سلام . حالتون خوبه ؟ الحمدلله . بازم من اومدم .
دیشب خیلی دیر خوابیدم . یه خورده کار داشتم تو اینترنت . این شد که حدودای ساعت 2.30 بود دیگه خوابیدم . فکر نمی کردم صبح به این راحتی پاشم . ولی خداروشکر خیلی هم سخت نبود . ساعت 6.45 ساعت موبایل رو تنظیم کرده بودم که پاشم . ساعت حدودای 7 بود از خونه زدم بیرون . کبری واسم اس زد که نون بخرید . اینقدر من بدم میاد وقتی قرار میشه ما نون بخریم . هم مسیرمون خیلی دور میشه هم کلا دیرمون میشه . ولی خوب چاره ای هم نبود . اگه نمی گرفتیم بی صبحانه می موندیم .
وقتی مینا رو سوار کردم گفتم کبری گفته نون بخرید . اونم با همون لحن همیشگیش گهت : وعه !!! نمیشه این بهرام شیفت نباشه کبری رو بیاره سرکار ما علاف نشیم ؟!!!!!!
کلی خندیدیم اول صبحی . خلاصه رفتیم دنبال نون . مگه نانوائی هست تو مسیر ما ؟!!!!!!
منم که اگه مینا نباشه عمرا این کوچه پس کوچه ها رو بلد باشم . همچین گم و گور میشم که نگو و نپرس !!!!!!
ولی جالبیش به این بود که مینا هم امروز گیج شده بود . رفتیم از یه جا نون گرفتیم بعد حالا هرچی تو این کوچه پس کوچه ها می گشتیم یا به بن بست می خوردیم یا به نرده یا به میله . داشت دیرمون میشد و راه رو پیدا نمی کردیم !!!!!!!!!!
هم خندمون گرفته بود هم من دیگه داشت کفرم درمیومد از بس عقب و جلو کردم این ماشین رو !!!!!!
توی یکی از کوچه ها رسیدیم به یه رفتگر . خدا خیرش بده آدرس رو داد تا پیدا کردیم و رسیدیم به پل غدیر . نون تاریخی ای شد امروز !!!!!! خلاصه دیگه رسیدیم بیمارستان و جاتون خالی صبحانه رو زدیم تو رگ و نشستیم سر کار .
من هی چرت زدم هی به خودم پیچیدم از خواب ، ولی بعد سرم گرم شد یادم رفت . وقتی تو بایگانیم خیلی خوبه همه خانومن و همه مونم هم سن و سالیم . واسه همین خیلی خوش می گذره . ولی تو درآمد همه مردن و ما چند تا خانم . اینقدر سخت می گذره !!!!!!!
تازه اگه دیر برم 60 نفر زنگ می زنن : خانم ... چرا نمیاین ؟ تشریف نمیارین !!!!!!!!
مینا میگه : چیکار کردی اینا اینقدر سراغتو میگیرن ؟ تو که الحمدلله همش پاچه اینا رو می گیری پس اینا واسه بداخلاقیای تو دلشون تنگ میشه ؟!!!!!
گفتم نخیر عزیزم حوصله پاسخگوئی به ارباب رجوع ندارن میخوان من باشم دردسرشون کم شه !!!!!!!!
ساعت 10 دکتر اشرفی تو آمفی تئاتر بیمارستان کلاس آموزشی آنفلوآنزای خوکی گذاشته بود رفتم اونجا . خیلی هم خوابم میومد . منتظر بودم دکتر طبق معمول یه متلکی چیزی بپرونه ولی خوشبختانه چیزی نگفت .
بعد کلاس رفتم اتاقم . نهار و نماز و پرونده و .......
بعدم خونه . خیلی خوابم میومد خدا خدا می کردم شرایط واسه خوابیدن مساعد باشه که خداروشکر بود . طاها خواب بود میشد بخوابی منم تخت گرفتم خوابیدم تا 4.30 که مامان طاها رو آورد بالا سرم .
دیگه با ورود طاها خواب بی خواب . بعدشم دیگه رفتم پائین .
اتفاق خاصی این چند روزه نیفتاده به غیر از بحث و حرف و حدیث سر قضیه مهریه آمانج خانم !!!!!!!!
خدا آخر عاقبتمونو با این خانواده و این دختر بخیر کنه که نمی دونم آخرش چی میشه !!!!!!
دلم به حال علی می سوزه . ازدواج تو این سن و سال با این شرایط مالی ، یعنی سوختن علی . ولی چه کنم که نمی فهمه !!
اونائی که ازدواج نکردند آنچنان مدینه فاضله ای از ازدواج واسه خودشون می سازند که نگو و نپرس !!!! ولی امان از اون وقت که با واقعیت روبرو میشن . اونوقته که دیگه می فهمند چیکار کردند و چقدر زود تصمیم گرفتند . ولی دیگه خیلی دیره . البته نمیخوام از ازدواج بد بگم فقط میخوام بگم بهتره به موقع باشه .
اصلا بهتره من در مورد ازدواج حرف نزنم . چون میترسم همه چی رو به باد بدم .
خوب دیگه چیز جدیدی یادم نمیاد . بنابراین رفع زحمت می کنیم .
در پناه حق .
یا علی ........
موضوع مطلب :