سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 13
  • بازدید دیروز: 27
  • کل بازدیدها: 194435



دوشنبه 91 آبان 1 :: 10:37 صبح ::  نویسنده : بهار

سلام . امروزم قراره از بودن با زهره بنویسم . البته یه چیزی بگما فکر نکنید ما همیشه همیشه هم این طوری بودیما .
نه . این مدت که این قدر با هم هستیم بخاطر 6 ماه استعلاجی من و سرکار بودن بابک و بیکار بودن من و زهره است .
والا قبل این 6 ماه ما شاید ماهی یه بار هم با هم نبودیم . چون من که تا ظهر سرکار بودم و زهره هم دانشگاه و بعدشم دیگه بابک می یومد خونه و خیلی فرصتی برا با هم بودن نداشتیم .
اینو گفتم که بدونید بعد برگشتن من به سرکار شاید همون ماهی یه بارم دیگه نتونیم با هم باشیم . بخصوص اگه زهره تغییراتی هم تو روال زندگیش بده که دیگه میشه ستاره سهیل !

خوب می گفتم ..........
شنبه صبح قرار بود من برم کارت ملت حسابی که 2 ماه قبل باز کرده بودم رو بگیرم تا عصر بریم واسه بابک گوشی بخریم . ضمن اینکه خیلی وقتم بود یه سری خرید ضروری داشتم که فرصتش نشده بود ولی خوب تنهائی هم نمی تونستم با بچه برم .
واسه همین اس زدم به زهره که میای بریم ؟  (البته شب قبلش ) و قرار شد زهره ساعت 9 و نیم با ماشین بیاد دم خونه ما .
صبح که پاشدیم دیدیم ای ول داره بارون میاد ولی من گفتم خیلی طول نمی کشه و داشتم آماده می شدم که زهره اس زد ولش کن تو این بارون بذار فردا میریم .
بعدم زنگید و همینو گفت ولی من میخاستم حتما برم برا همین گفتم یه کم صبر می کنیم بارون که بند اومد میریم . بعدشم چون زهره سردرد داشت قرار شد من با ماشین برم دنبالش.

خلاصه ساعت حدودا 11 بود که اس زدم بش که بیا سر خیابون و راه افتادیم . اول رفتیم همون بانک ملت و من کارتم رو گرفتم و بعدم در به در دنبال جای پارک و یه کم پت و مت بازی سر همین قضیه و اینا و اخرش پیدا کردن یه پارکینگ و پیش به سوی خریدای من ...........
در حال خرید بودیم که بابک خان زنگ زده که برو پولا رو بریز به کارت من تا خودم عصر برم گوشی رو بگیرم و بیام !!!!!!! ( امری باشه )

منم عصبانی در به در با زهره تو این خیابون دنبال بانک ملت و این وانیا خانوم هم که هم ذوق کرده بود از دیدن خیابون و مردم و هی می خندید و هم نمی ذاشت تو این سرما کلاه سرش بذارم و سایر جریانات وانیا خانوم و گرسنه بودنش و وسط بلوار با چه زاجراتی شیر دادن به خانوم و دنبال بانک رفاه گشتن و وااااااااااااااااااااااای که نمی دونید .....

وقتی ماشین رو گذاشتیم تو پارکینگ تو اون یه تیکه پیاده روی یه کبابی بود که زهره گفت صاحبش حاج عباس از دوستای قدیمی پدرشه و چقدر اینجا خاطره دارن و چقدر می یومدن اینجا و یه جرقه ای تو ذهنمون زده شد که بیایم اینجا نهار بخوریم !!!!!!!!!!!!
و این در حالیه که باور کنید تو 30 روز این ماه تقریبا 20 روزش رو من کباب خوردم و بیرون بودم از کوبیده و برگ و بناب و چنجه و خلاصه انواع و اقسام کباب .....
بابک هم که حدس می زد چنین نقشه شیطانی ای در راهه زنگ زد گفت : حالا دوباره زنگ نزنم بگی تو فلان رستورانیم یا فلان کبابی و ایناها !!!!!!!

مثل بچه ادم ظهر تشریف ببرید خونه !!! ما هم که کلا مطیع و شوهر ذلیل
نیم ساعت بعدش بش اس زدیم که اگه نهار نخوردی نخور تا یه ساعت دیگه ما میایم !!!!!!!
و با اجازتون با زهره رفتیم کبابی حاج عباس و یه دست کباب و یه دست بریون شریکی با سبزی و ماست و دوغ به شیوه ای کاملا سنتی نوش جان کردیم ( به دعوت زهره خانوم البته دستشون درد نکنه )
و یه دست کباب هم واسه بابک گرفتیم و بش گفتیم بساط چای رو الم کنه که ما رسیدیم !!!!

