سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 9
  • بازدید دیروز: 23
  • کل بازدیدها: 198934



یکشنبه 88 خرداد 3 :: 6:27 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام
بعد کلی وقت باز امروز اومدم بنویسم البته اگه بذارن !!!!!!!!
بخدا دارم خل میشم . خدایا قربونت برم عجب چیزی خلق کردی و اسمشو گذاشتی آدمیزاد
دیگه دارم کم میارم با این پسره . اصلا نمیتونم تشخیص بدم راست میگه یا دروغ ؟ اولش که اینقدر آتیشش تند بود که کلافم کرده بود از سرکار که راه میفتادم تا خونه 60 بار زنگ میزد کجائی ؟ رسیدی ؟ و هی حرف میزد . بهش گفتم کم بم زنگ بزن . کمش کرد یا بهتر بگم قطعش کرد .
چیزی که کاملا واضح و مبرهنه اینه که من و اون هیچ جوره به درد هم نمیخوریم ولی جرات نمیکردم بش بگم میترسیدم کارای بیمارستانو کم و زیاد کنه ولی با بد خلقی و نق نق و بد قلقی سعی کردم بش بفهمونم . حالا دیشب واسم اس زده که منو ببخش من به درد تو نمیخورم . وای که انگار دنیا رو بم دادن . ولی با وجود این حرفا بازم قربون صدقم میره و عزیزم عزیزم و فدات شم و این مسخره بازیا از زبونش نمیفته . دیشب احساس میکردم حالش بده . میگفت روحیم داغونه ولی به قول همکارم بدجوری داره فیلم بازی میکنه . احساسم اینو میگه که این بنده خدا بدجوری حرفه ایه . این از اون دفعش که با زهره یه دو ساعتی رو اس بازی کرد اینم از این دفعه که همکارم برای امتحانش اس بش زد و اونم جواب داد . اگه واقعا بدش میومد که جواب نمیداد . رفتاراش برخلاف گفتارش اصلا به آدمای تازه کار نمیخوره . بابا ما خودمون اینکاره ایم !!!!!!!!
نمیدونم ...........
فقط مثل همیشه دارم از این حرص میخورم که چرا نمیتونم تشخیص بدم چی رو دروغ میگه چی رو راست ؟
هنوزم علیرغم این که من خیلی جدی و سفت باش حرف میزنم لحنش عوض نشده هنوزم عزیزم عزیزم از زبونش نمیفته !!!!!!
وقتی باش حرف میزنم اصلا احساس نمیکنم دارم با یه مرد حرف میزنم از بس مثه خانوما قربون صدقه میره و عزیزم عزیزم میکنه و فدات شم میگه ؟!!!!!
منم که اند احساسات باور کن چندشم میشه از این لحن حرف زدن .
بیشتر از 2 هفته نیست باش آشنا شدم ولی به اندازه چند سال با هم کل کل کردیم .
آخه منو چه به این حرفا ؟ من حوصله خودمم زورکی دارم چه برسه به یکی دیگه اینم اون که اینقدر احساساتی و تیتیش مامانیه .
جالبه که متولد شهریوره . تو فال شهریور نوشته بی احساس اما این که ما رو کشت با این احساسات دروغیش .!!!!!!!!!
کارای بیمارستانو دوباره امروزم نیاورد . گفته فردا .
ظهریه هر چی خواستم باش حرف بزنم طفره رفت میخاستم ببینم چه مرگشه ولی گفت حس و حالش نیست . منم کفرم دراومد بهش گفتم دیگه واسم نقش بازی نکن . بش گفتم دیدی آخرش سنگ مفت و  گنجشک مفت بود ؟
عصری از چاپخونه زنگ زد با تشر جوابشو دادم شاکی شد . ازم یه سوال در مورد برچسبا پرسید . بعد گفت تو کاریت نباشه فقط بگو سنگ مفت گنجشک مفت . از خونه زنگ زدم بش بگم چیکار کنه جلو چشم مامان اینا نشستم پشت گوشی میگه : جرات پیدا کردی از خونه زنگ میزنی !!!!!!!!!
میگفت سرم درد میکنه میخاستم بگم به جهنم جلو مامان اینا نمیشد !!!!!!!!
از من آدرس متخصص میخاست .!!!!!!!!
خدا وکیلی نمیدونم این مردا چه موجوداتی هستند ؟ خدا صبرم بده که چطور باید این همه مدت با این کار کنم !!!!!
کاش یا اون جاش عوض میشد یا من .
ولی چی بگم ............
خوب فعلا اینا اخبارای جدید بود از کل کل کردنای ما
کاشکی دست از سرم برمیداشت حوصلشو ندارم بخدا . میخام سرم گرم زندگی خودم باشه بی خیال و بی دغدغه . ولی مگه میذارن لامذهبا !!!!!!!!!!
سرکار و خونه خبر خاصی نیست همه چیز مثل قبله . شکایتی که از بیمارستان شده بود در مورد امحاء پرونده ها فعلا داره بخیر میگذره حالا بعدش چی بشه نمیدونم .
جمعه این هفته هم کوه رفتنمون بخاطر عقد پسر دائی محترممون کنسل شد میترسم دیگه همتشو نکنیم .
عقد بدک نبود هرچند که احساس میکنم دختره اصلا کیس مناسبی واسه هادی نبود همه چیزش مشکوک بود. ولی ایشالا خوشبخت بشن . هیچ کدومشون که ذوق و شوقی نداشتن البته فکر کنم بیشتر بخاطر این بود که این ازدواج کاملا کاملا سنتی بود . این دو تا اصلا با همدیگه در ارتباط نبودن عین 2 تا غریبه . من حالم از این جور ازدواجا بهم میخوره .
خوب دیگه چشام بد جوری میسوزه برم ببینم دوباره کی وقت میشه بیام .........
فعلا قربان شما !!!!!!!     




موضوع مطلب :