سلام . خوب هستید ؟ این اولین جمعه ایه که من فرصت کردم این موقع روز بنویسم . چون بابک داره موتورش رو درست می کنه منم وقت کردم بنویسم ضمن اینکه صبح هم ساعت 8:30 بیدار شدیم . ببینید دیگه اند شاهکار بودیم امروز .
البته علت داره . ظهر خونه مامان بابک دعوتیم . بعداز ظهر هم تولد طاهاست هم اینکه باید بریم خونه خاله اینها که از مشهد برگشتند . بابک هم که می خواسته موتورش رو درست کنه بعد هم که النظافه من الایمان است در نتیجه برنامه کاملا ام پی تری می باشد .
به همین علت مجبور گردیدیم هم زود بیدار شیم هم برنامه هامون رو راست و ریس کنیم .
خوب نوشتم ادامه ماجرا .........
این یک هفته تو بیمارستان جو خیلی سنگینی تو ساختمان ما برقراره . من که رسما دیگه با مینا حتی سلام و علیک هم نمی کنم با خواهرش هم تا حد خیلی زیادی سرسنگینم . مژگان هم که یه آدم بسیار تودار و قرص و همه جانبه محافظه کاره اصلا خودش رو دخیل این جریان نکرده یعنی از طرف من همه چیز رو می دونه ولی مینا و مرجان هیچی بهش نگفتند اون هم خودش هیچی بروز نداده و یعنی که هیچی نمی دونه ولی من با اون هم مثل قبل ارتباط ندارم .
البته از این بابت خیلی خوشحالم چون همکار هیچ وقت واسه آدم دوست صمیمی نمیشه بخصوص تو اصفهان که به زیرآب زنی و نامردی مشهورند .
توی درآمد هم اصلا نرفتم و از اونا هم به جز مسئولشون که باهاش مشکلی ندارم هیچ کدوم تو اتاق من نیومدند .
همدیگه رو گاهی می بینیم ولی سلام و علیک و .......... نه !!!
تقریبا به هر کسی که فکر می کردند شاید بتونه روی من نفوذی داشته باشه رو انداختند که منو از خر شیطون پیاده کنند و همه چی تموم شه و جالب تر از همه اینکه چه جریان مسخره ای سر هم کردند :
پیش هر کس خواستند رو بزنند بهش گفتند دو تا از همراه بیمارها داشتند پشت سر این خانم حرف می زدند که مانتوش تنگه ما شنیدیم نزدیک بوده باهاشون درگیر بشیم به مینا پیغام دادیم برو بهش بگو مانتوش تنگه !!!!!!!!!!
حال می کنید جریان رو چطور پیچوندند ؟؟
منم هر کس پادرمیونی کرد کل ماجرا رو بهش گفتم و بعد که می شنیدند می گفتند خیلی خوب کاری کردی حالشونو گرفتی پس پیگیری کن دیگه از این غلطا نکنند !!!!!!!
خلاصه که این کش و قوس همچنان پابرجاست .
پریروز کار داشتم رفتم پیش دکتر . در مورد منشیها بحث شد گفت به نظرت کدوم یکی بهترن بیاریم جای این مرتیکه ؟
بهش گفتم میخاین منشیش کنین که این همه زن و دختر تو دست و بالش باشند ؟ ضمن اینکه باید زیر دست منم کار کنه ؟؟؟
گفت باید برای بعضیا زمینه فراهم کرد تا اگه بدترند خودشون رو نشون بدن !!!!!! میخام منشیش کنم یه کم بدوه قدر عافیت رو بدونه !!!!!!1
حراست هم که بهش گفته دیگه حق نداره بره مسجد .
خلاصه که هی واسه من پیغام میدن که واسه خودتم بد میشه حرف درمیارن فلان میشه ......
منم گفتم پرونده حراستی من سفیدتر از این حرفاست که با حرف دیگران خراب بشه هر طور میخاد بشه بشه تا آخر پاش وایسادم .
خلاصه که اینم از این جریان . حالا تا ببینیم چه شود و به کجا ختم گردد .
درآمدیای ما به چنین چیزی خیلی نیاز داشتند چون خیلی دیگه وقیح و کثیف شده بودند و از هیچ چیزی پروا نداشتند ولی حالا حسابی سرسنگین شدند .
دکتر اون روز می گفت : انگار خیلی جمعشون از هم پاشیده شده ؟ گفتم بله خیلی .
دیگه صدای قهقهه هاشون تو سالن نمی پیچه . خنده های بلند جلف آزاردهنده شون رو کسی نمی شنوه . خیلی خوب شد خیلی .
باورشون نمی شد چنین بلائی سرشون بیاد ولی اومد .
میگن چوب خدا بی صداست اگه بزنه بی دواست . مطمئنم این اتفاق خواست خدا بود تا اینا به جزای اعمال زشتشون برسند .
ممکنه یکی دو نفر هم که لیاقت زیادی دارند و حالا تو سمت منشی یا خدمه دارن کار می کنند به لطف این جریان ارتقای سمت پیدا کنند که هیچ دعائی بی نتیجه نخواهد ماند ........
شاید در آینده ای نزدیک یه خبری بهتون بدم ولی الان نه . خبری که شاید واستون خوشحال کننده باشه .
پس فعلا تا بعد .......
موضوع مطلب :