خوب عکسها رو گذاشتم البته با توضیحات لازم :
سفره عقد ( اون که روی صندلی نشسته و فقط لباسش پیداست بنده هستم . )
حلقه علی
کادوی مامان به آمانج سر سفره عقد
ساعتهای هدیه ای از کویت
سرویس عقد آمانج
لحظه رفتن واسه عروس کشون ببخشید تار افتاده ایراد از عکاسشه ( اصلا زهره عکس نگرفته ها !!!!!!! )
سلام . سلام . سلام . حالتون خوبه ؟ ای الحمدلله مام بد نیستیم .
خوب بالاخره 8/8/88 هم تموم شد . نمی دونم بگم روز خوبی بود یا نه . البته واسه خودم میگما والا چه روزی بهتر و قشنگتر از روز ولادت امام رئوف !!!!!!!!!
از این نظر که عقد داداش یکی یه دونه مون بود و بالاخره سر و سامون گرفت خوب بود ولی از این نظر که من به اون برنامه های معنوی ای که میخواستم نتونستم برسم بد بود .
سال 80 با بچه های بسیج دانشگاه قرار گذاشته بودیم که 8/8/88 رو توی گلزار شهدا جمع بشیم . شهادت استاد حریرچیان هم که دیگه مزید بر علت شد . ولی من نتونستم برم .
8 سال انتظار کشیدم ، روز روزش که شد نتونستم برم .
بچه ها از اونجا بهم زنگ زدند که پاشو بیا ولی خوب نشد دیگه . خیلی حیف شد . حالم گرفته شد خیلی . ولی خوب چه کنم . باید می موندم .
شب قبلش تا کلی وقت همه داشتند می چیدند و جمع و جور می کردند و خلاصه تدارک می دیدند . یه شب قبل ترش هم که علی آقا به بهانه تولد طه مهمون دعوت کرده بود واسه بزن و برقص !!!!!!!
4شنبه تا ساعت 2.30 شب با رویا حرف میزدم تو نت . خیلی دلم واسش تنگ شده بود . دوستی من و رویا مربوط به دانشگاه کاشانه . خیلی با هم عیاق بودیم . اگرچه من خوابگاه بودم و اون و مریم خونه داشتند ، ولی خوب من خیلی می رفتم پیششون . به قول رویا مضحک ترین عکسای دنیا رو من و رویا با هم داشتیم .
ای خدا چقدر زود گذشت . باورم نمیشه که 5 سال از اون روزا گذاشته !!!!! رویا الان 4 ساله انگلیسه . تو این مدت فقط یه بار دیدمش . چتی و تلفنی خیلی با هم حرف زدیم ولی دیداری نه .
مشکل اینجاست که اون تهران محل زندگیشه و من اصفهان . وقتی هم میاد اینقدر سرش شلوغه که به من نمی رسه !!!!!!!
ولی قول داده این دفعه که بیاد حتما یه سر بهم بزنه .
خوب داشتم از 8/8/88 می گفتم . از ساعت 12 دستمون به آرایشگاه بند شد تا 4 . وااااااااای که جونم در اومد تا موهام درست شد . آرایشگره بیچاره شده بود . خوب دردم میومد . از آرایش مو اصلا خوشم نمیاد . اونم موی بلند و حالت دار !!!!!!!
اگه مامان مجبورم نکرده بود شاید اصلا نمی رفتم آرایشگاه ولی خوب .........
چاره دیگه ای نبود . ولی خدائیش تعریف از خود نباشه وقتی به خودمون برسیم به قول فک و فامیل تیکه میشیما !!!!!!!!!
علیرغم اینکه من و مریم خیلی تغییر کرده بودیم البته از نوع مثبتش ، اما عروس خانم با اینکه دو برابر قیمت ما با پول داداش بیچاره ما سلفیده بودن ، ولی اصلا زیبا که نشده بود هیچ به قول خودش و مامان افتضاح شده بود !!!!!!!!
