سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 38
  • بازدید دیروز: 23
  • کل بازدیدها: 198636



شنبه 88 خرداد 23 :: 11:30 عصر ::  نویسنده : بهار
سلام .
قبل از اینکه هر حرفی بزنم ، میخوام خدا رو از صمیم قلبم شکر کنم . وای خدا ، دیشب چه حال و روزی داشتیم و امشب چه آرامشی!!!!!!!!!!!
فقط می تونم بدون هیچ توضیحی بگم خدا رو شکر .
احمدی نژاد با تفاوت 11 میلیون ، رای اول رو آورد . خدا رو شکر خیلی خوب بودکه مردممون گول نخوردند .
امروز صبح زود ، برای نماز که از خواب بیدار شدم ، دیگه خوابم نبرد ، گفتم برای اولین بار در تمام طول عمرم اول صبح برم دوش بگیرم . چشمتون روز بد نبینه ، ما رفتیم توی حموم ، این سر و کله غرق کف بود که یهو احساس کردم آب داره کم میشه ، به سرعت هر چه تمام تر کفها رو پاک کردم و آبکشی کردم که یهو آب قطع شد . بیچاره مامان فکر می کرد که کفیم ، پا شده بود آب گرم کنه واسم بیاره ولی من دیگه اومده بودم بیرون . ولی خدا وکیلی نمیدونم حکمتش چی بود که اینطوری شد ؟؟؟؟
خلاصه بعدش چون هنوز وقت داشتم از هولم اومدم پای اینترنت ، دیدم ، به به  ، زهره خانم آنلاینن . یه دفعه گفت : تبریک میگم .
فهمیدم که احمدی نژاد ، رای اول رو آورده . از شدت خوشحالی شروع کردم به جیغ و داد و همه رو بیدار کردم . با این موهای خیس دیگه طاقت نیاوردم و راهی بیمارستان شدم .
اولین کاری که کردیم با مینا ، رفتیم تلویزیون مدیریت رو روشن کردیم که از اخبار مطلع بشیم  .
اخبار جدید رو که گرفتیم ، رفتیم بایگانی . با اینکه خوشحال بودم ولی حس و حال کار کردن نداشتم . یه کم هوله رفتم و بعد رفتم توی اتاق خودم تو درآمد و رفتم سر پرونده هام . ولی چه فیلمی بود . داد میزدم و به هوادارای موسوی می گفتم باید حلوا بدین.
خیلی جالب بود و البته بعضی وقتا مسخره . اگر چه رای بالا بود ولی بازم نگران بودیم . خدا رو شکر به دور دومم نکشید .
قبلشم رفتم آزمایشگاه ، تا واسه بعداز ظهر که نوبت دکتر داشتم ، آزمایشم رو بدم . بعدش دیگه رفتم نشستم سر کارم و کارام رو انجام دادم . ولی مدام حواسم به تلویزیون بود .
هیچی گذشت و ظهر رفتیم نهار . جاتون خالی نهار ، ماهی بود . بد نبود .
بعدشم نماز و بعد اخبار ساعت 2 رفتم مطب دکتر . خدا رو شکر اوضاع و احوال ، خوب بود و مشکلی نبود .
توی مطب دکتر بودم که کاملیا زنگ زد گفت میخام بیام پیشت ، اومد تو مطب دکتر و کلی دلش پر بود . آخه اونم طرفدار موسوی بود . خیلی سعی کرد قانعم کنه که نظراتش رو قبول کنم ولی منو که میدونی ................
یه چیز خنده دار تعریف کنم : چند وقت پیش که میخاستم واسه چکاب برم دکتر، هر چی تو دفترچم گشتم نسخه آزمایش رو پیدا نکردم. خودم تو دفترچم نوشتم تا یه مهر دکتر بزنم و برم آزمایشگاه . که یهو نسخه هه رو پیدا کردم . این نوشته رو رها کردم . امروز که دکتر داشت دفترچه رو وارسی میکرد این نسخه رو دید . گفت یه نفر واست نوشته !!!!!!!!!1. خندم گرفت. گفتم خودم نوشتم . مرده بود از خنده . گفت خوبه!!!!!!! پس بذار نوشته خودت رو واست مهر کنم که دیگه نخام واست نسخه بنویسم . ولی کلی خندیدم .
همه اینا رو ولش . فردا روز مادره . امشب واسه مامان جشن گرفتیم . البته نه جشن مفصل . یاد مادربزرگم بخیر که جاش سالهاست خالیه . و چقدر جای خالیش همه مون رو اذیت میکنه . داغ اون کم بود پارسال داغ بابابزرگم هم بش اضافه شد . خداوکیلی این داغها خیلی سخت و فراموش نشدنیه .
خوب ، امشب خیلی حس و حال نوشتن ندارم . چند تا عکس هم هست که باید به این مطلب اضافه کنم ولی باشه واسه بعد .
فعلا بای .



موضوع مطلب :