله ........... عیدتون مبارک
بعد نوشت : رفتم ایمیل چک کنم یه ایمیل قشنگ دیدم گفتم شب عیدی بذارم تو وبلاگ شمام بخونید .....
لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم میخواهی به آن خانه برگردی یا نه؟ لازم است گاهی از مسجد و کلیسا بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی ترس یا حقیقت ؟ لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی، گوگل و ایمیل و فلان را بیخیال شوی، با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهنپارهی برقی است یا نه؟ لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده لازم است گاهی عیسی باشی، ایوب باشی، انسان باشی ببینی میشود یا نه؟ لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟ لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکر کنی که چهقدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است؟ و بالاخره لازمست گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری واز خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم آیا ارزشش را داشت ؟؟؟؟؟؟؟؟
موضوع مطلب : |
||