به مامان گفته بود وقتی خودمو تو آئینه دیدم نمی خواستم از آرایشگاه بیام بیرون ولی خوب جزای آدمی که به حرف بزرگترش گوش نده همینه دیگه !!!!!
دارم خواهرشوهربازی در میارم نه ؟ نه بخدا ! اصلا اینطور نیست . دلم به حالش می سوزه که با بعضی کاراش داره حمایتهائی رو از دست میده که خیلی می تونن کمک حالش باشن و الا من خیلی به این اصل معتقدم که هر دستی بدی همون دست پس می گیری .
بالاخره منم یه روزی ( البته دور از جونم و زبونم لال ) قراره عروس یه خانواده و مطمئنا دارای خواهرشوهر بشم . بنابراین هر کاری الان بکنم اون موقع در حقم جبران خواهد شد !!!!!!!!
نه قول میدم به هیچ وجه و از هیچ طریقی آزارش ندم .
بگذریم . مراسم خوبی بود . از سفره عقد و مراسم ، عکس گرفتم منتها عکسها پیش زهره است و هنوز به دستم نرسیده . برسه میذارم تو وبلاگ .
تنها مشکل مراسم ، تنگی جاش بود که مجبور شدیم خودمون بیشتر سرپا یا وسط میدون باشیم تا نشسته !!!
ولی در کل خوب بود خوش گذشت . این مینای خفه نشده با هر آهنگی که پخش می شد یه هوووووووووووو می کشید و می پرید وسط !!! من نمی دونم این بشر احساس خستگی نمی کرد !!!!!!
زهره خانم هم افتخار دادند و تشریف آوردند . کلی عکس و فیلم گرفت . خوش گذشت در معیت من به ایشون !!!!!!!!!
شوخی کردم الان خفم می کنه . ( تازه قراره امشب هم با بر و بچ با هم بریم سینما : زندگی شیرین !! )
بعد مراسم علی بهم گفت : نمیای یه کم بریم عروس کشون ؟ دلم سوخت واسش . دیدم انگار با مظلومیت خاصی گفت .
به زهره گفتم میای بریم ؟ اونم پایه تر از من !!! گفت آره .
خلاصه رفتیم . اول قرار شد من و زهره و مینا و شیدا و مهدی با ماشین زهره بریم ولی بعد از بس شیدا ( دختر عمه شیرازی من ) اصرار کرد با 206 بریم ، رفتم ماشین رو از خونه همسایه درآوردم که بریم .
بعد معلوم شد که اونا واسه 3 نفر جا ندارند !!!!!!!! هیچی دیگه زهره خانم در نهایت فداکاری ، سوئیچ ماشینشو با سلام و صلوات داد دست مهدی تا اون سه نفر هم بتونن همراهمون بشن . حالا دیگه در طول مسیر چه اتفاقاتی افتاد و چه مسخره بازیهائی درآورده شد و جریانات کاملش بمونه !!!!!!!!!
ولی خوب بدک نبود . چقدر خندیدیم ..........
ماشین من هم ضبط نداشت هم که دستگاه فلش خونش خراب شده بود . اینا نمی تونستند جیغ و جاغ کنند . وسط راه مینا و شیدا رفتند تو ماشین زهره و من و زهره سوت و کور موندیم تو ماشین من !!!!!!
حالا خنده دارتر از همه این بود که شیدا می خواست با گوشیش آهنگ بذاره اما گوشیشو پیدا نمی کرد !!!
هی بچه ها زنگ می زدند به گوشیش ولی اثری از آثارش نبود . بعد معلوم شد که گوشی زیر پای مهدی مونده بود !!!!!!!!
شیدا می گفت :یعنی تو واقعا این همه این گوشی لرزید متوجه نشدی ؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
مهدی می گفت :من می دیدم من رو ویبرم !!!!!!!!! نگو گوشی زیر پام بوده !!!!!!!!!
ای خداااااااااااااااااااااا . ببین ما با کیا طرفیما ؟!!!!!
رفتیم از بالای کوه صفه دور زدیم و برگشتیم طرف باغ گلها یه محوطه بازی بود که بچه ها پیاده شدن و یه کم بزن و برقص کردند و ..........
