سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 9
  • بازدید دیروز: 8
  • کل بازدیدها: 199111



پنج شنبه 90 اسفند 4 :: 2:26 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام . خوبین ؟ حرف خیلی خاصی واسه زدن ندارم ولی گفتم بذار امروز که تو خونه ام و سرکار نرفتم ( طبق معمول ) یه چیزی هم بنویسم .
دوشنبه طرفای ساعت 4/30 عصر با بابک رفتیم بازار واسه خرید . هوا خیلی سرد بود ولی چون ما بیشتر تو پاساژها بودیم خیلی سرما رو متوجه نشدیم . بابک یه کت و شلوار سورمه ای خرید که من تن پوشش رو دوست داشتم و بعد هم با یه پیرهن آبی روشن ستش کرد . بعدشم من یه مانتو سورمه ای خریدم که اونم قشنگ بود .
از مانتوهای مخصوص بارداری بدم میاد چون خیلی دیگه آدم رو گنده می کنه و انگار داد می زنه که بارداری ولی اینی که خریدم مخصوص بارداری نیست ولی میشه ازش استفاده کرد .
البته زهره هم که دیدش خوشش اومد و قرار شد بره یکی مثلش بخره ولی نمی دونم این کار رو می کنه یا نه ؟؟
بعدش دوباره بابک یه شلوار کتون قشنگم خرید از تن پوش اونم خوشم اومد .
بر عکس همیشه که از خریدامون خیلی خیلی راضی نبودم این بار خریدامونو دوست داشتم .
یه پیرهن خوشگلم واسش دیدم که بخره خیلی به شلوارش میومد ولی هر کار کردم نخرید . هر چند آخرش مجبورش می کنم بره اونم بخره !!!!
اون شب تا 10 شب بیرون بودیم خیلی خسته شدیم .
فرداش دوباره به طمع خریدای دیشب رفتیم بیرون که یه دفعه خریدامونو تکمیل کنیم و کفش بخریم ولی چشمتون روز بد نبینه اولا که هوا فوق العاده سرد بود بعدشم که بیشتر تو هوای آزاد بودیم منم کمربند بارداریمو نبسته بودم خیلی هم راه رفتیم دیگه نفسمون برید .
منم به شدت گرسنم شده بود رفتیم جاتون خالی دو دست خوراک بختیاری خوردیم و یه کم جون گرفتیم و برگشتیم خونه . اونم چی ؟؟؟ دست خالی ......
ولی همین راه رفتن توی هوای سرد دیروز منو از دل درد بیچاره کرد جوری که امروز نرفتم سرکار .
تازه دیروزم فرشامونو از قالیشوئی آوردن مجبور شدیم واسه پهن کردنشون دوباره جاروبرقی و تی و گردگیری کنیم کسی هم که نبود سر میز تلویزیون رو کمک بابک بگبره خودم مجبور شدم کمک کنم خلاصه که مزید بر علت شد که اقعا نتونم امروز برم سرکار .
صبح که بابک رفت تا 8/30 خوابیدم و بعد با زنگ گوشی ( یکی از دوستای قدیم نوبت تست ورزش می خواست واسه یکی از آشناهاش ) از خواب بیدار شدم . بعدشم دیگه نخوابیدم . به زهره اس زدم که بیا بریم یه کم خرید .
یه رومیزی واسه میز صبحانه خوریم میخام دو تا رو فرشی واسه فرشها و یه کم خرده ریز دیگه . اون بنده خدا هم گفت باشه میام . منم پا شدم یه کم بادمجون پوست نکنده تو یخچال داشتم پوست کندم و به قصد کشک و بادمجون انداختم تو قابلمه و صبحانه خوردم و لباس پوشیدم و به زهره اس زدم که بیاد .
اونم اومد و رفتیم ولی چیزی جز میوه و نون و سبزی نخریدیم . رو میزیا رو دوست نداشتم روفرشی هم از اون مدل که می خواستم نداشت . البته فقط یه پلاسکوئی رفتیم یه نساجی زیاد حوصله گشتن نداشتم .
بعد برگشتیم و زهره سبزیها رو پاک کرد واسم منم میوه ها رو شستم و غذا رو درست کردم و بعدم نماز و هر کار کردم زهره نموند منم یه کم کشک و بادمجون ریختم تو ظرف که ببره بخوره . فقط امیدورام کارش به بیمارستان نکشه !!!!
حالا هم سفره رو چیدم و منتظرم بابک بیاد فکر کردم عصر میره دفتر ولی حالا زنگ زده که رفته بودم دفتر و حالا دارم برمی گردم و 45 دقیقه دیگه می رسم .
منم گرسنه !!!! بهم میگه سرت کجا گرمه خبری ازت نیست ؟؟؟ آخه فکر می کرد زهره پیشم می مونه . وقتی گفتم تنهام تعجب کرد .
تازه بهشم نگفتم چی درست کردم گفتم همون غذای دیشب رو داریم . آخه اون کشک و بادمجون خیلی دوست داره واسه همین گفتم بذار بیاد بلانسبت سورپرایز شه .
تازه نون تازه و سبزی هم هست ........
وااااااای گرسنه تر شدم . کلی هم لباس اتو کردنی دارما ولی حس اتو زدن نیست . دیگه مثل قبل نمی تونم این کارا رو انجام بدم سخت می تون توی یه جالت ثابت مدت طولانی بمونم .  خوابمم میاد . دیگه هیچی .
خبر جدید دیگه ای هم نیست . سارا جون نوشته بود که امروز یا فردا زهراش انشالا دنیا میاد وای نمی دونید چقدر دلم میخاست منم دیگه روزای آخر بارداریم بود . دیگه نشستن و بلند شدن و نماز و لباس عوض کردن و هر کاری که بگید برام سخت شده . البته ناشکر نیستما خدا رو شکر . حتی بعضی وقتا لذت هم میبرم از اینکه دارم یه موجود رو توی خودم پرورش میدم ولی خوب گاهی وقتا هم اذیت شدن خسته ام می کنه .
دیگه تو هفته های اول ماه 6 هستم . یعنی حدودا 3 ماه دیگه باید طی کنم ........
انشالا که به خیر و سلامتی بگذره .
دعا کنید سارا جون هم خیلی راحت بتونه نی نی گلش رو دنیا بیاره و به سلامتی با زهرا جونش برگرده خونه . انشالا ......
خوب دیگه برم یه چرت بزنم تا بابک بیاد ........
فعلا بای .....

در انتها :
دنبال اون آهنگه می گردم که آخرش این بود که سر راه بهشت من درخت سیب می کاره .........
یادتون میاد چی بود و مال کدوم سریال بود ؟ می دونم خوانندش علی لهراسبیه ولی یادم نمیاد مال کدوم فیلم بود میخوامش ........




موضوع مطلب :