درددل آخرین مطالب آرشیو وبلاگ
پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ
شنبه 88 اسفند 29 :: 12:13 صبح :: نویسنده : بهار
یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال سلام . اول از همه بگم که چشمام پر خوابه ولی چاره ای جز نوشتن ندارم چون وبلاگ من فقط آخر شبها باز میشه !!!!!!!! کلی حرف واسه زدن دارم ولی چون در طول روز از وبلاگ نویسی محرومم و آخر شبها هم خواب فشار میاره حرفام تو دلم مونده و داره سرریز میشه !!!!!! البته این چند روز عید رو اگه بشه و بتونم سعی می کنم آخر شبها بیام البته به هیچ وجه نمی تونم قول بدم !!!!!!!! خوب ، خوب ، خوب ........... فردا شب این موقع ، یه چند ساعتی از روی سال تحویل گذشته .......... چقدر زمان سریع سپری میشه و چقدر زود دیر میشه !!!!!!! پارسال سال تحویل رو پشت دربهای وردی صحن امام رضا ( ع ) نشسته بودیم ........... چه حال و هوائی بود لحظه تحویل سال ......... پشت در نشسته بودیم و چشممون به گنبد و بارگاهش و دلمون چسبیده به ضریحش ........ وقتی سال تحویل شد و خدام حرم شروع به دیده بوسی کردند ....... واااااااااااااااااااای .......... یادآوریش فقط بیشتر دلمو به آتیش می کشه . چقدر دلم تنگ شد واسش . دستمو بزنم به سینمو و در نهایت احترام تعظیم کنم و بگم : السلام علیک یا مولای یا علی بن موسی ایها الرضا یابن رسول الله ..... وای خدایا ......... دلم بدجور هوائی شده . نمی دونم چرا امسال آقا لایقمون ندونستند که بریم پابوسشون ؟؟؟؟؟؟؟ البته من که وقتی به خودم و کارام نگاه می کنم می بینم حقمه !!!!!!! خدائیش من چکار کردم که آقا بخوان بطلبن ؟؟؟؟؟؟؟ به کدوم یکی از عهد و پیمانهائی که باهاشون بستم عمل کردم ؟؟؟؟؟؟؟؟ ای بابا !!! تا میریم توی یه قبرستان و در حال دفن یه میتیم یادمون میاد که مرگ واسه ما هم هست ولی هنوز پامونو بیرون نذاشتیم یا حتی توی همون مراسمها غیبت و تهمت و حق الناس کردن و هزار تا گناه دیگه شروع میشه . ای خدا . اینقدر دلم از دست خودم پره که نمی دونم چه جوری و کجا می تونم یه کم از دست این همه گناه و معصیت رها بشم ؟؟؟؟!!!! خوب بگذریم ........... بریم تو حال و هوای عید ......... چقدر همه مردم تو شوق و اشتیاق و تکاپوی سال جدید هستند . جالب تر از همه اینه که همه این بدو بدوها فقط تا لحظه تحویل ساله !!!!!!!!!! انگار همه قسم خوردند که تا لحظه تحویل سال هی درو خودشون با هول و استرس بچرخن و بعد که سال تحویل شد دیگه انگار آرامش به خونه ها برمی گرده !!!!!! ما هم دست کمی از بقیه نداریم . یه چند سالی بود که با مسافرت رفتن خودمون رو راحت کرده بودیم که شب عید هی بدو بدو نداشته باشیم ولی امسال که دیگه مشهد رفتنمون کنسلید ، ما هم هی در تکاپوی تر و تمیزی و جور کردن وسایل هفت سین و تدارکات پذیرائی و این جور چیزائیم . من بیچاره از صبح علی الطلوع آفتاب نزده یعنی همون 9 و نیم صبح که بابا با تشر کامل آنچنان در رو کوبید که من فکر کردم زلزله 50 ریشتریه از خواب ناز بیدار شدم و دور از جون شما تا همین الان که ساعت 16 دقیقه بامداد می باشد در حال ایفای نقش شریف " کذت " بودم . ( نمی دونم با کدوم " ز " نوشته میشه حالا اگه غلط نوشتم شما آبروداری بفرمائید لطفا !!!!! ) یعنی خدا وکیلی الان دیگه نه پا دارم نه کمر !!!!!!!! بعد از صبحانه شروع کردم به گردگیری و جارو و تمیز کردن و شیشه پاکیدن و خلاصه دردسرتون ندم دیگه تا تونستیم ...... حمالی کردیم . گفتیم این سال آخریه که توی خانه پدری به سر می بریم سنگ حموم نه ببخشید سنگ تموم بذاریم . بابکم که ماشالا فقط یه بند نق می زد که بیا بریم خونه ما بیا بریم خونه ما !!!!!! هر چی میگم بابا من اینجا هزار تا کار دارم ، تو برو ، فردا قبل سال تحویل با مامانت بیا که سر سال تحویل اینجا باشین ، باز هی میگه نه تو هم بیا !!!!!!! خلاصه تا ساعت 5 که رفته هنوز داشتیم سر رفتن و موندن من کل کل می کردیم . راستی یادم رفت که بگم دو شب پیش آقا بابک زحمت کشیدند و یه دستبند خیلی زیبا به عنوام عیدی واسه بنده خریداری نمودند . حیف که بردش تا با تشریفات خاص عیدی برش گردونه والا عکسش رو میذاشتم ببینید . البته میذارما ولی کی ؟ خدا داند و بس !!!!! بله داشتم می گفتم که بالاخره پس از مذاکرات طولانی به این نتیجه رسیدیم که : آقا بابک تشریف ببرند منزلشون ، خرید و کارای دیگه شونم انجام بدن و فردا قبل از سال تحویل با مادرشون تشریف بیارن منزل ما . چون روز اول عید هم قراره که همه مون دعوت باباجون باشیم . تا بعدشم دیگه خداوند منان کریم است و بس ......... خوب حال و احوال دوستان گرامی ما چطوره ؟ زینت ، زهره ، دائی و بقیه کسای دیگه که زحمت می کشن و با پیاماشون دل منو گرم می کنن . وای که چقدر دلم چت میخاد با دوستام !!!!!!!! دلم میخواد یه صبح تا شب بشینم پای نت و چت کنم باهاشون . ( البته بگم الانم دارم با زهره می چتما ولی خوب دلم هوای چتیدن با بقیه رو هم کرده !!! ) امسال عید واسه من با همه سالهای دیگه متفاوته . امسال من با یه شرایط جدید باید کنار سفره هفت سین بشینم . بذار اول تا یادم نرفته اینو بگم بعد ادامه بدم : من خیلی اهل هنر و این چیزا نیستم . خیلی هم توی تزئینات ، استعداد ندارم ولی خوب مثلا امسال خودمو کشتم تا بتونم یه سفره هفت سین اقلا قابل تحمل درست کنم !!!!!!! البته بد نشده ها ولی خوب همچین چنگ خاصی هم به دل نمی زنه !!!!!! حالا موندم چطور بشینیم پای این سفره به این زیبائی !!!!!! حالا اونو ولش کن . به نظر شما ، با وجود جناب آقای طه خانی که از در و دیوار صاف بالا میرن و بالاترین تخصصشون هم در خرابکاریه !!! و با توجه به اینکه در طول 24 ساعت شبانه روز 28 ساعتش رو خونه ماست !!!! یعنی چیزی از این سفره هفت سین تا لحظه تحویل سال باقی می مونه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من که چشمم آب نمی خوره !!!!!!!!! ولی بمیرم الهی این چد روزه ، کچلمون یا به قول بابک چچلمون ، خیلی مریض شد تا اون حد که مجبور شدند توی دستای کوچولوش سرم بزنن . البته بگما اونم نامردی نکرده بود و درمانگاه و گذاشته بود رو سرش !!!!!!! ولی خیلی دردش اومده بود . مریم که دیگه تا اومده بودن این سرم رو به طه بزنن یه چند باری غش فرموده بودند !!!!!!! خوب شد من نبودم اونجا وگرنه یه دل سیری گریه می کردم بالا سرش !!!!!!!! بگذریم داشتم از شرایط جدیدم می گفتم ........ اینکه امسال کسی رو کنارم دارم که به اصطلاح بهش میگن شوهر !!!!!!!! وای که این واژه چقدر واسم ناآشنا بود همیشه و الان با تمام وجودم دارم درکش می کنم !!!!! نمی دونم بگم امسال بهتره یا سالهای قبل ؟ هر چیزی خوبیها و بدیهای خودش رو داره . مجردی یه جور ، متاهلی هم یه جور ....... ولی باید اعتراف کنم که متاهل موفق بودن واقعا سخته . خیلی خیلی سخته . اونم واسه آدمی مثل من که تا سر حد امکان استقلال داشته و آزادی !!!! البته خدائیش باید بگم که همسر من آزادیهای منو سلب نکرده ولی خوب کلا تاهل یه جورائی اسارت رو به دنبال خودش میاره . چه واسه مرد چه واسه زن !!!!!!! ولی خیلی سخته مچ شدن و خوب بودن . کلا سخته دیگه ....... ولی اگه خدا کمک کنه و قصد هر دو طرف هم واقعا زندگی باشه و لجبازی و خودخوهای کنار بره ، خیلی چیزا حل میشه . واسه همین بهتره بگم امسال باید از سالهای دیگه شیرین تر و بهتر و با نشاط تر باشه واسم . امیدوارم که توی سالی که در پیش داریم همه دوستام هم به آرزوهاشون برسن . آرزوهائی که باعث شیرین شدن زندگیهاشون بشه . البته به شرط اینکه آخر عاقبت به خیری هم واسشون در پیش داشته باشه . خدمت زینت خانم گل گلاب و بقیه دوستانی که وبلاگ دارند هم عرض کنم که من به وبلاگاشون سر می زنم و پستها رو هم می خونم اما چون با فیلتر شکن باز می کنم