سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 8
  • بازدید دیروز: 57
  • کل بازدیدها: 198663



چهارشنبه 91 فروردین 16 :: 4:11 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام . حال و احوالتون چطوره ؟ عید خوش گذشت ؟
امیدوارم که به همه خوش گذشته باشه و سال خیلی خوب و با برکتی داشته باشین .
این روزا اصلا حس و حال پای نت نشستن رو ندارم یعنی راستش نشستن روی این صندلی خیلی راحت نیست . منم که روز به روز دارم سنگین تر و چاق تر میشم و نشست و برخاست و دولا راست شدن هر روز سخت تر از دیروز میشه .
اما یه مشکل دیگه ای هم که هست اینه که علیرغم اینکه خیلی خسته میشم اما اگه ظهرها یه کم بخوابم شب از بی خوابی بیچاره میشم اینه که دارم سعی می کنم ظهرها یه جورائی سرم رو گرم کنم که نخوابم .
پیاده روی هم میخوام تو برنامه ام بگنجونم ولی خوب بابک رو خیلی نمیشه روش حساب کرد باید یه پایه پیدا کنم البته زهره هست ولی خوب جور شدن برنامه هم خودش کلی دنگ و فنگ داره .
حالا توکل به خدا .........
خوب حالا بریم سر موضوعی که به خاطر اون اومدم پست بذارم  .

طه رو که می شناسید ؟ خواهرزاده عزیز من که آبان ماه آینده 4 سالش تموم میشه و در حال حاضر به خاطر تک نوه خانواده بودن بسیار عزیزه .
البته ماشالا خیلی هم شیرین و تو دل بروست . نه که به چشم خاله بگما کمتر کسی میشه باهاش برخورد کنه و دوستش نداشته باشه . بهرحال خیلی هم خوش زبونه و یه کم هم نیم زبونیه . یعنی توی تلفظ س و ز و این جور چیزا زبونش لای دندونش گیر می کنه واسه همینم حرف زدنش قشنگتره .
فکر می کنم قبلا هم گفته بودم که عماد یعنی شوهرخواهر من و بابای طه وکیله و خوب بالطبع این بچه هم با واژه های وکالت و موکل و این جور چیزا آشناست . عماد یه اخلاقی داره که جواب موبایلش رو خیلی نمیده فقط شماره های اشنا و اونم در مواقع خاص . همیشه من سر همین موضوع که این گوشیش مدام زنگ می خوره و اعصاب همه رو به هم می ریزه و نه خاموشش می کنه نه رو سایلنت میذاره و نه جواب میده باهاش درگیرم ولی فایده ای هم نداره و کار خودش رو می کنه !!!
چند روز پیش عماد داشته تو خونه ظرف می شسته . یهو می بینه گوشیش زنگ می خوره . طبق معمول همیشه محل نمیذاره و به کارش ادامه میده تا اینکه می بینه بعد چند تا زنگ دیگه صدائی نمیاد . پیش خودش میگه خوب حتما قطع کرده . بعد یه دفعه می بینه که طه دویده و میگه بابا بیا گوشی با تو کار داره !!!!!!!!!
عماد می گفت از فرط تعجب و عصبانیت داد زدم گفتم کیه ؟؟؟؟ گفت موکلته !!!!!!!! گوشی رو ازش گرفتم سلام و علیک کردم و داشتم عذرخواهی می کردم که دیر جواب دادم یهو طرف گفته که :
بله آقازاده تون گفتند بابام داره ظرف می شوره !!!!!!!!!!!!!!!
وااااااااااااااای نمی دونید که چقدر خندیدیم . باور کنید اگه غیر از این جریان اتفاق افتاده بود و خود عماد از خنده روده بر نشده بود طه رو حسابی تنبیه می کرد چون خیلی بدش میاد وقتی خودش جواب نمیده کس دیگه ای گوشی رو برداره .


خلاصه که اون روز کلی خندیدیم . جدا چقدر بچه ها صاف و صادقن . راست میگن حرف راست رو از بچه بشنو . هر چند بعضی وقتا باعث ابروریزی میشن ولی خوب کاریشون نمیشه کرد دیگه ...

چند روز پیش بهش گفتم : طه خاله بیا ببین باران داره تکون می خوره . یه کم سرش رو گذاشته روی شکمم بعد میگه : خاله با مشت بزنم تو صورتش ؟؟؟!!!!!!! ( با همون نیم زبونی حرف زدنش ) و بعدش اگه دستم رو روی شکمم نذاشته بودم مشتش خوابیده بود روی شکمم !!!!!

اول صبح سیزده بدر که رفته بودیم پارک هوا هنوز سرد بود . اومده بود توی بغل من نشسته بود و پتو پیچیده بودیم دورمون بعد بهش گفتم : اه خاله باران هم بیدار شد . بعد یهو گفت : خاله میخای بزنم بپکونمش ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!

کلا این بچه با همه مهربونیش یه کمی هم خشنه کاریشم نمیشه کرد اینجوریه دیگه .

نوروز هم گذشت و زندگی به روال سابقش برگشت .خدا رو شکر اونقدرها هم که فکر می کردم سخت نگذشت . مریم اینا زود برگشتند می رفتیم عید دیدنی و پارک و این طرف اون طرف .
هوا خیلی خوب بود .
اصفهان هم خیلی شلوغ بود . منم که فقط روز 6 رو رفتم سرکار دیگه هم نرفتم . بابک هم که تعطیل بود . همش یا بیرون بودیم یا عید دیدنی یا خونه مامان . اتفاق خیلی خاصی هم نیفتاد .
بهرحال گذشت ........
دیگه وقت نوشتنم تموم شد . خسته شدم از نشستن .
دعا کنید همه چیز به خوبی و خوشی بگذره و تموم بشه . بدجوری از زایمان می ترسم . بخصوص با حرفائی که از تجارب دیگران می شنوم . فقط دعا کنید ........




موضوع مطلب :