سلام . خیلی وقته یه دل سیر پای نت نشستم آخه یه چند روزه خیلی درگیرم . هنوز دنبال استعلاجی زایمان و این کارام نرفتم . علی هم که رفته دنبال کارای استعلاجی آمانج بهش گفتن اگه تا 3 ماه پیگیری نکنی دیگه قابل قبول نیست نمی دونم درسته یا نه ولی بهرحال باید برم دنبال کارام حقوقم عقب نیفته بخصوص الان که یه جورائیم بهش نیاز داریم .
واسه همین این چند روزه مدام بیرون بودم امروزم میخاستم به زهره اس بدم با اون بریم بیمه ولی نمی دونم چرا حسش نبود حالا از شنبه دیگه باید سفت و سخت برم دنبالش .
این کارا یه جور فکر سرکار رفتن و کجا گذاشتن وانیا یه جور نمی دونم چکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
زنگ زدم به یه مهد خصوصی نزدیک خونه مون گفت شیرخوار آموزش نداره فقط مراقبت میخاد ما هم اگه شما بچه تونو بیارین فقط 2 تا شیرخوار داریم و مراقبت می کنیم .
ولی از یه طرفم مامانم می گفت اون موقع که واسه طه دنبال مهد می گشتیم ( اول بهار همین امسال رو می گفت ) می دیدیم بچه داره حنجره خودش رو از گریه پاره می کنه مریم بهشون می گفت چرا نمیرین سراغش ؟؟؟
گفته بودن : خوب بچه باید گریه کنه !!!!!
این چیزا رو که می شنوم اعصابم به هم می ریزه . الان تا صدای ناله وانیا میاد من و بابک عین قرقی می پریم کنار تختش ببینیم چشه حالا اگه بذارم یه جائی با بچه م چنین رفتاری بکنن که نمیشه .
مامانمم میگه بیار بذار پیش خودم . منم خیلی مایل ترم به این کار ولی اونم دیگه توان قبل رو نداره اقلا اگرم بخام این کار رو بکنم باید یه روز درمیونش کنم البته شایدم هر روز گذاشتمش چون خواهرم مینا هم بعضی روزا کلاس نداره خونه است کمکش می کنه . ولی در کل هنوز خیلی تصمیم قاطعی نگرفتیم .
حالا خدا کنه هر چه زودتر ساخت خونه شون تموم بشه برن جاگیر بشن جا بیفتن طه رو هم مهد ثبت نام کنن اون وقت دیگه خیلی خوب میشه .
در نهایتم میگم خدا بزرگه . تا حالا که خیلی از چیزائی که نگرانش بودم به خوبی حل شده انشالا بقیه اش هم حل میشه .
سرکار رو که اگه مرخصی 9 ماهم شده باشه نمیخام بیشتر از 6 ماه استفاده کنم چون مدام دارن بهم زنگ می زنن و می نالن و یه جورائی دورادور می فهمم که خیلی هم کارم درست انجام نمیشه کاری که این همه سرش بیچارگی و کلافگی و مکافات کشیدم اگه شل وا داده بشه دیگه هیچی . واسه همین دلم میخاد زودتر برگردم سرکارم . هر چند بعد این مدت تو خونه بودن خیلی سخته واسم ولی خوب اخرش باید برگردم .
راستی تو رو خدا یه کم دعا کنید شاید به برکت دعاهای شما یکی دیگه از مشکلات زندگی ما هم حل شه . تا یه جائی پیش رفته ولی هنوز درست نشده .
نمی دونم چرا با وجودی که تا حالا هزاران هزار بار تجربه کردم که تو کارای خدا و درست شدن و نشدنهای بعضی چیزا حکمتای خیلی بزرگی نهفته است بازم در مورد بعضی کارا اینقدر نگران و آشفته میشم .
البته علت داره ها چون می دونم خیلی از گرفتاریهای ما به خاطر بد بودن خودمونه واسه همین تا یه گیری تو زندگیمون و کارامون می افته می ترسم که دوباره کجا دارم اشتباه می کنم که اینطوری شده ؟؟
گاهی وقتام ادم یه تصمیم عجولانه می گیره و توش می مونه که حل کردن اون قضیه هم خودش پروژه عظیمیه واسه خودش .
نمی دونم .............
هر چی به دور و برم نگاه می کنم می بینم ما ادما چقدر در حق همدیگه بد شدیم چقدر عوض شدیم . چقدر داریم حرص می زنیم و پیش میریم اما یکی نیست بپرسه :
به کجا چنین شتابان ؟؟؟؟؟؟؟؟ مگه آخرعاقبت همه مون مرگ نیست ؟؟؟؟؟؟
یادمه سال آخر دبیرستان بودیم ( همون سالی که در اثر حرفای دبیر دینیمون من از نظر اعتقادی خیلی خیلی خیلی تغییر کردم و از دوران جاهلیت دراومدم داستانش مفصله یه بار می تعریفم ) بچه ها همه نگران کنکور و این جور چیزا بودن . کلاس دینی داشتیم این بحث پیش اومد و یهو دبیرمون گفت :
اینو از من نصیحت داشته باشین که هر وقت تو زندگیتون چه ناراحتی خیلی بزرگی واستون پیش اومد چه خوشحالی خیلی بزرگی یه سر به قبرستون بزنید و یادتون بیاد که آخر عاقبت همه مون اونجاست ....
من این حرفش رو خیلی دوست داشتم و فکر نمی کنم تا آخر عمر هم از یادم بره و جدا خیلی خوبه این کار چون باعث میشه بفهمیم هیچ ناراحتی و خوشحالی ای تو زندگیامون پایدار نخواهد بود !!!!!!!
حالا هم من با وجودی که از یه سری افراد دور و برم خیلی ناراحتم ولی بازم سعی می کنم به دل نگیرم هر چند خیلی سخته بخصوص اگه طرف کسی باشه که همیشه در حقت خوبی کرده باشه ولی حالا یهو بخاطر عوض شدن موقعیت اجتماعیش ( اونم نه خیلیا یه کم مثلا تبدیل شدن به مدیر بجای معاون مدرسه )رفتاراش خیلی تغییر کنه .
راست میگن که انشالا خدا هر چی میخاد به آدم بده اول جنبه و ظرفیتشو بده بعد خودشو ........
خوب دیگه خیلی حال و حوصله نوشتن ندارم .
به دعاهاتون واسه حل یکی دو تا مشکل نیاز دارم دعا کنید تا به برکت نفسهای پاک شما مشکلات ما هم حل بشه .
قربان همگی ..........
موضوع مطلب :