سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 22
  • بازدید دیروز: 57
  • کل بازدیدها: 198677



یکشنبه 90 بهمن 16 :: 4:1 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام . احتمالا بیشترتون زهره رو می شناسید اگرم نمی شناسید باید بدونید که یکی از بهترین دوستان منه که خیلی هم حق به گردنم داره و الحق و الانصاف دوست خیلی خوبیه .
ولی خوب بعضی وقتا هم یه کم خل میشه که اونم دیگه اجتناب ناپذیره و کاریش نمیشه کرد مثل الان که تازه از اتاق عمل آوردنش بیرون :
په جهت عمل شنیع دماغی که به قول خودش :
چندی پیش (12سال) توسط توپ بسکتبال ، در حین فوتبال ، در زمین هندبال ، و با پاهای داداش کوچیکه از مسیر راست منحرف شده بود ، به صراط مستقیم هدایتش کنیم!!! ( ذکر توضیح ضروری: در آن بازی داداش کوچیکه گفت اگه مردی این توپ رو بگیر و شووووووووووووووووووت..منم دیدم مسئله حییثتی شد با جان و دل و دماغ از دروازه دفاع نمودم!)
بهرحال به عرض همه دوستان گل برسونم که طی آخرین تماس با خواهر محترم ایشان ، زهره خانوم از اتاق عمل سالم بیرون آمده و فعلا در حال ریکاوری می باشند .
فقط موندم حالا تا چند وقت آینده که تمام این سر و صورت عین چادر مشکی من سیاه و کبود چطور نگاش کنم که بچم شکلش نشه ؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
بهرحال دیونه بازیه دیگه . آدم انگار مغزش تاب داره که صورت خودشو بده زیر دست اره و چکش و قیچی این پزشکا .
ما که از پس این دختر برنیومدیم که این کار رو نکنه اقلا امیدواریم که دماغش به راه راست هدایت بشه و بشه اونی که دلش می خواست .
ضمنا هر گونه خبر مهمی از اوضاع جسمی ، روحی و روانی مرحومه یافت گردید در اسرع وقت به اطلاعتان خواهد رسید .

خوب حالا بریم سر خودم که امروز نوبت دکتر دارم . آزمایشات نشون داده یه کم عفونت ادراری دارم و به شدت نگرانم . دعا کنید که نیاز به دارو پیدا نکنم و با داروهای گیاهی مشکل حل بشه .
دیگه داره دیر میشه .
فعلا بای ....

فردا صبح نوشت :

سلام . من امروز سرکار نرفتم چون دیشب به لطف شوهر گرامی از سرما و پیاده روی مردم . 6 ماه آدمو بیرون نمی بره یه شب که می بره میخواد تلافی 6 ماه رو دربیاره . از  مطب دکتر یه سری پیاده رفتیم چند تا تکه لباس بچه خریدیم بعدم دوباره ماشین رو گذاشتیم پارکینگ و کلی دیگه پیاده رفتیم لباس و این چیزا ببینیم . هوا هم بس ناجوانمردانه سرد !!!! پالتوی منم تنگ شده دیگه دگمه هاش بسته نمیشه شکمم یخ کرد پا و کمرم هم داغون شد . دیگه وقتی دیده اخمام رفته تو هم با اکراه گفته بریم دیگه . بعدشم که چشمتون روز بد نبینه من مثلا هوس سمبوسه کردم 4 تا سمبوسه یخ بدمزه این مغازه دار بیشعور بمون داد که حالم از هر چی سمبوسه بود به هم خورد .
خلاصه دیگه بعد رفتیم خونه مامان . بابا رفت فرودگاه دنبال مامان که از آبادان برمی گشت . دیگه تا مامان اومد و شام خوردیم و چای و برگشتیم خونه شد یازده و نیم شب و داشتم از خستگی می مردم .

و اما در احوالات زهره :

دیشب طرفای 9 بود بش اس زدم که زنده ای ؟ دیدم خودش زنگ زد !!!!!! حرف زدیم خدا رو شکر حالش خوب بود . خواهرش پیشش بودند . دوباره همین الان هم قبل از نوشتن بهش زنگیدم که فهمیدم اومده خونه . احتمالا عصری میرم بهش سر می زنم تا ببینم چی میشه .
امیدوارم که خیلی کبود و اینا نشده باشه دیشب که می گفت همش دارم یخ میذارم روش ولی انشالا که زود حل بشه .
الان فقط در اثر داروی بیهوشی هم حالت تنفر ( تهوع ) داره هم ضعف و بی حالی .
آرزو می کنم که هر چه زودتر خوب و خوش و سلامت و سرحال و البته عاقل بشه .
خودش نمیگه ولی من ازتون میخام در مورد یه موضوع مهم واسش دعا کنید که حماقت نکنه و عاقلانه تصمیم بگیره چون دیگه بدجوری داره با کاراش رو اعصاب من با تردمیل راه میره !!!!!!!!
در هر صورت بارم واسش آرزوی سلامتی و خوشبختی می کنم .


لباسام تو لباسشوئیه .
غذام رو گازه و کلی کار دارم .
دعا کنید کارام آروم آروم پیش بره بتونم یه سر و سامونی به خونه بدم .
فعلا در پناه خدا و
بای ........




موضوع مطلب :