سلام . باید زود بنویسم و برم چون الان دیگه نزدیک بیدار شدن بابکه و وقتی بیدار شه با کامپیوتر کار داره .
چیز خاصی واسه نوشتن ندارم ولی گاهی وقتا خودم از دست پستای تکراری خسته میشم .
از روز جمعه به بعد خدا رو شکر وانیا بهتر شده دیگه از اون استفراغهای ناجور نکرد کم و بیش اروق بعد شیر خوردنشم می زنه . البته هنوزم دل درد داره و یهو وسط شیر خوردن شروع به گریه شدیدی می کنه . امروز یه سر رفتم خونه اون یکی خاله ام که چند تا خونه اون ورتر از ما هستند . پسرخاله عروسش متخصص اطفاله باهاش تماس گرفت و جریان رو بهش گفتم .
می گفت اگه استفراغش خوب شده مشکل داخلی نداره اون دل درداشم که میگی تا 3 یا 4 ماه طبیعیه ولی وقتی گفتم الان دو ماهشه ولی فقط یه کیلو اضافه کرده ( وزن تولدش 3/100 بود و توی دو ماهگی 4/350 ) تاکید کرد که واسه اضافه نشدن وزنش ببرش پیش یه متخصص داخلی اطفال تا در صورت لزوم بهش شیر کمکی بده .
یه قطره هم معرفی کرد به اسم بیوگایا که گفت سخت گیر میاد ولی واسه دل دردش خوبه شبی 10 قطره بهش بده .
ولی من نمی دونم چرا اصلا خوشم نمیاد به بچه شیر کمکی بدم . آخه فکر نمی کنم سلامت بچه ربطی به وزنش داشته باشه . منم همیشه خودم تو بچگی ریزه میزه بودم ولی الحمدلله مشکل خاصی هم نداشتم تازه من شیر خشکی هم بودم چون از اول سینه مامانمو نگرفتم !!!!!!
ضمن اینکه گلاب به روتون تا 4 سال هم اسهال شدید داشتم و دیگه دکتر و داروئی نبوده که واسه من امتحان نشده باشه و هیچ گونه تاثیری هم نداشته .
می دونید چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟
آخه من توی آبادان متولد شدم حالا فکر کنید توی مرداد ماه اونم با هوای وحشتناک گرم اونجا . نوه اول هم بودم و بابابزرگ مادریم هم به شدت دختر دوست !!!!!!
مامانم می گفت می برد زیر لوله می شستت بعدم میومد می گرفتت جلوی کولرگازی می گفت بچه ام گرمشه !!!!!!!!
گویا به همین خاطر شکم بنده حقیر سرما می خوره و اسهال ( به قول طه اسکال ) شروع میشه و تا 4 سال ادامه پیدا می کنه . مامانم می گفت بارها تا دم مرگ رفتی و برگشتی . یه بارم مادرخانم دائیم بهم یه تیکه تریاک میده که مامانم می گفت وقتی بت داد بجای پا با سر راه می رفتی و نزدیک بوده اون خانم توسط مامانم به قتل برسه از ترس !!!!!!!!
خلاصه بعد جنگ که میایم اصفهان یه بار که حالم خیلی بد میشه پدرخانم دائیم می بردم پیش دکتر ابن شهیدی خدابیامرز . مامانم میگه تا دست به شکمت گذاشت گفت خانم شکم این بچه اسهالی نیست !!!!!!!
مامانم می گفت بش گفتم آقای دکتر این بچه دمار منو از اسهال درآورده شما میگید اسهالی نیست ؟؟؟؟؟
دکتر میگه این 5 تا راه حل داره برو اولیشو انجام بده اگه خوب نشد بیارش . گفته بود برو شکم بچه رو چرب کن و ببند و گرم نگه دار . مامان می گفت این کار رو که کردم از روزی 30 بار شد 20 بار بعد 10 بار و بعد اروم اروم خوب شد !!!!!! حالا چه داروهای قوی ای به خورد من بیچاره داده بودن و اثرگذار نبود و باعث شد تو بزرگی یبوست بگیرم بماند .......
