درددل آخرین مطالب آرشیو وبلاگ
پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ
سه شنبه 88 اسفند 11 :: 3:12 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . دلم میخواد بنویسم . ولی چطوری ؟ نمی دونم ؟ از کجا ؟ نمی دونم . یعنی درجه ناراحتیم اینقدر بالاست که ........... خدایا !! گاهی وقتا فکر می کنم اگه تو نبودی ، اگه پناه بردن به تو وجود نداشت ، اگه حرف زدن و درددل کردن با تو آرومم نمی کرد .......... وای خدا اگه تو نبودی ؟ نه . حتی تصورش هم آدم رو دیونه می کنه . خدایا شکرت که هستی . که می شنوی . که آرومم می کنی . خدایا فقط توئی که می دونی تو دل و قلب من این روزا چی می گذره . خدایا نمی دونم . یعنی نمی تونم باور کنم که تو منو رها کرده باشی . نمی تونم باور کنم که اجازه داده باشی اشتباه کنم . نه . با اطمینانی بیش از هزاران هزار درصد میگم که چنین چیزی امکان نداره . پس خدایا بهم صبر بده تا خیلی از مسائل رو باور کنم . من فقط یه چیز رو نمی تونم تحمل کنم و اونم دروغه . خدایا کمکم کن . تو منو بهتر از هر کس دیگه ای می شناسی . بابا تو خدای منی ، خالق منی . راه رو بهم نشون بده . نذار کم بیارم . نذار مشکلات سر راه منو از پا بندازن . نذار آرزوی آروزهام به دلم بمونه . خدایا تو که می دونی من دروغ نمی گم . خدایا تو که همیشه صدای دعاهای منو می شنیدی و می شنوی : خدایا ! من از تو خودت رو می خوام و بس . خدایا منو به اون تکاملی برسون که انسان رو بخاطر رسیدن بهش خلق کردی . الهی هب لی کمال الانقطاع الیک ........... باشه خدایا . من بازم با توکل به تو پیش میرم . پس بازم مثل همیشه کنارم باش و بذار حست کنم . همین ............... موضوع مطلب : |
||