سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 42
  • بازدید دیروز: 7
  • کل بازدیدها: 198999



سه شنبه 90 بهمن 25 :: 10:26 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام . از عصر که از خواب بیدار شدم قصد داشتم بیام بنویسم ولی خیلی خودمو کنترل کردم چون اون موقع به شدت عصبانی بودم !!!!!!!
در راستای نزدیک شدن به عید و با توجه به اینکه اینجانب انگار کود اونم از نوع انسانی دارن پام می ریزن و روز به روز داره به وزنم اضافه میشه ( تا الان 10 کیلوی ناقابل !!!! ) و کم کم حتی نشست و برخاست هم برام دشوار شده و اینکه حتما باید اتاق خواب خودمون رو با اتاق بچه جابجا می کردیم تا هم یه کم اتاق واسه وسایل بچه بازتر و مرتب تر بشه و هم اتاقی که نورگیرتره نصیب اون بشه ، تصمیم گرفتیم یه کم زودتر از دیگران خونه تکونی رو شروع کنیم .
این بود که روز جمعه که شنبه اش هم تعطیل بود وسایل دو تا اتاق رو با کمک خواهرم مینا بیرون آوردیم و کف اتاقها رو تمیز کردیم و اتاق رو جابجا کردیم که خداروشکر هم خوب شد و هم تمیز .
فرشامونم جمع کردیم و دادیم قالیشوئی . عصر هم سالن رو تغییر دکوراسیون دادیم و تمیز کردیم و چیدیم و موند آشپزخونه که اونم کابینتاش کار خودمه تا بعد برسه به شستشو که باید از بابک کمک بگیرم .
خلاصه از شنبه تصمیم گرفتم به جای خوابیدن ظهر که باعث میشه شبش تا نصفه شب خوابمون نبره !!!!! یکی یکی کابینتها رو بریزم بیرون و تمیز کنم و بچینم که هم بم خیلی فشار نیاد هم کارام آروم آروم انجام بشه .
خوب خدا رو شکر این کار رو هم کردم تا امروز که سرکار خیلی خسته شدم چون مجبور شدم همراه مهندسین دانشگاه و دکتر اشرفی دورتادور بیمارستان رو بگردیم تا یه فضای مناسب برای ساخت یه بایگانی خوب پیدا کنیم . این بود که خیلی خسته شدم . صبح هم دیگه بعد نماز نخوابیده بودم .
ظهر اومدم خونه و روی مبل خوابیدم و چشمتون روز بد نبینه .................
مگه این زهره ریشه کنده گذاشت بخوابم ؟؟؟؟!!!!!!
واااااااااااااااااای خواب می دیدم بعد از عمل دماغش دور از جونش مرده !!!!!! با یکی از دوستام که یادم نیست کی بود رفته بودیم در خونشون که اصلا شباهتی به خونه فعلیشون نداشت دیدم پارچه مشکی زدند و چند تا از عکسای سانتان مانتانشم زدند و اعلامیه شو زدند و واااااااااای که نمی دونید چقدر گریه می کردم و هی می گفتم :
دیدی بش گفتم نرو عمل کن ؟ دیدی ناکام رفت ؟ دیدی فلان شد ؟ وای خدا که چه خواب بدی دیدم .
یعنی این خواب زهرمارم شد !!!!!
خدا رو شکر در همین حین گوشی بابک زنگ خورد و بیدار شدم و هر چی فحش تو دنیا بود نثار این زهره ریشه کنده کردم و همون موقع میخاستم بیام پست بذارم ولی گفتم حالا ولش کن تا بعد .........
خلاصه که بش اس زدم و دق دلیمو خالی کردم سرش .
قرار بود بیاد دماغشو که باز کرده نشونم بده که نیومد و الان هم حلال زاده آن شد برم عکس دماغشو تو نت ببینم .
پس فعلا بای ......

 

فردا عصر نوشت :

شنیدین میگن بعضی روزا نحسن ؟ راست میگن بخدا . دیروز خواب ظهر ما رو زهره خراب کرد شبش رو هم اتاقی سرکارمون !!!!!!!
آقا دیشب تا صبح خواب می دیدم هم اتاقیم رفته سر سیستمم و تمام صورتجلسه ها و اطلاعات و گزارشات و فرمای من پاک شده . داشتم دیوانه می شدم .
تا خود صبح فریاد می کشیدم سرش که کی بهت گفت بری سر سیستم من آخه ؟
با اجازه کی رفتی سر کامپیوتر من ؟
اگه مرد نبود یه سیر هم کتکش زده بودم !!!!!
خلاصه که وقتی بابک صدام کرد پاشو  نماز شده تا چشمم رو باز کردم بازم بد و بیراه بود که نثار زهره جان عزیز گل گلاب شد که ...........
دیگه به من چه ؟
تقصیر خودشه چون اول اون اومد تو خواب من !!!!!!




موضوع مطلب :