سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 19
  • بازدید دیروز: 20
  • کل بازدیدها: 193333



جمعه 92 شهریور 22 :: 1:25 عصر ::  نویسنده : بهار

خیلی دارم با خودم کل کل می کنم که حال و روز این روزام رو بنویسم یا نه ؟
سکوت کنم و داغون بشم ؟
حرف بزنم و سرزنش بشم ؟
بنویسم و همه واقعیتها رو نگم ؟
نمی دونم ...........

تنها چیزی که می دونم اینه که این کاری که الان دارم می کنم زندگی نیست ........

نمی دونم چیه ولی زندگی نیست ........

با وضعی که دارم پیش میرم مطمئنم که خیییییییییییییلی زودتر از اون چیزی که همه انتظارش رو دارن سلامتیمم از دست میره ......

تو شرایطیم که نمی دونم کار درست و غلط چیه ؟

بدتر از همه اینه که هییییییییچ کاری از دستم برنمیاد .

شک و دودلی بین موندن یا رفتن ........

تحمل یا زدن زیر همه چیز .........

نمی دونم ..........

حرف زدن و نوشتن دیگه آرومم نمی کنه ........

همه حرفا رو می شنوم ولی حس می کنم همه لب گود نشستن میگن لنگش کن ..........

تا تو یه گودی نباشی نمی تونی در موردش حرف بزنی .......

خیلی خسته م ........

گاهی وقتا حال و روزی دارم که وقتی صبح از خواب بیدار میشم تعجب می کنم که زنده م !!!!!!

می ترسم این جنون هائی که بعضی وقتا بهم دست میده یهو هم یه کار اساسی دستم بده و از من اصلا بعید نیست ........

می دونم اشکال از منم هست شاید خیلی بیشتر از بقیه ، مشکلات من داره اساس این زندگی رو از هم می پاشه ولی راه چاره ش رو بلد نیستم ......

هر راهی میرم فقط خیلی موقت جواب میده در حد یکی دو هفته ........

ولی باز روز از نو و روزی از نو و هر بار بدتر و افتضاح تر از قبل ......

دلم یه تنهائی طولانی مدت میخاد .....

در حد 1 سال ........

ولی عملا عملی نیست ......

نمی دونم چرا می نویسم ؟ شاید چون هیچ کار دیگه ای به ذهنم نمی رسه .........




موضوع مطلب :