البته باید خدمتتون عرض کنم که بنده و زهره مثل یه بچه خوب تمام مدت فقط تماشاچی بودیم . یه موقع فکر بدی نکنید خدای نکرده هااااااااااا !!!
هیچی دیگه بعد حدودا نیم ساعت ما اون سه نفر رو تو ماشین عروس جا دادیم و خودمون راهی خونه شدیم و علی هم همراه عروس خانم و خانواده محترمشون رفت اونجا . بعد هم دیگه شام و صحبت و شستشوی صورت و باز کردن موها و عکس گرفتن گر و گر با مریم و مینا و شیدا و ............
در نهایت خواب ........
صبح دیگه پا شدیم رفتیم سرکار . خدایااااااااا که چقدر پرونده داشتم . تا ساعت 4 بعدازظهر دستم بند این پرونده ها بود . شیدا هم هی اس می زد که زود بیا خونه بریم سینما . منم گفتم باشه . غافل از اینکه خانواده عروس قرار بود پشت پائی بیارند !!!!!!!!!!!!
آقا ما اومدیم خونه مهیای سینما بشیم یهو دیدیم اه !!! حرف از مهمون و مهمونی و ..........
کلی حرص خوردم ولی چاره ای نبود . هر چی زور زدیم نتونستیم مامان رو راضی به رفتن کنیم !!!!!!
هی همه گفتند زشته !!علی گناه داره !! خلاصه هیچی دیگه مجبور شدیم بمونیم . شیدا هم کلی غر زد و قهر کرد و ولی بعد از دلش دراومد . اونها هم اومدند و یه کم میوه و شیرینی و یه سری هدیه آورده بودند .
یه کم نشستند و بزن و برقص کردند و ............
آقا من داماد به پرروئی آقا داداشم ندیدم !!!!!!! میره و میاد واسه خودش کل می کشه !!!!!!!! اونم چه کل هائی وااااااااااااااااااااای !!!!
خودش و مهدی به هم میفتند و یه کل هائی می کشن که خانوما نمی تونن بکشن !!!!!!!!
بهرحال تا سریال دلنوازان اینجا بودند و بعد رفتند . بعد سریال من و مینا و مرضیه و شیدا رفتیم یه دور بزنیم تا شیدا هم راضی بشه . یه کم گشتیم و بعد برگشتیم .
شام و صحبت و خواب و امروز هم سرکار و کار و کار و کار ..........
نمی دونم کدوم نامردی دیشب لای پنجره اتاق منو باز گذاشته بود !!!! هی نصفه شب احساس سرما می کردمااااااا . ولی نمی دونستم پنجره باز بوده !!
صبح که پاشدم فهمیدم . واسه همین صبح تا حالا بازم حس سرماخوردگی دارم . سرفه ها هم که فعلا همچنان همراهیمون می کنند احتمالا تا آخر زمستان !!!!!!!!!!!
ولی خوب طوری نیست .
اتفاق بد این چند وقت ، بیماری سرطان کولون دائی عماده که دیگه داره مراحل پایانیش رو طی می کنه .
دائیش 40 سالشه با 2 تا بچه کوچیک . این چند روز دیگه حالش بسیار ناجوره و چند شبه تو بیمارستان امید بستریه . اطرافیانش خیلی بیشتر از خودش دارند از زجر کشیدنش زجر می کشن .
خدا نخواد خیلی سخته . مادرش هنوز زنده است . بچه 6 سالش ، مانی از وقتی فهمیده باباش رفتنیه بدجور بی تابی می کنه . من که اصلا ندیدمش دارم دیونه میشم وای به حال خانوادش . تو رو خدا دعاش کنید .
امروز به کارشناس بیمه خدمات گفتم اگه آشنا داره یه سفارشی واسش بکنه . وقتی زنگ زده بود بهش گفته بودند که از بس از شدت درد فریاد می کشه ، بیمارستان رو گذاشته رو سرش . وقتی اینو شنیدم بد جوری به هم ریختم .