وبلاگها رو تا میام پیام بذارم نمیشه !!!!!! همه چیزمون که غیر آدمیزاده وبلاگ و اینترنت و اونترنتمون هم غیر آدمیزاده !!!!!! بهرحال فکر نکنید من بی معرفتم . نه میام سر می زنم می خونم ولی نمی تونم پیام بذارم . واسه پیامهای خودم هم نمی تونم جواب بنویسم مگر این موقع شب که خوب توی روزای معمولی چون باید صبح زود بیدار شم و برم سرکار امکانش نیست . ولی جا داره که از همین جا ، سال نو رو به همه دوستای عزیزم تبریک بگم و واسشون آرزوی سلامتی ، شادابی ، نشاط و برآورده شدن آرزوهائی رو بکنم که باعث آخر عاقبت به خیر شدنشون بشه . بخصوص واسه زهره که این روزا دیدنش و روبرو شدن باهاش آزارم میده . واسم سخته ببینم اون دختر پر شور و نشاطی که همیشه از من بخاطر دل مردگیم شاکی بود ، حالا اینقدر دلتنگ و غصه داره . ولی خوب کاری از دستم برنمیاد جز دعا .......... اللهم اشف کل مریض ......... خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد، برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت روزهایت بهاری و بهارت جاودانه باد سال نو پیشاپیش مبارک ...... ولی این روزا هستند کسائی هم که خیلی دلشون خوش نیست ......... کسائی که عزیزاشون رو از دست دادند . اگرچه نزدیک عید نباید از خاطرات بد نوشت ولی خوب تا این چیزا رو آدم نبینه شاید نتونه به خاطر خوبیائی که خدا نصیبش کرده خیلی خوب شاکر باشه . تو خونه قبلی که بودیم ، همسایه دیوار به دیوارمون ، یه پسر داشت که از من یک سال کوچکتر بود به اسم رضا . نمی دونم چی شد که این جوون به طور بسیار اتفاقی سرطان ریه گرفت . هر چی اینجا درمان کرد موثر واقع نشد و چون کارمند ثامن الائمه بود خود موسسه شون ترتیب سفرش رو به آلمان داد تا بتونه واسه درمان بره اونجا . خلاصه بنده خدا رفت و گفتند که درمان شده . روز 26 اسفند 4 سال پیش فهمیدیم که رضا وقتی داشته با تاکسی از فرودگاه تهران به اصفهان میومده توی راه در اثر تصادف کشته شده !!!!!! وای که چه صحنه بدی بود خاکسپاریش . چه به سر خانوادش اومد . اونائی که این همه انتظارشو کشیده بودند ولی خوب مگه میشه با خواست خدا جنگید ؟؟؟؟؟؟ اون حادثه گذشت و تموم شد تا اینکه چند روز پیش ، خبردار شدیم که دختر بزرگ همون خانواده ، یه پسر بچه عقب افتاده داشته که در اثر بیماری فوت کرده اون دختر هم از بس برای این بچه گریه و بی تابی کرده دقیقا توی همون تاریخ 26 اسفند ایست قلبی کرده و فوت شده . عجب خبر بدی بود این خبر ......... امشب رفتیم دیدن خانوادش . وای که چقدر داغون بودند . خدا واسه هیچ کس نخواد . اینکه آدم در عرض چند سال 2 تا فرزند و یه نوه از دست بده حیلی سخته ها . خدایا شکرت . به داده و نداده ات شکر . خدا انشالا به همه خانواده های داغدار صبر جمیل عنایت کنه . انشاالله . خوب دیگه . حرفای دلم که تموم نشده چون خیلی وقته خودم رو با نوشتن سبک نکردم ولی راستشو بخواین انگشتام درد گرفته . تا خوابم نبرده می خوام یه کم هم به وبلاگ دوستام سر بزنم . بنابر این خیلی دیگه نمیشه بنویسم . فقط تو رو خدا سر سفره های هفت سین ، دعا واسه همدیگه یادمون نره . واسه فرج امام زمان ( عج ) و سلامتیشون واسه سلامتی همه مردم و آخر عاقبت به خیر شدن واسه داشتن ایمانهای پایدار و قلبهای پاک واسه رسیدن به تکامل و آدم و عاشق شدن و واسه بدست آوردن مال حلال و هر چیز خوب دیگه ای به ذهن من نمی رسه و به ذهن شما می رسه ........ بابک به من میگه : آی کیو تو به اندازه جلبکه !!!!!!!! واسه همین شما به این ذهن اکتفا نکنید و هر چی آرزوی خوب واسه خودتون کردید به یاد ما هم باشید ......... باران عشق همیشه می بارد اما در نوروز قطرات باران طلائی رنگند از خدا می خواهم که همیشه زیر این باران خیس شوید ........ ببخشید اگه زیاد حرف زدم !!! عیدتون پیشاپیش مبارک ............ شب همگی بخیر ......... موضوع مطلب : |
||