حالا مامانم همیشه میگه کاش خوب نشده بودی تا اون 4 تا راه حل دیگه هم یاد گرفته بودیم .
حالا دیگه مامانم می دونه . تا ما 4 تا یه خورده اوضاع و احوالمون به هم می ریزه فوری بدنمون رو چرب می کنه و می بنده و زود خوب میشیم .
واسه بچه هامونم همین کار رو می کنه .
مامانم همیشه میگه من سر تو خیلی بیشتر از بقیه بچه هام صدمه خوردم واسه همینم تو واسم عزیزتری !!!!!!
این که میگم عزیزتر واقعا میگما مثلا بذارید یه نمونه تعریف کنم :
همیشه بین زن و شوهرها اختلاف پیش میاد خوب من و خواهرم هم تو زندگیامون این مسائل هست .
شوهرخواهر من خیلی روی غذا حساسه چون خودشم آشپزی می کنه از همه چیز سردرمیاره . یه سری چیزا هم خیلی دوست داره و وقتی میخاد بره بیرون مثلا به مریم میگه امروز اینو واسم درست کن . حالا اگه خدای نکرده زبونم لال یه روز یه سفارش بده و تا ظهر یا تو این ماه رمضونی تا شب منتظر باشه و بعد بیاد با یه چیز دیگه مواجه بشه دیگه هیهات !!!خیلی براش گرون تموم میشه !!!!!
تو اون هفته یه روز بعدازظهر مریم زنگ زد گفت افطار بیاید خونه ما . مام گفتیم باشه . خوب رفتیم و بعد اذان سفره انداختیم و عماد اومد نشست و یهو تا سوپ رو دید داغ کرد و شروع کرد به چیز گفتن به مریم که : این دیگه چه سوپیه درست کردی ؟ مگه قرار نبود سوپ عدس بپزی ؟ یعنی چی و ......... دیگه خلاصه کلی چیز گفت و مریم هم عصبانی شد و خلاصه که کلی به مریم برخورد ......
حالا عمادم یه اخلاقی داره زود فروکش می کنه و عذرخواهی و اینا ......
حالا تو این گیر و دار مامان من هی مریم رو اروم می کرد و می گفت اشکال نداره صبح تا حالا روزه بوده دلش اونو می خاسته تو به دل نگیر و .......
من این وسط مرده بودم از خنده می دونید چرا ؟؟؟؟؟؟
چون مامانم اینجا داشت از عماد دفاع می کرد ولی کافی بود چنین جریانی بین من و بابک پیش بیاد اون وقت تکه بزرگه بابک گوشش بود !!!!!!!!!
اتفاقا همینم به مامانم گفتم . بش گفتم حالا خوب از عماد طرفداری می کنی دلم میخاست بابک این کار رو کرده بود اون وقت تو چکار می کردی ؟؟؟؟؟؟
خودشم خنده اش گرفته بود و می گفت : آخه تو فرق می کنی تحمل این چیزا رو واسه تو ندارم !!!!!!!!
( آهای بابک خان این یه تیکه متن رو شما سعی کن نشنیده بگیری !!!!)
مریم و عماد خیلی واسه مامانم اینا همه جوره زحمت می کشن یعنی مریم از دوران مجردیشم همین طور بود ولی من خیلی تو این وادیا نیستم با این حال مامانم اینقدر که هوای منو داره واسه اون مایه نمیذاره . میگه مریم هر کار برام بکنه خیلی به چشمم نمیاد اما تو اگه هیچ کاریم نکنی واسه عزیزتری .......
چی بگم ؟ اینجوریاس دیگه ....
دقت دارین که قصد نوشتنم نداشتم اینقدر نوشتم اگه قصد داشتم دیگه چطور میشد ؟؟؟؟؟؟
راستی امشب شب اول قدره هر جائی رفتیم یا نرفتین واسه ما سه نفر هم دعا کنید .
چون نامه جرم ما به هم پیچیدند
بردند و به میزان عمل سنجیدند
بیش از همه کس گناه ما بود ولی
ما را به محبت علی بخشیدند .......
التماس دعا .......
موضوع مطلب :