سلام . احوالات شما چطوره ؟ خوب هستید ؟
امروز یه کم فرصت کردم بنویسم البته خیلی کار دارم ولی خوب دلم نوشتن می خواست .
13 اذر باید برگردم سرکار و استرس وانیا و اینکه پیش کسی بند نمیشه بدجور اذیتم می کنه .
سراغ چند تا پرستار هم گرفتم ولی خوب هزینه ها خیلی بالاست و اصلا صرف نمی کنه بخوام پرستار بگیرم . تنها گزینه می مونه مامان .
ولی خوب وانیا خیلی پیش مامانم هم نمی موند .
دیروز یه سری کار بانکی داشتم که می دونستم طول می کشه . پیش خودم گفتم : آخرش که چی ؟ باید بذارمش تا عادت کنه . این بود که صبح یه کم زودتر بیدار شدم . لعاب
برنجش رو درست کردم . نصف سیب هم براش آب گرفتم . یه نصف شیشه هم شیر دوشیدم واسش و لباساشو پوشوندم و بردم خونه مامان . اوم با یه دنیا استرس و نگرانی
........
ولی مامان مدام می گفت : نگران نباش وقتی یه چیزی داشته باشه که سیرش کنم نمی ذارم گریه کنه .
خلاصه رفتم دنبال زهره و رفتیم برای انجام کارها .
همون اول زنگ زدم به مامان که گریه نمی کنه ؟ گفت نه . دختر خوبیه داره برا خودش بازی می کنه . گفت هر موقع گریه کرد بهت زنگ می زنم .
خوب خیالم یه کم راحت شد و رفتم و تا ساعت 12 و نیم بیرون بودم . دیگه زهره رو رسوندم و برگشتم خونه و دیدم خدا رو شکر داره شیشه شیرش رو می خوره و بازی می
کنه .
ما هر چی تلاش کردیم نتونستیم بهش یاد بدیم شیشه رو مک بزنه ولی دیروز مامانم بهش یاد داده بود .
مامان من تو کل فامیل به بهترین نوع بچه داری و بچه دوستی و درست کردن و دادن غذا به بچه معروفه . یعنی هر کس در مورد بچه و بچه داری سوالی داره از مامان من می
پرسه .
می دونم به بهترین شکل ممکن از وانیا مراقبت می کنه ولی مشکل من ناارومیهای گاه و بیگاه وانیاست که خودمم از پسش برنمیام چه رسد به دیگران !!!!!
ولی دیروز که گذاشتمش و به خیر گذشت یه کم اروم تر شدم . اگه بمونه و اذیت نکنه از اول اذر میرم سرکار .
حسابی تو خونه کلافه شدم . قبلش میخام یه خونه تکونی بکنم و برم .
بابک قول داده روزای تعطیل کمک کنه . فردا جمعه است . اگه خدا بخاد میخام دو تا اتاق خوابها رو بریزم بیرون و یه تمیز کاری و بعد هم سالن و آشپزخونه و تا قبل سرکار
رفتن یه سری کارای این جوری رو انجام بدم .
چون مطمئنا با وجود وانیا و سرکار رفتن از خونه تکونی عید خبری نیست . بنابراین توی این هفته انشالا صبح به صبح وانیا رو می ذارم پیش مامان و میام خونه برا این کارا .
اینطوری با یه تیر دو تا نشون می زنم هم وانیا و مامان به هم عادت می کنن هم من به کارام می رسم .
یه سری خرید هم دارم واسه غذای وانیا و مایحتاج خونه و یه سری لباس برای برگشتن سرکار و .......
نمی دونم یعنی تو این فرصت کم به همه این کارا می رسم ؟ ضمن اینکه سرما هم خوردم .
بعضیا هم امروز که زنگ زدن با اینکه می دونستن من سرما خوردم اصلا یه سراغی نگرفتن که بهتری ؟ خوبی ؟
ای ...........
قابل توجه کسائی که تازه میخان مزدوج بشن : خیلی از زبون بازیا و عشقولانه بازیای آقایون تو دوران نامزدی و عقد کلا واحد تبلیغاته . اونقدرها جدی نگیرید .....
دیشب رفتیم واسه وانیا یه سری لباس دیگه خریدیم . دو دست لباس تو خونه ای ، یه کاپشن بیلرسوتی ، یه جفت جوراب ،یه جفت دستکش ، یه دونه پستونک و یه جفت
سرشیشه شده 140 هزار تومن !!!!!!!
تازه جالب تر می دونید چی بود ؟؟؟؟؟؟ یه جفت پستونک رو می گفت 35 هزار تومن !!!!!!!!!!
پوشکهای مولفیکس کوچیکاش شده 9 و بزرگاش 20 هزار تومن !!!!!!!!
نمی دونم با این وضعیت قراره چه اتفاقی بیفته ؟ خوراکی و مایحتاج زندگی که دیگه نگو و نپرس ........
فقط خدا رحم کنه به این وضعیت و به این مردم و کسائی که تازه می خان دختر شوهر بدن یا پسر زن بدن یا سیسمونی بخرن یا کسائی که بیکارن و ابرودار ........
خدایا خودت یه فرجی برسون .
زندگی خیلی سخت شده خیلی . خدا به داد بچه های ما برسه ......
موضوع مطلب :