مریم دیشب یه سر رفت خونه مادر شوهرش . می گفت ارغوان ( زندائی عماد ) از بس گریه کرده بود حالش به هم خورده .
عماد که هی می خواد بره پیشش هی دست دست می کنه . میگه دل ندارم برم ببینمش . اون کارشناسه گفته بود معلوم نیست به فردا بکشه یا نه !!!!!!!!!
اللهم اشف کل مریض ...........
خدایا . می دونم علیرغم اینی که این بیماریها و زجرهائی که ما انسانها می کشیم واسه خودمون زجر و عذابه ولی از طرف تو عین لطف و رحمته . می دونی چرا ؟ چون با این عذابها میخوای بار گناهانمون رو کم کنی !
چون میخوای اون طرف کمتر زجر بکشیم .........
خدایا شکرت . ولی خدایا کمک کن به همه مون . مخصوصا به این بنده خدا .
خدایا گناهانش رو ببخش . خدایا .................
چی بگم ؟ وقتی این چیزها رو جلوی چشمم می بینم فقط به این فکر می کنم که خدایا :
حضرت علی ( ع ) واقعا تو دعای کمیل درست گفتند :
ظلمت نفسی ، ظلمت نفسی ، ظلمت نفسی ..........
ما با این گناهانی که می کنیم فقط و فقط در حق خودمون ظلم می کنیم و بس !!
والا خدا که :غنی عن العالمین ........
خدایا شکرت . خیلی دوست دارم . بیشتر از همیشه .
خدایا !! ما بنده های جاهل و نادان توئیم . ما گرفتار شیطان و هوای نفسیم . خدایا اینقدر زشتی گناه وجودمون رو پر کرده که زیبائی تو رو نمی بینیم . ولی خدایا !! با تمام این احوال غیر از تو کی رو داریم ؟؟؟؟؟ تمام افتخارمون به اینه که بنده توئیم .
خدایا یه پدر و مادر بچه شونو با وجود تمام بدیهاش ، نقصهاش و تمام کاستیهاش با جون و دل دوست دارند . اگه ریز ریز بشن از بچه شون دست نمی کشن . خدایا این همه مهربونی رو تو ، توی وجودشون گذاشتی که خودت دریای رحمتی !!!!!!!
پس چطور میشه باور کرد که توئی که خالق اون پدر و مادر به این مهربونی بودی خودت بنده هات رو فقط به خاطر گناهانشون نبخشی و ازشون رو برگردونی .
نه خدا !!! تو کتم نمی ره که تو بتونی اینطوری باشی !!!!! اگر چه خیلی سعی می کنی که با گوش مالی و مشکلات و مسائل جورواجور ما رو متوجه خودت کنی ولی در نهایت خودتم خوب می دونی که از روز اول فطرت همه مون رو خودت خدائی آفریدی و هر جائی که فرار کنیم آخرش به طرف خودت بر می گردیم !!!!!!
پس کمکمون کن تا جوری زندگی کنیم که :
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگهدارد ........
خوب طبق معمول همیشه خیلی حرف زدم .
اول و وسط و آخر حرفم مثل همیشه همینه :
خدایا خیلی خیلی خلی به توان بی نهایت دوست دارم
اللهم انی اشهدک ان ما اصبح بی من نعمه فی دین او دنیا فمنک ، وحدک لا شریک لک ، لک الحمد و لک الشکر بها ، حتی ترضی و بعد الرضا .........
( توی کتاب قصه های قرآن این دعا رو از حضرت نوح ( ع ) ذکر کرده بود که صبح و شام توسط حضرت خوانده میشد و به واسطه این دعا ، خدا از اون حضرت به عنوان عبد شاکر در قرآن یاد می کنند . )
خوب با آرزوی شفای عاجل برای همه بیماران بخصوص مهران ( دائی عماد ) همه تونو به خداوند منان می سپارم .
در پناه حق ...........
یا علی ............
منتظر عکسها تو همین پست باشید .
موضوع مطلب :