خلاصه جاتون خالی رفتیم شرکت بابک اینا و اون نهارش رو خورد و واسه ما هم یه چای باحال درست کرد و زدیم تو رگ ( عکساش پیش زهره است من عکس ندارم )
بعدشم با اجازتون تا ساعت 5 اونجا بودیم تا بابک خان به کاراشون برسن و وانیا هم افتاده بود رو دنده بازی و خنده و بعدشم خوابید اونم کجا روی پای من و من هم نشسته روی میز کار !!!!!!! نه پشت میز ها روی میز !!!!

زهره تو شرکت حسابی حوصلش سر رفته بود و فکرشم مشغول شده بود که یه شرکت راه بندازه  و کلا خیلی حال و حوصله نداشت منم می دونستم ولی خوب کاری نمی شد کرد تازه بارون هم گرفته بود باید می موندیم بابک رو هم می بردیم تا با موتور نیاد خیس بشه .
در هر صورت دیگه تا 5 از شرکت زدیم بیرون و بابک یه جا کار داشت رفت کارش رو انجام داد و بعد رفتیم واسه گوشی . تو شرکت کلی با زهره سرچ کردن و گوشی پیدا کردن اخرش رفتیم تو مغازه ها دودل بود که چکار کنه حالا وانیا خانوم هم خرابکاری کرده بودن و پاشون می سوخت و بی تابی می کرد و منم خسته شده بودم و بابک هم هی می گفت چکار کنم و چی بخرم تا یالاخره خدا رو شکر رضایت دادن یه گوشی الجی اپتیموس پی 970 به قیمت 700 هزار تومن ناقابل خریداری نمودن 

و زهره هم خدا رو شکر با رفتن سراغ گوشی و این چیزا یه کم حوصلش برگشت و دیگه بعد قرار شد بریم به دعوت زهره آیس پک بخوریم !!!!!!!!!

آخه خیلی وقت بود این قرار رو داشتیم ولی خوب جور نمی شد تا اون شب ...........
من گرسنم شده بود ولی خوب به همون آیس پک رضایت دادم . جاتون خالی رفتیم 2تا آیس پک ویژه شکلات و یه دونه هم شاتوت واسه بابک گرفتیم و اومدیم تو ماشین خوردیم . خیلی خوشمزه بود و به موقع و چسبید . بازم ممنون زهره خانوم .
حالا بماند سر فرو کردن نی مخصوصش تو ظرف هر کدوم چه مکافاتی کشیدیم و چقدر باید اولش زور می زدیم تا محتویات بیاد تو نی و ..........
خلاصه که بعدشم دیگه نخود نخود هر کی رفت خانه خود و البته ما مانده معطل که حالا شام چی بخوریم ؟؟؟؟؟ که قرار شد هوار شیم رو سر مامان بابک به صرف املت !!!!!!!      و بعدم خونه و خواب ............
البته حالا تا یکی دو هفته آینده بابک خواب و خوراک و زن و بچه و زندگی نداره فقط گوشی و ور رفتن به گوشی و برنامه نصب کردن رو گوشی و این چیزا .
تنها زحمتش اینه که صبح زود که میخاد بره سرکار بیاد وانیا رو بیدار کنه باش بازی کنه و خواب رو از سرش بپرونه و نذاره من بخوابم و بره و عصر که میاد اگه بچه خوش اخلاق باشه یه کم باش بازی کنه و اگه گریه کرد خودش رو سرگرم کامپیوتر کنه و اصلا انگار نه انگار این صدای بچه است که میاد ........

حالا بگذریم از این چیزا .......
کلا روز خوبی بود هر چند خانواده زهره به شدت از دست من عصبانی اند که دخترشان را از راه به در نموده و مدام دنبال خود می کشانم ولی منم پیغام دادم که تو رو خدا این یه ماه باقیمونده رو هم با ما بسازین که بعد از اون دیگه خبری از این چیزا نیست ..........

امیدواریم که پذیرفته باشند .
امروز بابک با ماشین رفته سرکار و منم عصر کلاس دارم ولی نه کسی هست بچه رو بگیره نه بی ماشین میشه ببرم جائی بذارمش در نتیجه کلاس کشک ........
تازه دیشبم واسه نهار بابک کشک و بادمجون درست کردم که یادش رفته ببره و حالا زنگ زده که گشنمه چکار کنم ؟؟؟؟

اینم عکسها  که زهره زحمتشو کشید :

این تو کبابی حاج عباسه

این عکس کتری بسیار شیک شرکت بابک ایناس

اینم عکس من در حال خوابوندن وانیا روی میز شرکت که این زهره ریشه کنده این شکلیش کرده !!!!!!

اینم آیس پک ویژه شکلاتی

اینم چند تا عکس از وانیا










موضوع مطلب :